بازگشت

قانون دفاع جدي از جان


از اقدام امام حسين عليه السلام براي آمادگي و توانايي دفاع از خود در مقابل وليد بن عتبه، لزوم آمادگي براي دفاع از حيات به خوبي روشن مي شود، كه فرزند علي عليه السلام دفاع از جان و عدم ورود به مهلكه را قانون جدّي تلقي كرده بود. اين كه برخي از ناآگاهان گمان كرده اند: نمي بايست امام حسين عليه السلام در برابر يزيد كه از قدرت با همه اَشكالش برخوردار بود مقاومت مي كرد، و ايستادگي و مبارزه او با آن طاغوت دوران اشتباه بود، غلطي است واضح كه ابن خلدون هم مرتكب شده و مي گويد:

«حسين احساس كرد كه خروج بر يزيد [و مبارزه با او] به جهت فاسق بودنش متعيّن و واجب است، مخصوصاً براي كسي كه داراي توانايي براي قيام باشد و او درباره خود، اين شايستگي و قدرت را مي ديد. و گمان وي از نظر شايستگي [براي زمامداري] و توانايي خود صحيح بود و بيش از آن بود كه گمان مي كرد، ولي گمان وي درباره قدرت خود، چنان نبود كه تصور مي كرد مي تواند با نيروي نظامي خويش در قيامش پيروز شود.» [1] .

اشتباه ابن خلدون درنظريه اي كه ابراز كرده است، از همين جمله كاملاً صريح در داستانِ رفتن امام حسين عليه السلام به نزد وليد به خوبي روشن مي شود كه امام به عنوان قانون جدّيِ حيات، مورد بهره برداري قرار داد. بار ديگر قاطعيت جمله را مورد دقت قرار بدهيم:

«من بر وليد وارد نمي شوم، مگر اين كه بر دفاع از خود توانا باشم.»

جاي تأسف است كه ابن خلدون با آن همه اطلاعات و قدرت تفكر، نتوانست معناي قدرت را از ديدگاه عقل سليم و فطرتِ كمال جو و منابع اسلامي درست بفهمد!

قدرت از ديدگاه عقل سليم و فطرت كمال جو و منابع اسلامي كه تن دادن به شهادت در راه نجات انسان ها در عرصه «حيات معقول» از عالي ترين مصاديق آن است، در حسين بن علي عليه السلام در عالي ترين حدّ بوده است.

او با داشتن چنين قدرتي، خود را در عرصه تاريخ انسانيت و در برابر جان هاي بي دفاع و بالاتر از همه اين ها، در پيشگاه خداوندي شديداً مسؤول مي ديد.

تفاوت ميان رفتن به نزد وليد بن عتبه، كه پرچمدار شهادت (حسين بن علي عليه السلام) براي احياي ارزش ها با حدّ اعلاي آمادگي براي دفاع از حيات حركت كرد، و قيام جدّي براي رويارويي با طاغوت زمان (يزيد بن معاويه)، با قدرت طبيعيِ ناچيز، بسيار زياد است. قدرت در حادثه نخستين (رفتن به نزد وليد) همان آمادگي از جهات وسايل طبيعي بود كه مي بايست آن بزرگوار آن را داشته باشد، زيرا كشته شدن مخفيانه در ميان چهارديوار يك خانه كه قابل تفسيرها و توجيهات بسيار مختلف بود، كمترين اثر و نتيجه اي براي رها ساختن مردم جوامع آن روز از زندگيِ برده وار براي يزيد دربرنداشت. در صورتي كه نهضت و قيام رسمي، با آگاه كردن مردم در مورد مبتلا شدن و دچار شدن حيات آن ها به وخامت مادي و معنوي، به وسيله خودكامه اي خودخواه (يزيد)، با آن حوادث گوناگون كه از حركت از مدينه شروع شد و تا مراجعت اهل بيت حسين عليهم السلام به مدينه ادامه داشت، بزرگ ترين وسيله و قدرتي بود كه خداوند در آن زمان به امام حسين عليه السلام عنايت فرموده بود. بديهي است كه قدرت به اين معني براي كساني كه با ديدِ بسيار سطحي به قدرت و عجز مي نگرند، قابل فهم نيست. بر مبناي همين اصل دفاع جدّي از حيات بود كه:

«حسين عليه السلام جماعتي از دودمان و يارانش را جمع نمود و آن ها را با سلاح مجهّز كرد و فرمود: وليد در اين ساعت مرا خواسته است و ممكن است مرا به چيزي تكليف كند كه من آن را نپذيرم و او مورد اطمينان نيست. وقتي كه من بر وليد وارد شدم، شما نزديك در باشيد و اگر صدايم بلند شد، وارد شويد و از من دفاع كنيد.» [2] .

