بازگشت

نقش تقواي الهي رهبر در توجيه و مديريت جامعه


بياييد منطق جاودانه اسلام را در صفات زمامدار، از زبان اميرالمؤمنين عليه السلام بشنويم، سپس ببينيم علت قيام امام حسين عليه السلام چه بوده است. آن بزرگِ بزرگان چنين مي فرمايد:

فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ، لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَي اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَإِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ [البقية] فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، وَفَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضائِهَا. فَلَا تُكَلِّمُونِي بَمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَلَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَلَا تُخَالِطُونِي بالْمُصَانَعَةِ، وَلَا تَظُنُّوا بِيَ اسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَلَا الِْتمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي. فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوْ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِي ءَ، وَلَا آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعْلِي، إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي. فَإنَّمَا أَ نَا وَأَ نْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ؛ يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَ نْفُسِنَا، وَأَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَي مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَي، وَأَعْطَانَا الْبصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَي [1] .

«مرا در مقابل وظيفه اي كه انجام مي دهم، سپاس خوشايند ننماييد. آزاد ساختن شخصيت از چنگال تمايلات و رهسپار كردن آن به سوي خدا و به سوي شما [كه جلوه گاه مشيت خداوندي هستيد] سپاسگزاري ندارد. من جز اين كاري نمي كنم كه به مقتضاي تكليف انساني - الهي ام، حقوق حيات فردي و اجتماعيِ شما را كه از به جاي آوردنش فارغ نشده ام، ادا مي كنم و وظايف واجب و ضروري را كه بايستي اجرا كنم، انجام مي دهم. گفت وگويتان با من، همانند گفت وگو با جباران روزگار نباشد. در برابر من از تسليم و خويشتن داري كه در مقابل اقوياي پرخاشگر داريد، بپرهيزيد. با قيافه ساختگي و ظاهرسازي با من آميزش نكنيد. گمان مبريد هنگامي كه سخن حق به من گفته مي شود، بر من سنگيني خواهد كرد، يا خودم را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد، زيرا كسي كه شنيدن سخن حق، يا ارائه عدالت بر او سنگيني كند، عمل به حق و عدالت براي او سنگين تر خواهد بود. در برابر من، از گفتن حق و مشورت براي تحقق بخشيدن به عدالت خودداري نكنيد. اگر عنايت خداوندي كه مالك تر از من به من است كفايتم نكند، من داراي شخصيتي فوق خطا نيستم. قطعي است كه من و شما بندگان مملوك آن پروردگار هستيم كه جز او خداوندي وجود ندارد. اوست مالك مطلقِ نفوس ما كه بالاتر از مالكيتِ خود ما بر ماست. اوست كه ما را از مراحل پايين حيات، به مراتب عالي آن حركت داده، گمراهيِ ما را به هدايت و نابيناييِ ما را به بينايي مبدّل فرموده است.»

آيا هنگامي كه امام حسين عليه السلام كه تبلور يافته منطق اسلامي فوق بود، نابودي اين منطق را مي بيند و به جاي آن، كبر و غرور و استبداد و نژادپرستي و تعصب هاي جاهلانه و سپردنِ زندگي جوامع اسلامي به دست يزيد را مشاهده مي كند - كه كارنامه سه سال سلطه گري او را ديديم - براي نجات دادن اسلام حركت نكند!؟ مرگ معاويه حادثه اي بود كه براي كارگزارانِ او اهميت شديدي داشت، ولي آن چه كه براي وليد بسيار مهم و سنگين بود، گرفتن بيعت (تسليم نمودن حسين عليه السلام و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير) به يزيد بود. لذا، وليد بن عتبه كسي را به دنبال مروان بن حكم فرستاد كه با او ملاقات كند. وقتي كه مروان نزد وليد آمد، وليد نامه اي را كه خبر مرگ معاويه و دستور يزيد براي گرفتن بيعت از سه شخصيت مذكور در آن بود، براي مروان خواند و سپس نظر مروان را درباره دستور يزيد خواست. مروان گفت: نظر من اين است كه همين ساعت (فوراً) آن سه شخصيت را احضار كني و از آنان براي يزيد بيعت بگيري و اگر امتناع كردند، پيش از آن كه خبر مرگ معاويه را بفهمند، گردن آنان را بزن! زيرا اگر از مرگ معاويه مطلع شوند، هر يك به طرفي رفته و براي به دست آوردن زمامداري قيام خواهند كرد.

اين يك اصل ثابت شده است كه همان گونه كه افراط در محبت، زندگيِ آدمي را از مسير «حيات معقول» منحرف مي سازد، افراط در خصومت هم، از اختلال مغزي و روانيِ او حكايت مي كند.

