بازگشت

زندگي با اين كه ذرات نور در جريان انفصالي است


حقيقت دوم كه با پيشرفت و افزايش رشد شخصيت آدمي كشف مي شود، اين است كه زندگي، با اين كه نمود يك واحد مستمر را دارد، ولي مانند ذرات نور در جريان انفصالي است.

در ابيات زير دقت كنيم:



هر نفس نو مي شود دنيا و ما

بي خبر از نو شدن اندر بقا



عمر هم چون جوي نو نو مي رسد

مستمرّي مي نمايد در جسد [1] .



چنان كه:



شاخ آتش را بجنباني بساز

درنظر آتش نمايد بس دراز



اين درازي مدت از تيزيِّ صُنع

مي نمايد سرعت انگيزيِّ صنع



پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتيست

مصطفي فرمود دنيا ساعتيست [2] .



اين حقيقت با توجه به اصل دوام فيض خداوندي براي بقاي موجودات، مخصوصاً پديده زندگي كاملاً روشن مي شود. هم چنين، براي بيشتر روشن شدن اين حقيقت، توجه به اين حديث مشهور بسيار مفيد است:

وَاعْمَلْ لِدُنْياكَ كَاَنَّكَ تَعيشُ اَبَداً وَاعْمَلْ لِآخِرَتَكَ كَاَنَّكَ تَمُوتُ غَداً [3] .

«براي دنياي خود چنان عمل كن كه گويي براي هميشه زنده خواهي ماند و براي آخرت خود چنان عمل كن كه گويي فردا خواهي مرد.» «امام حسن مجتبي عليه السلام»

با درك اين حقيقت، شخصيت آدم رشيد همواره در مرز طبيعت و فوق طبيعت (حيات و فوق حيات) حركت مي كند. اين نوع زندگي كه فوق زندگي طبيعيِ معمولي است، در عين حال كه عوامل و لوازم زندگي را جدّي منظور مي دارد، لوازم و نتايج قطع شدن آن را كه مرگ ناميده مي شود، شهود مي كند. هر لحظه اي از لحظات چنين زندگي، هم مسير است و هم مقصد - چنان كه - هم وسيله است و هم هدف. اين زندگي بر مبناي احدي الحُسنيين (زندگي سعادتمندانه و مرگ سعادتمندانه) است كه مستند است به:

اِنَّ صَلوتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبّ الْعالَمين [4] .

«قطعاً نماز و عبادات و زندگي و مرگ من، از آنِ خداوند، پروردگار عالميان است.»

بديهي است كه زندگيِ قانوني، با احتمال وصول به هدف كه اولين حُسني است، مقدم بر شهادت است كه دومين حسني است.

بنابراين، امام حسين عليه السلام با علم به شهادت كه يكي از دو سعادت حقيقي است، از مسير زندگي بر مبناي احساس تكليف و فعاليتِ لازم، براي چنين زندگي حركت كرده بود. گويي هريك از لحظات اين زندگي كه به زودي به پايان خواهد رسيد، يك حيات ابدي است كه انسان رشديافته بايد حداكثر تلاش را براي بهره برداري از آن در راه تحصيل سعادت انجام بدهد. در اين جا بايد يك نكته بسيار مهم را درنظر بگيريم و آن اين است كه:

علمِ يك انسان رشد يافته به بقاي زندگي در يك زمان معيّن، يا علم او به مرگ يا شهادت در يك زمان معيّن، آن علم مطلق نيست كه مختص خداوندي است.