اين است منطق اصليِ حيات كه خداوند با فيض ربّاني خود، به انسان ها عنايت فرموده است. اگر آدمي مالك همه دنياي مادي باشد و براي دفاع از يك لحظه باقي مانده حيات، آن ها را صرف نكند، نه معناي حيات را شناخته است و نه مفهوم دنياي مادّي را.

«امام حسين عليه السلام بر وليد وارد شد. مروان نزد وليد بود. وليد خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد. حضرت آيه رجوع الي اللَّه (انا للَّه و انا اليه راجعون) را خواند. آن گاه وليد نامه يزيد را كه دستور بيعت گرفتن از حسين را در بر داشت، براي آن حضرت خواند. حسين عليه السلام فرمود: گمان نمي كنم تو به اين كه من با يزيد پنهاني بيعت كنم قناعت كني. وليد تصديق كرد. حضرت فرمود: پس به صبح گاه برسي و نظر خود را مشخص نمايي. وليد گفت: به نام خدا برگرد تا با جمعيت مردم نزد ما حضور يابي. در اين موقع مروان به وليد گفت: سوگند به خدا، اگر حسين در اين ساعت بيعت نكند و از تو جدا شود، هرگز توانايي تسلط بر چنين شخصيتي نخواهي داشت، مگر آن كه ميان شما و او كشته هاي فراواني به خاك و خون بيفتند. يا حسين را حبس كن تا نتواند از سلطه تو بيرون رود، يا گردن او را بزن!» [3] .

اين سخن امام حسين عليه السلام به وليد كه «پس به صبح گاه برسي و نظر خود را مشخص نمايي»، معنايي بسيار مهم دربردارد كه اشاره مي كند به باز بودن راه تفكر پيرامون مسؤوليت، داوري تاريخ، حاكميت وجدان، ايستادن در پيشگاه خداوند در آغاز ابديت و غير ذلك. يعني اي وليد، در اين چند ساعت، حساس ترين لحظات عمر خود را مشاهده مي كني و مي گذراني. تو مي تواني در كار خود تصميمي بگيري كه در سرنوشت جوامع مسلمين به سعادت آنان تمام شود و مي تواني نظري را انتخاب كني كه در رديف جلادان خون آشام و محكم كنندگان پايه هاي ظلم و جور در تاريخ محسوب شوي. برو و در باقيمانده روز و شبت تا تصميم نهايي بينديش. در اين انديشه، تويي و اصول انساني و قضاوت آيندگان و نتايج اقدام به كار و بالاتر از همه، تويي و خدا. امروز هم من و هم تو در سر راه سرنوشت اصلي خود قرار داريم. اي وليد، برو و بينديش. اين ساعت ها تكرار شدني نيست، سعادت و شقاوت ابديِ تو، محصول انديشه تو در اين ساعت هاي محدود است. من رفتم و قطعي است كه هر دو، چهره خود را در نمايشگاه بزرگ تاريخ نظاره خواهيم كرد و سپس در پايان كار در پيشگاه عدل الهي يكديگر را خواهيم ديد.

وليد گفت: «به نام خدا برگرد». اي كاش وليد در اين خطاب، خود را هم منظور مي نمود، زيرا اگر وليد اين خطاب مقدس را (به نام خدا) با خويشتن نيز داشت، يعني اگر به خويشتن هم مي گفت: وليد، به نام خدا امشب روياروي خويشتن باش، شايد اثري بسيار زيبا و سازنده ترين نتيجه را در سرنوشت خود به وجود مي آورد.

