بازگشت

قيام به عدالت






گرگ است نيست مردم آن كس كه دادگر نيست

بهتر ز داد از ايزد اندر جهان خبر نيست



وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه [1] .

«مشيّت و حكمت و فعلِ پروردگار تو، بر مبناي صدق و عدل استوار شده و هيچ چيزي تبديل كننده كلمات خداوندي نيست.»

عدالت، پايه هاي اساسيِ هستيِ هدفدار است. عدالت، عامل شكوفايي و به فعليت رسيدن همه استعدادهاي سازنده بشري در حيات فردي و جمعي است. عدالت، جوهر اصليِ نظمِ حاكم بر جهان است.

فرزندان آدم پس ازتوفيق يافتن به نعمت بزرگ وجود كه فيض اعظم خداوندي است، به هيچ چيزي مانند عدالت نيازمند نيستند. در تمامي طول تاريخ، هر كجا كه شكوفايي و پيشرفتي مفيد مشاهده كرديد، در آن جا دست عدالت را خواهيد ديد كه رسالت عظماي خود را انجام داده است. بالعكس، در هرجا كه نكبت، پژمردگي، بدبختي، برگشت به عقب و سقوط دامنگير بشري شده است، بدون تحمل زحمت زياد، چنگال هاي خونين ظلم را خواهيد ديد كه گلوي حاميان عدالت را گرفته و آنان را به خاك و خون كشيده است. بنابراين، بياييد بعد از اين، يك تقسيم بندي ديگر را بر تقسيم بندي هايي كه تاكنون درباره ادوار تاريخيِ جوامع بشري از ديدگاه عللِ اعتلا و سقوط گفته شده است، بيفزاييم، و آن عبارت است از: دوران شكوفايي عدالت، با نوع يا انواعي كه دارد، و عدم شكوفايي آن در يك جامعه. شايد با اين تقسيم بندي، راهي براي حل نهاييِ بروز و اعتلا و سقوط تمدن هاي بيست و يك گانه تاريخ پيدا كنيم.

قرآن مجيد، در مواردي متعدد، سقوط تمدن ها و هلاكت جوامع را كه مدتي كم يا زياد در روي زمين درخشيدند، معلول ظلم معرفي مي نمايد:

وَ لَقَدْ اَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا [2] .

«و ما اقوام و مللي را پيش از شما به جهت ظلمي كه مي كردند، به هلاكت رسانديم.»

آيا يزيد مي فهميد كه پايه هاي اساسي هستيِ هدفدار، عدالت است؟! آيا به ذهن يزيد خطور مي كرد كه عدالت، عامل شكوفايي و به فعليت رسيدن همه استعدادهاي سازنده بشري در حيات فردي و جمعي است!؟ آيا يزيد درك مي كرد كه عدالت، جوهر اصليِ نظمِ حاكم بر جهان است؟ اصلاً آيا يزيد چنان تربيت شده بود كه جز «خودِ طبيعي» و لذايذ حيوايِ خود، جهاني را درك كند، چه رسد به اين كه مبناي آن را كه عدالت است بفهمد!؟

آيا كساني كه مانند قاضي ابوبكر ابن العربي [3] [صاحب كتاب العواصم من القواصم بنا به نقل ابن خلدون] مي خواهند يزيد را تبرئه كنند و او را به عنوان زمامداري كه بايد همه جوامع اسلامي از او پيروي كنند، معرفي مي نمايند، هيچ مي دانند كه در جنايت وي شريكند، با اين تفاوت كه يزيد قاتل و متلاشي كننده جسم امام حسين عليه السلام و هفتاد و يك تن از ياوران او بود، حال آن كه امثال قاضي ابن العربي، قاتل و نابودكننده ارزش هاي انسانيت هستند كه با ارتكاب چنين جنايتي، ارواح پاك ميليون ها انسان را نابود مي سازند! هيچ تا به حال فكر كرده ايد در اين كه استخدام علم و معرفت براي فتوا به عدم جواز لعن بر يزيد كه متأسفانه غزالي مرتكب آن شده است، بدترين سوءاستفاده از علم و معرفت و شخصيت چشمگير براي تأييد وقيح ترين و شرم آورترين جنايت تاريخ مي باشد؟ مي گويند: ممكن است توبه كرده باشد! از امثال غزالي بايد پرسيد: آيا مي توان از جنايتي كه ميليون ها مردم را به ضلالت انداخته است، مخفيانه توبه نمود؟ مگر جزاي قتل نفس تعمّدي، عذاب مخلّد در دوزخ نيست؟ مسلّم است كه عذاب ابدي در دوزخ، مجوّز لعن نيز مي باشد. به نظر مي رسد، غزالي با آن اطلاع و معارفي كه داشته است، قصد ديگري از اين عدم جواز لعن را منظور كرده است. شايد او مي خواسته است مردم به عواملِ به وجود آورنده زمامداري يزيد، مانند معاويه، اهانت نكنند.


پاورقي

[1] سوره انعام، آيه 115.

[2] سوره يونس، آيه 13.

[3] قاضي ابوبکرا بن العربي، متوفاي سال 540 ه. ق از علماي اندلس، در کتاب العواصم من ‏القواصم، ص 232، عباراتي به شرح زير دارد:

ولو عظيمها و ابن عظيمها و شريفها و ابن شريفها الحسين وسعه بينه اوضيعته اوابله ولو جاء الخلق يطلبونه ليقوم بالحق و في جملتهم ابن‏عباس و ابن عمر لم يلتفت اليهم و حضره ما انذر به النبي‏ صلي الله عليه وآله و ما قال في اخيه و رأي انها خرجت عن اخيه و معه جيوش الارض و کبار الخلق يطلبونه فکيف ترجع اليه باوباش الکوفة؟!

«اگر حسين‏ بن علي که بزرگ اين امت و پسر بزرگ امت و عالي‏ترين شخصيت امت و پسر عالي‏ترين شخصيت امت بود، در خانه خود مانده بود و يا به زراعت يا دامداري پرداخته بود، و به فرض اين ‏که مردم و حتي ابن‏عباس و عبدالله‏ بن عمر از او درخواست مي‏کردند که براي حق قيام کند، از آنان نمي‏پذيرفت و توجه به فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله مي‏کرد (که از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به‏ خاطر مي‏آورد که رسول خدا صلي الله عليه وآله از (صلح) حسن‏ بن علي ستايش کرده، و اگر به اين نکته توجه مي‏نمود که حسن‏ بن علي با آن همه نيروي نظامي که در اختيار داشت، حکومت و خلافت را از دست داد، در اين صورت چگونه حسين‏ بن علي مي‏تواند به کمک اراذل و اوباش کوفه، خلافت را قبضه کند؟ (اگر حسين‏ بن علي به اين مطالب توجه مي‏کرد، چنين حادثه‏اي تأسف‏آور رخ نمي‏داد).