انبيا و ائمه عليهم السلام، بلكه حتي بعضي از مخلصين اولياءاللَّه، با توجه به صفا و تهذّب باطني كه از تأدّب به آداب اللَّه و تخلّق به اخلاق اللَّه ناشي مي گردد، مي توانند بعضي از حقايق غيبي را - چنان كه در مبحث گذشته (بخش نوزدهم) اثبات كرديم - درك كنند، كه پايان زندگي (مرگ يا شهادت) هم از آن جمله است. با اين حال، اين يك علم مطلق نيست كه مساوي علم مطلق و به اصطلاح منابع اسلامي، علم مخزون خداوندي باشد. لذا، ممكن است ائمه عليهم السلام شهادت خود را در يك زمان معين بر مبناي علم امامت و دلالت بدانند، ولي درجه اين علم، هرگز به علمِ مخزونِ خداوندي كه منشأ «بداء» است: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتاب [5] ، «خداوند آن چه را كه بخواهد محو مي كند و آن چه را كه بخواهد اثبات مي نمايد و كتاب اصل در نزد اوست»، نرسد. همين احتمالِ فوقِ علمِ امامت است كه همه تصميم ها و اقدامات مربوط به تكاليف زندگي را ضروري مي نمايد.

اين بود توضيح و بررسي مشروح كه در مورد مباحث زير مطرح شده است:

1. آيا امام حسين عليه السلام مي دانست در اين قيام بزرگ شهيد مي شود؟

2. اخبار غيبي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله.

3. دو سؤال در مورد نظريه علم امام حسين عليه السلام به شهادت خود:

سؤال يكم آيا با علم به كشته شدن در يك حادثه، تصميم و اقدام براي ورود به آن حادثه مشروع است؟

سؤال دوم علم به كشته شدن در يك حادثه، چگونه مي تواند با فعاليت و انديشه هاي مربوط به زندگي و اهداف آن سازگار باشد؟ و پاسخ اين دو سؤال.

4. مقدمه اي براي درك سازگار بودن علم به شهادت، با تلاش براي زندگي قانوني. با افزايش رشد شخصيت آدمي، دو حقيقت مهم درباره زندگي و مرگ را بايد درنظر گرفت:

حقيقت يكم - زندگي و مرگ، دو جزء مكمل يكديگر در مجموعه منظم عالم هستي است.

حقيقت دوم - زندگي با اين كه نمود يك واحد مستمر را دارد، مانند ذرات نور، در جريان انفصالي است.

5. علم يك انسان رشد يافته به بقاي زندگي در يك زمان معين، يا علم او به مرگ يا شهادت در يك زمان، آن علم مطلق نيست كه مختص خداوندي است. اين مطلب، به خوبي مي تواند امكان علم امام حسين عليه السلام را به شهادت در حادثه كربلا، مانند علم اميرالمؤمنين عليه السلام به قاتل خود و زمان ورود ضربت جانگداز بر سر مباركش كه شب نوزدهم ماه رمضان بوده است، اثبات كند. نهايت امر، نه مانند آن علم مطلق و مخزون خداوندي كه مخصوص ذات اوست. با اين مباحث، آن همه دلايل و شواهدي كه علم امام حسين عليه السلام به شهادت خود در حادثه كربلا را اثبات مي كند، ناديده گرفته نمي شود. چنان كه قيام آن حضرت براي هميشه، بهترين الگو براي انسان هايي خواهد بود كه احساس تكليف درباره اصلاح و سعادت جامعه دارند. بازمي گرديم به بحث عزيمت امام عليه السلام به مكه:



امام حسين عليه السلام به سوي مكه حركت فرمود و اين آيه را مي خواند:

فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين [6] .

«(موسي عليه السلام) از شهر خارج شد در حالي كه بيمناك و در انتظار حوادث ناگوار بود، گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده.»

اين آيه درباره حضرت موسي عليه السلام است، در آن هنگام كه از مصر خارج شد، بيمناك بود و انتظار حوادث ناملايم را داشت و مي گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده.

او (امام حسين عليه السلام) جاده بزرگ را پيش گرفت. اهل بيت آن حضرت به او پيشنهاد كردند كه از راه ديگري [كه امنيّتش بيشتر است] حركت كنند. آن حضرت امتناع نمود و در پاسخ آنان چنين فرمود: نه، سوگند به خدا، از همين راه مي رويم، تا قضاي خداوندي چه باشد.