وليد در ديداري كه با چهره ملكوتي حسين عليه السلام داشت، در آن لحظات از يك بارقه روشنگرِ وجداني برخوردار بود كه بدون كمترين تحقير و اهانت، دست از حسين عليه السلام برداشت و او را مجبور ننمود. وقتي كه آن حضرت بيرون رفت، مروان بار ديگر خباثت دروني خود را فاش ساخت و به وليد گفت: تو نسبت به پيشنهاد من نافرماني كردي و از او بيعت نگرفتي، و در صورت امتناع، تصميم به كشتن او نگرفتي، ديگر محال است كه سلطه بر او پيدا كني... وليد در پاسخ مروان مي گويد:

«سوگند به خدا، اگر همه ملك و مال دنيا را به من بدهند كه حسين را بكشم، براي اين كه او مي گويد: من با يزيد بيعت نمي كنم، من چنين جنايتي را مرتكب نمي شوم و سوگند به خدا، ميزان اعمال كسي كه دستش به خون حسين آلوده باشد، در روز قيامت، قطعاً سبك خواهد بود.» [4] .

اين جملات نشان مي دهد كه آن بارقه روشنگرِ وجداني كه درون وليد را روشن كرده بود، تا حدودي ريشه دار بود، زيرا وليد اين مقدار براي معرفت خود درباره عظمت حسين عليه السلام ارزش قائل بود كه چنين پاسخي عالي به مروان داد. [5] .

مروان گفت: حقيقت گفتي.

آن نابكار چنين سخني گفت، ولي اين يك خلاف واقع بود، زيرا مروان نظر وليد را نپسنديده بود. [6] .

در اين تصديق ظاهري كه مروان سخن وليد را به عنوان حقيقت قلمداد كرد، دو احتمال مهم مي رود: يكي اين كه مروان برمبناي عقيده يزيد كه آن را در اشعار معروفش منعكس نموده، گفته است:



لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَل [7] .



به وليد طنز گفته و به اصطلاح بعضي از مردم، او را مسخره كرده است كه تو به اين عقيده دل خوش دار، بالاخره حسين از دست تو رها شده و براي سلطه مجدد بر او، خون هاي فراوان ريخته خواهد شد.

احتمال دوم اين است كه مروان بدون توجه به عقيده يزيد، و به طور معمولي وليد را مورد سخريّه قرار داده و خواسته بگويد: «بسيار خوب، بعداً خواهيم ديد!»

محدث قمي رحمةاللَّه عليه، جريان مزبور را از ابن شهر آشوب چنين نقل نموده است:

«هنگامي كه امام حسين عليه السلام نزد وليد بن عتبه آمد، و او نامه يزيد را براي آن حضرت خواند، آن حضرت فرمود: من با يزيد بيعت نمي كنم. مروان گفت: با اميرالمؤمنين! بيعت كن. حسين عليه السلام فرمود: دروغ گفتي. چه كسي يزيد را بر مؤمنان امير كرده است؟ مروان شمشير كشيد و به وليد گفت: دستور بده جلّادت پيش از آن كه حسين از خانه ات خارج شود، گردنش را بزند و خون او به گردن من. فرياد در خانه وليد بلند شد. در اين موقع، نوزده مرد از دودمان حسين با خنجرهاي كشيده وارد خانه وليد شدند و حسين با آن ها از خانه بيرون آمد و خبر به يزيد رسيد.وليد را از كار بركنار كرد ومروان را به جاي او والي مدينه گردانيد.» [8] .

به هرحال، نرمش وليد بن عتبه در رويارويي با حسين عليه السلام، او را از كار شرم آوري كه به عهده داشت، بركنار ساخت.

در اين جريان شگفت انگيز، خباثت مروان و تملّق و چاپلوسي او از يزيد فاسق، از حد مي گذرد و او را با منصب اميرالمؤمنين به رخ امام حسين عليه السلام مي كشد! يزيد اميرالمؤمنين است! كدام امير؟ كدامند ن مؤمنين كه يزيد امير آن هاست؟ ناشايستگيِ يزيد براي زمامداري مسلمين به قدري روشن بود كه حتي معاويه با شمشير و تهديدهاي مرگبار نيز نتوانست از مردم براي اين نور چشمي! بيعت بگيرد.

آري، در آن هنگام كه سياست به معناي توجيه و قرباني كردن همه اصول و ارزش هاي انساني و الهي در مسير «من هدف و ديگران وسيله» قرار مي گيرد، يزيد هم اميرالمؤمنين خوانده مي شود!

اين تملّق ها و چاپلوسي هاي وقاحت بار است كه شمشيرهاي جلادانِ خون آشامِ تاريخ را تيز كرده و باعث شده است كه انسان هاي پاك دل و داراي وجدان ناب، نتوانند چند ورق از تاريخ را كه همان خون نامه بشري است، بدون احساس شرم بخوانند.

