بازگشت

يك تحقيق مختصر درباره اهل كوفه در آن دوران


مسلّم است كه مردم يك جامعه را به طور عموم و در همه دوره ها نمي توان با يك عده مختصات ثابت شناسايي و توصيف كرد، زيرا استعداد انعطاف و تأثير عوامل در ايجاد تحولِ مردم، از معرفي با قضاياي مطلق درباره آنان جلوگيري مي نمايد. البته، هر اندازه كه بر ابعاد ماشينيِ زندگيِ مردم يك جامعه افزوده شود، بدون ترديد استعداد انعطاف و تأثيرات عوامل دگرگون كننده كاهش مي يابد، و در نتيجه، شناسايي و توصيف مردم آن جامعه، تا حدود مربوط به اصول گرداننده آنان، آسان تر مي شود. بالعكس، هر اندازه مبناي زندگي آدمي بر هويت شخصي و اختيارات متنوّعِ او استوار شده باشد، انعطاف و تحول او در ارتباط با عوامل دگرگون كننده افزايش مي يابد، مگر اين كه اصول و قوانين و ارزش هايي كه مردم يك جامعه را اداره مي كند، درون آنان نفوذ، و آنان را توجيه كند. احساس اهميت و لزوم پيروي از اصول و قوانين و ارزش ها، يكي از علل رشد و تكامل انسان هاي يك جامعه است.

در نتيجه، نظم و انضباط معقول در زندگي، به يكي از دو عامل زير مستند است:

1- به كار افتادن ابعاد ماشينيِ زندگيِ مردمِ يك جامعه، كه منجر به از كار انداختن استعداد انعطاف و تأثر از عوامل ايجاد تحول است. امروزه اين گونه زندگي، اغلب در مغرب زمين و در مواردي در مشرق زمين ديده مي شود، كه مستند به عوامل مختلف است. امتياز اين گونه زندگي در تحقق بخشيدن به نظم و انضباط در زندگي افراد جامعه، بسيار ضروري و ثمربخش است. نقصي كه در اين قسم از زندگي وجود دارد، از كار افتادن ذات و هويّت شخصيِ افراد است، كه اختيار، يكي از شكوفايي هاي آن است. يعني مردم، در نظم و انضباطِ مستند به خنثي شدن هويت اصلي و ذات شخصي، در حيات جبري و يا شبه جبري غوطه ور مي شوند.

2- اين كه سطح رشد و كمال مردم به وسيله تعليم وتربيت هاي به وجود آورنده ارزش ها به قدري بالا برود كه عظمت و لزوم زندگيِ با نظم و انضباط را از درون ذات، به وسيله عقل و وجدان بپذيرند.

حال، برمي گرديم به بررسي وضع حياتِ اجتماعيِ مردم كوفه در آن دوران. چنان كه در اول مبحث اشاره نموديم، نمي توان مردم يك جامعه را به طور عموم و در همه دوره ها [اگرچه با داشتن آمارهاي فراگير دست به كار شويم]، با يك عده از مختصات ثابت، شناسايي و توصيف كرد. به نظر مي رسد، مردم كوفه در آن دوران، مانند عده اي ديگر از جوامع مسلمين، از آن نظم و انضباط كه باعث مي شود مختصات آينده يك جامعه را تا حدّ مناسبي شناخت و توصيف كرد، بركنار بودند. نه اميرالمؤمنين عليه السلام كسي بود كه هويت شخصيِ آن مردم را از كار بيندازد و به وسيله سلطه گريِ مستبدانه، آنان را مانند دندانه هاي ماشينِ بي اختيار اداره كند، و نه همه آن مردم چنان رشديافته بودند كه با هدايت عقل و وجدان و تربيت هاي پيامبرگونه اميرالمؤمنين عليه السلام، اصول و قوانين و ارزش هاي زندگي را به كار ببندند. پس از دوران زمامداريِ اميرالمؤمنين عليه السلام، حاكمان منصوب از طرف بني اميه، به علت عدم تقواي سياسي و ديني، نه مي توانستند عقل و وجدان اهل كوفه و ديگر جوامع مسلمين را براي تحقق بخشيدن به يك «حيات معقول» و منظم و با انضباط به فعاليت وادار كنند، و نه مي توانستند ريشه هاي اصليِ اصول و قوانين و ارزش هاي زندگي را در درون همه آن مردم بخشكانند. در نتيجه، عدم استحكام شخصيت و ايمان به مبانيِ عاليِ زندگي و ارزش هاي آن، يك پديده طبيعي براي جامعه كوفه در آن دوران بود.

با توجه به اين بررسي است كه ما به ارزش سخنان سليمان بن صرد پي مي بريم. او به مردم كوفه كه در خانه اش جمع شده بودند، گفت:

«مقداري بينديشيد. اگر يقين داريد كه واقعاً امام حسين عليه السلام را ياري و از هدف عاليِ او دفاع خواهيد كرد، بنويسيد تا او به اين سرزمين بيايد و اگر احتمال مي دهيد نتوانيد از عهده تكليفي كه درباره آن حضرت به گردن گرفته ايد، برآييد، اقدام به دعوت نكنيد.»