بازگشت

انسان ها در درك زندگي و مرگ و حقيقت آن دو بسيار متفاوتند


قطعي است كه بشر از دوران كودكي، تا مدتي، در زندگي محض حركت مي كند، بدون اين كه بداند زندگي يعني چه. طبيعي است كه او در اين دوران، درباره مرگ نيز دريافتي نداشته باشد، مانند ماهي كه در دريا زندگي مي كند و نمي داند اگر از دريا بيرون بيفتد، حال او چگونه خواهد بود!

به تدريج، با پيشرفت ساليان عمر و با ديدن يا شنيدن اين كه فلان كس مرد و آن يكي مي ميرد، پديده مرگ با نوعي ابهام براي بشر مطرح مي شود.

مردم پس از درك مرگ كه به دنبال زندگي فرا مي رسد، اوضاع ذهنيِ گوناگوني درباره زندگي و مرگ پيدا مي كنند. از آن جمله:

1- برخي از مردم به علت شدت غوطه ور شدن در مختصات زندگيِ طبيعيِ محض، به همان وضع ذهني دوران كودكي ادامه مي دهند و هيچ گونه انديشه خاصي درباره مرگ و تفسير زندگي با پايان يافتن آن به وسيله مرگ، به خود راه نمي دهند. گاهي شدت فرو رفتن فرد در امواج زندگي، به درجه اي مي رسد كه حتي با علم به اين كه زندگي او نيز مانند ديگران پاياني دارد، توجهي به انقراض زندگي و ساحل آن نمي كند. بديهي است كه اينان با انواعي از تلقينات، خود را از به ياد آوردن مرگ و انديشه درباره عالَم پس از آن غافل مي سازند! ممكن است نوع تلقين به قدري احمقانه باشد كه فرد نتواند پذيرش آن را به ديگران ابراز كند. هم چنين، گمان كند كه «زندگي من نابود نمي شود»! و به اصطلاح معمولي: «مرگ براي ديگران است»!

2- گاهي بي اعتنايي به مرگ به آن درجه از شدتِ غوطه ور شدن در زندگيِ طبيعيِ محض نمي رسد، ولي پديده مرگ، به جهت شيريني زندگي و لذايذ آن، از ديدگاه انسان ناپديد مي شود، گويي يقين به مرگ ندارد! در يكي از سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام اين مضمون آمده است كه: «يقين به مرگ، براي بعضي از مردم، مانند شك است»؛ زيرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است.

3- دسته اي از مردم يقين به مرگ دارند، ولي به سبب ترديد و ابهامي كه درباره عالَم پس از مرگ دارند، نمي توانند زندگي را طوري تنظيم و توجيه نمايند كه مرگ و پس از مرگ، يك روشناييِ نتيجه بخش بر زندگي آنان بيندازد.

اين سه گروه، در زندگيِ ابهام انگيز با يكديگر مشتركند. اينان غالباً در حال حاضر زندگي مي كنند، نه با گذشته كاري دارند و نه با آينده، مگر در آن حدود كه به حال حاضر آنان مربوط باشد. يعني رشته عمر آنان مانند حلقه هاي گسيخته از هم است كه يكي پس از ديگري مي گذرند. لذا، حقيقتي به نام زندگيِ قابل تفسير و توجيه در مجموع عالم هستي كه مرگ مانند جزء مكمل زندگي در آن است، براي اين سه گروه مطرح نيست. با اين حال، مرگ براي هر سه گروه، اگر توجهي به آن داشته باشند، به دليل عوامل مختلف، غم انگيز و نگران كننده است. عوامل اين اندوه و نگراني را ابن سينا در رساله اي خاص [رسالة في دفع الغمّ من الموت (رساله اي در دفع اندوه از مرگ)] بررسي كرده است. (مراجعه شود).

با نظر به اختلاف درك آنان درباره «زندگي و مرگ»، گروه هايي ديگر نيز وجود دارند كه در اين مبحث نيازي به بيان مشروح آن ها نيست. با توجه به اشتراك همه آنان در نقص معرفتي كه درباره زندگي دارند، همه آنان مشمول يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُون [1] «آنان پديده اي (نمودي) از زندگيِ دنيوي را مي دانند و آنان از آخرت (زندگي اخروي) غافل اند» هستند. متأسفانه، مسائلي را هم بر مبناي همين آگاهيِ ناقص مطرح مي كنند و آن ها را علوم انساني مي نامند!


پاورقي

[1] سوره روم، آيه 7.