«امام حسين عليه السلام از فرداي آن روز كه در خانه وليد بن عتبه از بيعت با يزيد امتناع نمود، از منزل بيرون مي آمد و اخبار منتشر شده را مي شنيد.مروان آن حضرت را ديد و گفت اي ابا عبداللَّه من خيرخواه تو هستم، از من اطاعت كن تا به مقصد صحيح برسي. آن حضرت فرمود: چيست آن نصيحت؟ بگو تا آن را بشنوم.مروان گفت: من بيعت با يزيد را به تو پيشنهاد مي كنم، زيرا صلاح و خير دنيا و آخرت تو در بيعت با يزيد است!

امام حسين عليه السلام فرمود:

انا للَّه و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان [9] .

«ما همه از آنِ خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم. آخرين وداع با اسلام باد، زيرا امّت به چوپاني مانند يزيد مبتلا گشته است. من از جدّم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله شنيده ام كه مي فرمود: خلافت براي فرزندان ابي سفيان حرام است.»

اگر احتمال بدهيم كه مروان، يزيد را نمي شناخت كه به امام حسين عليه السلام مي گويد: صلاح و خير دنيا و آخرت تو در بيعت با يزيد است، قطعاً به خطا رفته ايم، زيرا چگونگي شخصيت يزيد از زمان پدرش معاويه به قدري روشن بود كه وقتي مي خواست با تهديد به شمشير، در مجمعي از بزرگان مسلمين، سلطنت را براي او تثبيت كند، يزيد را تحسين و تمجيد كرد و شايستگيِ او را براي جانشينيِ خودش گوشزد نمود. امام حسين عليه السلام فرمود: «اي معاويه، مقصودت چيست؟ گويي درباره كسي صحبت مي كني كه در ميان مردم شناخته شده نيست، تو درباره فرزندت مطالبي بگو كه او خويشتن را با آن ها آفتابي كرده است...» به اضافه اين كه مروان از نظر خويشاوندي، از نزديك ترين اشخاص به يزيد بود، با اين حال، امكان نداشت يزيد را نشناخته باشد!

مروان گفت: صلاح و خير دنيا و آخرت تو در بيعت با يزيد است!

كدامين زندگيِ دنيوي! آن زندگي كه عبارت است از چند صباحي تنفس و خور و خواب و خشم و شهوت بدون شرف و كرامت و حيثيت انساني، با تسليم به خواسته هاي حيوانيِ يك يا چند نفر خودكامه خودخواه، ستمگر و مستبد، زندگي نيست، بلكه مرگي است با شكنجه زندگي بي هدف و پر از ملالت و نكبت در ميان گذشته اي پوچ و آينده اي پوچ تر. چنين زندگي براي شخصيت آگاه و خردمند و داراي وجدان الهي، زندگي نيست تا صلاح و خيري داشته باشد.

آخرت كدام است و زندگي اُخروي چيست كه تسليم شدن به مُنكِر آن، يا به كسي كه كمترين اهميتي در زندگاني به آن نمي دهد، خير و صلاحي براي آن باشد؟!



چشم باز و گوش باز و اين عمي

حيرتم از چشم بندي خدا!



دقت كنيد در اين كه مروان در مقابل سخن امام حسين عليه السلام كه فرمود: من از جدّم رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده ام كه مي فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است» نگفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله چنين چيزي نگفته است، يا اين سخن را كسي ديگر هم شنيده است؟ بلكه مروان با عصبانيت از حسين عليه السلام جدا شد و رفت.

غروب آن روز رسيد. وليد مرداني را براي احضار امام حسين عليه السلام جهت بيعت با يزيد فرستاد. آن حضرت به فرستادگان وليد فرمود: خود را به بامداد برسانيم، شما هم ببينيد، ما هم ببينيم. آنان، آن شب از اقدام عملي خودداري كردند و اصراري ننمودند.