همان طور كه در مبحث پيشين گفتيم، حركت امام حسين عليه السلام در متن زندگي طبيعي، بر مباني قانون زندگي بود. به همين علت، هنگامي كه نزد وليد بن عتبه رفت، ياراني از دودمانش را كه مي توانستند در صورت احتمال خطر جاني براي آن حضرت، دفاع نمايند، به همراه خود برد. ممكن است گفته شود: اگر امام حسين عليه السلام مي دانست كه در كربلا شهيد خواهد شد، نمي بايست آيه فوق را در راه مكه قرائت كند. پاسخ اين سؤال اين است كه منظور آن حضرت از آيه شريفه، همه اجزاي مجموعه حوادث حركت از مدينه تا آخر داستان قيام بود. يعني در همه آن حوادث و طول زماني كه براي پايان يافتن حوادث وجود داشت، حيات قانونيِ خود را كه اولين حُسني (سعادت الهي) در صورت اقامه حكومت حق و عدالت بود، به احتمال مربوط به فوق علم امامت (علم مخزون الهي كه منشأ بداء است) در خطر نابودي به وسيله خدانشناسانِ ضد بشر مي ديد. اگرچه از دست دادن حيات قانوني (شهادت) هم مطلوب حسين عليه السلام بود، ولي بديهي است كه مطلوبيّت شهادت، در درجه بعد از به ثمر رساندن قيام كه با حيات قانوني صورت مي گرفت، قرار داشت.

با توجه به اين كه حسين عليه السلام از هرگونه وسيله دفاع براي حفظ جان خود و ياران و دودمان خود بهره برداري مي كرد، روشن مي شود كه مي دانست در صورت حركت از جاده معمولي، خطري وجود ندارد و اگر خطري پيش بيايد، مربوط به عللي است كه از علم امامتِ او بالاتر و مستند به علم مخزون خداوندي است.

امام حسين عليه السلام در شب جمعه - سه روز از ماه شعبان گذشته - وارد مكه شد، در حالي كه اين آيه را مي خواند:

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبّي اَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل [7] .

«وقتي كه [حضرت موسي عليه السلام] به طرف مدين حركت كرد، گفت شايد پروردگار من، مرا به راه راست هدايت فرمايد.»

خواندنِ آيه مذكور، مانند تكرار آيات: اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيَّاكَ نَسْتَعين، اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم [8] در نمازهاي يوميّه، از روشن ترين دلايل آن است كه حتي خاتم الانبيا، محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام نيز بر مبناي استمرار فيض خداوندي، هم فيض وجود و هم فيض توفيق تقرّب به پيشگاه خداوندي، در هر لحظه نيازمند مقام شامخ ربوبي مي باشند.

«مردم مكه و همه آنان كه براي عمره آمده بودند و مردم كشورها و نقاط ديگر، به ديدار آن حضرت مي شتافتند. عبداللَّه بن زبير در مكه بود و در ميان مردم براي ديدن امام حسين عليه السلام گاهي دو روز متوالي و گاهي يك روز در ميان مي آمد. حسين عليه السلام در اين موقع سنگين ترين مخلوقات براي فرزند زبير بود، زيرا مي دانست باوجود آن حضرت، اهل حجاز با او بيعت نخواهند كرد، زيرا حسين عليه السلام در ميان مردم، مطاع تر و باعظمت تر است.» [9] .