عداوت مروان با دودمان پاك پيامبر اسلام، ريشه هايي عميق از جاهليت داشت. منابع حديثي و تاريخي، اين خصومت شديد را ثبت نموده است.

مروان در پاسخ وليد كه پرسيده بود اكنون راجع به دستور يزيد چه بايد كرد؟ ماهيت ضد انسانيِ خود را آشكار مي سازد و با كمال بي پروايي، رأي به كشتن حسين بن علي عليه السلام مي دهد! و با اين پاسخ، نه تنها ضدّيت خود را با اسلام مطرح مي نمايد، بلكه بي اعتنايي به همه ارزش هاي انساني را به پست ترين درجه خود مي رساند. حسين بن علي عليه السلام را بكش! حسين بن علي كيست؟ پسر دختر پيغمبر (فاطمه عليها السلام). او به اتفاق همه صاحب نظرانِ آگاه، شايسته ترين فرد براي اقامه حكومت حق و عدالت و داراي عالي ترين سرمايه براي انسان سازي بود. كشتن او به نام يك عمل سياسي، از بين بردن يك فرد از انسان ها نبود، بلكه خطرناك ترين بازي با تاريخ انسانيت و نابود كردن حقوق جان هاي آدميان بود، زيرا همان گونه كه گاهي حكم به احياي يك فرد از ديدگاه ارزش هاي بزرگ، حكم به احياي همه انسان هاست، اگرچه صادركننده حكم مزبور اطلاعي از اهميت آن نداشته باشد، هم چنان، گاهي حكم به كشتن يك فرد، حكم به نابود كردن همه انسان هاست، خواه حكم كننده، اين تساوي را بداند يا نداند. البته در صورتي كه صادركننده حكم نداند و در آن جهل مقصر نباشد، بار مسؤوليت سبك تر يا منتفي مي گردد.

آيا مي توان گفت شخصي مانند مروان با آن حكمي كه براي كشتن حسين عليه السلام صادر كرده است، اين شخصيت الهي را نمي شناخت؟ چه عواملي باعث شده بود كه مروان با اين كه در جامعه اسلامي و با قابليت اطّلاع از شخصيت امام حسين عليه السلام و يزيدِ نابكار زندگي مي كرد، اين دو فرد را كه اوّلي داراي جلوه خيره كننده در عظمت و دومي [يزيد را كه] داراي شهرت مزاحم جان هاي پاك بود، نشناسد؟ بيم آن مي رود كه تاريك ماندن اين گونه مسائل در تاريخ، از اعتبار اين پديده مهم كه تاريخ ناميده مي شود بكاهد.

وليد بن عتبه، شخصي را براي احضار آن سه شخصيت (حسين عليه السلام و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير) فرستاد تا از آنان براي يزيد بيعت بگيرد.

فرستاده وليد كه نامش عبداللَّه بن عمرو بن عثمان و مرد جواني بود، سراغ امام حسين عليه السلام و فرزند زبير را در مسجد گرفت و آنان را ديد كه نشسته بودند. آن هنگام، زمان معموليِ حضور مردم در نزد وليد نبود. فرستاده وليد پيام او را رساند و گفت: امير شما را احضار كرده است. آن دو شخصيت گفتند: تو برگرد، ما خود به نزد وليد مي رويم. ابن زبير از امام حسين عليه السلام پرسيد: نظر شما چيست؟ وليد به چه انگيزه اي ما را در اين ساعت كه موقع جلوس نيست، احضار كرده است؟ حسين عليه السلام فرمود: گمان مي كنم آن مرد طغيان كار (معاويه) مرده است و وليد مي خواهد پيش از آن كه خبر در ميان مردم منتشر شود، از ما بيعت بگيرد. عبداللَّه بن زبير گفت: من هم جز اين گمان نمي كنم. [2] آن گاه از امام حسين عليه السلام پرسيد: شما چه مي كنيد؟ آن بزرگوار فرمود: من هم اكنون جواناني از دودمانم را جمع مي كنم و آنان را پيرامون جايگاه وليد مي نشانم و سپس وارد مي شوم. عبداللَّه گفت: من از توطئه وليد براي تو مي ترسم اگر بر او وارد شوي. حضرت فرمود: من بدون آمادگي و توانايي بر دفاع از خودم، وارد نمي شوم. [3] .


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، خطبه 216.

[2] الکامل في‏التاريخ، ابن‏الاثير، ج 4، صص 14 و 15.

[3] همان مأخذ، ص 15.