امام حسين عليه السلام در همان شب كه شب يكشنبه و دو روز از ماه رجب مانده بود، از مدينه خارج شد و با فرزندان و برادران و برادرزادگان و با عمده ترين افراد خاندانش، به جز محمد بن حنفيّه، به سوي مكه حركت كرد. هنگامي كه محمد بن حنفيّه از تصميم حسين عليه السلام به خروج از مدينه مطلع شد، در حالي كه نمي دانست كه برادرش به كجا مي رود، عرض كرد: تو محبوب ترين مردم و عزيزترين مخلوقات براي من هستي. و من به جز تو براي هيچ يك از مخلوقات، چنين خيرخواهي و نصيحت ذخيره ننموده ام و تو شايسته چنين خيرانديشي و نصيحت مي باشي: از بيعت با يزيد امتناع كن و تا بتواني از شهرها دور باش، سپس فرستادگان خود را به سوي مردم بفرست و آنان را [براي اقامه حق و عدالت] به ياريِ خود دعوت كن. اگر مردم با تو بيعت كردند، خدا را سپاسگزار خواهي شد و اگر مردم كسي ديگر را خواستند و دور او را گرفتند، خداوند از اين جهت از دين و عقل تو نمي كاهد و فرزانگي و فضيلت تو هم از بين نمي رود. من مي ترسم اگر وارد شهري شوي و ميان مردم اختلاف بيفتد، گروهي موافق و گروهي ديگر مخالف تو باشند و كشتار راه بيفتد و در نتيجه، بهترين فرد اين امت از جهت شخصيت و پدر و مادر، ضايع ترين آنان از جهت خون و خوارترين آنان از جهت دودمان باشد.

امام حسين عليه السلام به محمد بن حنفيّه فرمود: برادرم، پس كجا بروم؟ محمد گفت نخست در مكه فرود آي. اگر آن شهر براي تو خانه امن بود، اين براي تو مطلوب است و اگر براي تو سازگار نبود، به سوي يمن حركت كن. اگر يمن براي تو خانه امن بود، مقصود همين است و اگر يمن هم براي تو جاي ايمني نبود، در اين صورت رو به بيابان هاي ريگزار و پناهگاه هاي كوهي بگذار و از شهري به شهري ديگر در حركت باش تا ببيني وضع مردم به كجا مي انجامد. در نتيجه اين حركات و انتظارها، با رأي و نظر صحيح با حادثه روياروي خواهي شد.

امام حسين عليه السلام فرمود: برادرم، خيرخواهي نمودي و محبت به جاي آوردي و اميدوارم رأي تو صحيح باشد. [10] .

مرحوم مجلسي اين جمله را اضافه كرده است كه امام حسين عليه السلام پس از سخن محمد بن حنفيه فرمود: «برادرم، سوگند به خدا، اگر هيچ پناهگاهي و منزلگاهي هم پيدا نكنم، با يزيد بيعت نخواهم كرد.» [11] .

اينك، چند مطلب بسيار مهم در اين گفت وگو را مورد بررسي قرار مي دهيم:


پاورقي

[1] مقدمه ابن خلدون، ص 216.

[2] نفس المهموم، ص 41.

[3] همان مأخذ، ص 42.

[4] همان مأخذ، ص 16 - سموّالمعني في سموّالذات، عبدالله العلايلي، صص 113 و 114.

[5] نفس المهموم، ص 42.

[6] همان مأخذ.

[7] آل هاشم براي به دست آوردن ملک و رياست، بازي کرد، نه خبري آمده و نه وحي‏اي نازل شده است!.

[8] همان مأخذ، ص 42 نقل از کتاب مناقب، ابن شهر آشوب.

تبصره: به اين جهت که هدف اساسي ما از تأليف اين کتاب، تفسير و تحليلي پيرامون شهادت شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت امام حسين‏ بن علي‏ عليه السلام است، لذا درباره حوادث مربوط به عبداللَّه ‏ بن زبير و عبداللَّه ‏ بن عمر و ديگر کساني که توانايي اظهارنظر درباره سلطنت يزيد داشتند به تحقيق و بررسي نمي‏پردازيم، زيرا آن هدف‏گيري الهي و آن تلاش و تکاپو و تصميم به فداکاري که امام حسين‏ عليه السلام براي احياي اسلام در نظر داشت، در ديگران وجود نداشت. کوشش ما در اين کتاب - همان‏گونه که ملاحظه مي‏فرماييد - نشان دادن درخشان‏ترين چهره‏اي است که در طول تاريخ بشريت براي حفظ ارزش‏هاي اعلاي انسانيت با تحمل سخت‏ترين مصيبت‏ها که تاريخ نظير آن را نديده است، خود را فدا کرده است.

[9] نفس المهموم، محدث قمي، صص 42 و 43.

[10] همان مأخذ، و الکامل في‏التاريخ، ابن اثير، ج 4، صص 16 و 17.

[11] بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج امام حسين‏ عليه السلام.