اهل كوفه از هلاكت معاويه باخبر شده، درباره سلطنت يزيد سخت مضطرب شدند و اطلاع پيدا كردند كه امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت نكرده و به مكه رفته است. هم چنين، از جريان ابن زبير و عدم بيعت او با يزيد و حركت وي به مكه آگاه شدند. شيعه در كوفه در منزل سليمان بن صُرَد خزاعي جمع شده، مرگ معاويه را متذكر شدند و حمد و ثناي خداوندي را به جاي آوردند. سليمان به آن جمع چنين گفت: معاويه مرده و حسين عليه السلام به مكه رفته است و شما شيعه او و شيعه پدر او هستيد. اگر مي دانيد كه او را ياري خواهيد نمود و با دشمن او خواهيد جنگيد، به او بنويسيد و ياريِ خود را به او خبر بدهيد، و اگر مي ترسيد از اين كه سستي كنيد و در برابر او متفرق شويد و بشكنيد، اين مرد را فريب ندهيد. همه آنان گفتند: ما او را ياري خواهيم كرد و در دفاع از او، مجاهدت خواهيم ورزيد و از جان هاي خود خواهيم گذشت. سليمان گفت: [حالا كه چنين است] بنويسيد. اهل كوفه، نامه ها به امام حسين عليه السلام نوشتند:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«اين نامه از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و ساير شيعيان حسين عليه السلام از مؤمنان و مسلمانان از اهل كوفه براي حسين بن علي عليه السلام است: ستايش خداي راست كه دشمن جبار و عنودِ تو را شكست و نابود ساخت. دشمني كه بر اين امت مسلط شد و اركان زندگي آن را سلب كرد و بيت المالش را غصب نمود و بدون رضايتش بر او فرمانروايي كرد و سپس نيكوترين انسان هاي اين امت را كشت و ميدان را بر اشرار امت باز كرد و مال خداوندي را ميان جباران و اغنياي خودكامه به جريان انداخت. دور از رحمت خدا باد، همان گونه كه قوم ثمود از رحمت الهي طرد شد. اينك، براي ما پيشوايي نيست. به سوي ما حركت فرما، باشد كه خداوند ما را در پناه تو، پيرو حق فرمايد. نعمان بن بشير در قصرالاماره است و ما نه براي نماز جمعه با او اقدام مي كنيم و نه براي عيد با او حركت مي كنيم. و اگر ما بدانيم كه تو به سوي ما حركت كردي، او را از مقرّ حكومت اخراج مي كنيم و با خواست خداوندي، او را به شام [نزد اربابش] برمي گردانيم.»

سپس نامه را به وسيله عبيداللَّه بن مسمع همْداني و عبداللَّه بن وال تميمي براي حسين عليه السلام فرستادند و ضمناً به آن دو نفر دستور دادند كه با سرعت حركت كنند. اين دو نفر روز دهم ماه رمضان در مكه به آن حضرت رسيدند و نامه را تسليم نمودند. سپس اهل كوفه بعد از دو روز، صد و پنجاه صفحه نامه با امضاهاي متعدد براي آن حضرت فرستادند. باز بعد از دو روز ديگر، نامه اي به وسيله هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبداللَّه حنفي فرستادند. در اين نامه نوشته بودند:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«اين نامه از شيعه حسين بن علي عليه السلام از مؤمنين و مسلمين است به حسين بن علي عليه السلام. پس از حمد خداوندي و درود بر پيامبر، با سرعت حركت فرما، زيرا مردم انتظار تو را مي كشند و درباره هيچ كس غير از تو نمي انديشند. سرعت فرماييد، بشتابيد، بشتابيد و درود بر تو. و شبث بن ربعي و حجار بن ابجر عجلي و يزيد بن حارث بن رويم شيباني و عروة بن قيس احمسي و عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمرو تميمي چنين نوشتند: بعد از حمد و درود، محل ما سبز و خرّم گشته و ميوه ها سر برآورده است. اگر خواستي به سوي ما حركت فرما، تو بر سپاه آماده ياريِ تو وارد خواهي شد، والسلام.» [10] .

همه فرستاده ها از كوفه در نزد آن حضرت جمع شدند و او نامه ها را خواند و از وضع مردم جويا شد. سپس ميان ركن و مقام، دو ركعت نماز خواند و از خدا خير و موفقيت را در اين امر مسألت نمود. [11] .

علت اضطراب اهل كوفه، با شنيدن خبر سلطنت يزيد پس از مردن معاويه، ظلم و تعدي هاي فراواني بود كه مردم از معاويه به خاطر داشتند. خصومت آل اميه مخصوصاً معاويه با شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام و با هركسي كه احتمال ارتباطِ او با خاندان عصمت وجود داشت، از شرم آورترين وقايع تاريخ است كه نشان مي دهد چگونه انسان مي تواند در ضديّت با حق و حقيقت، براي لذايذ مقام و ثروت محدود در اين زندگانيِ چند روزه، به هر تجاوز و ستمي اقدام كند. اهل كوفه مي دانستند كه فرزند معاويه نه با صلحا و رادمردان و آزادگان و مسلمانانِ باتقوا نشست و برخاست داشته است و نه از يك تربيت صحيح خانوادگي برخوردار بوده است. وضع نابخردانه و نابكارانه يزيد به حدي در جامعه مسلمين شيوع پيدا كرده بود كه هنگامي كه معاويه مي خواست به زور شمشير از بزرگان جامعه اسلامي براي يزيد بيعت بگيرد، وقتي يزيد را تمجيد و توصيف به خوبي ها كرد، امام حسين عليه السلام كه در ميان آن جمع بود، فرمود:

«اي معاويه، تو چيزي را درباره يزيد بگو كه شخصيتِ خودِ او داراي آن است، تو مي خواهي چيزي را مخفي بداري كه خورشيد آن را روشن ساخته يا مانند خورشيد روشن است. بس است، پايان عمرت نزديك است (مردم را به حال خود رها كن، تا براي زندگي خود بينديشند.)»

هنگامي كه مرداني از شيعه در منزل سليمان بن صرد اجتماع كردند، سليمان به آن مردم چنين گفت: شما شيعه حسين و شيعه پدر او هستيد. اگر مي دانيد واقعاً او را ياري خواهيد كرد به او بنويسيد و او را دعوت كنيد، و الّا اين مرد را فريب ندهيد.

انگيزه سليمان از اين پيشنهاد جدّي، سابقه طولانيِ مردم كوفه در اختلاف و تنوّع و تلوّن اسف انگيزي بود كه درباره اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندش امام حسن مجتبي مرتكب شده بودند.

پيش بيني احتمالي سليمان به وقوع پيوست و مردم كوفه به جز عده اي، به نامه ها و عهدهايي كه بسته بودند، وفادار نماندند. بلكه در مقابل پسر پيغمبر ايستادند و با وقيح ترين چهره كه براي جانوران انسان نما قابل تصور است، با آن شخصيت الهي روياروي گشتند و با تلخ ترين وضع او را به شهادت رساندند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 25، مردم كوفه را كه در برابر حوادثِ تلخ سستي مي كردند، سخت ملامت نموده و در خطبه 48 و 101، كوفه را جايگاه حوادث و لرزش ها و توفان ها توصيف فرموده است. در سخنان ديگر كه ياران صالح و تلاشگر خود را تحسين فرموده است، از مردم كوفه نيز در بين آنان وجود داشتند. چنان كه در حادثه خونين كربلا، افرادي بسيار برجسته از اهل كوفه، به ياري امام حسين عليه السلام پرداختند.


پاورقي

[1] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 1، ص 505.

[2] همان مأخذ.

[3] بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 44، ص 139، چاپ بيروت.

[4] سوره انعام، آيه 162.

[5] سوره رعد، آيه 39.

[6] سوره قصص، آيه 21.

[7] همان سوره، آيه 22.

[8] سوره فاتحه، آيات 4 و 5.

[9] الکامل في‏التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 20، با اندک تفاوت با نقل مرحوم محدّث قمي.

[10] شماره نامه‏هايي که براي دعوت امام حسين‏ عليه السلام، به کوفه براي آن حضرت ارسال شده است، مورد اختلاف است. بعضي از ناقلان اين داستان، شماره نامه‏ها را بيش از هزار ثبت نموده‏اند.

[11] نفس المهموم، به نقل از شيخ مفيد - الکامل في‏التاريخ، ابن اثير، ج 4، صص 20 و 21.