بازگشت

اهدافي كه باعث شد مقاومت شديد حسين بن علي رسمي گردد


شايد برخي از افراد ناآگاه، با مطالعه سطحيِ تاريخ صدر اسلام، چنين گمان كنند كه مقاومت و مبارزه امام حسين عليه السلام از هنگام مرگ معاويه و نشستن يزيد برجاي او آغاز مي شود. اين گمان صددرصد برخلاف واقع است. نهضت و قيام امام حسين عليه السلام ريشه دارتر از آن است كه بتوان آن را به شروع سلطه گري يزيد محدود ساخت.

سرور شهيدانِ راه حق و حقيقت، فرزند علي عليه السلام پس از رحلت پيامبر اسلام، در فرازو نشيب هايي كه براي جامعه اسلامي پيش آمد، شركت داشت و با كمال هشياري و احساس، حياتي بودن آن ها را نظاره مي كرد. اين طور نبود كه حسين، يك دفعه چشم باز كرد و نامه يزيد را براي او خواندند كه تو بايد تسليم طاغوتِ ساخته شده به دست پدرش (معاويه) شوي و در اين جريان، هيچ گونه اختياري براي تو نيست!

چنان نبود كه آن فرزند بنيان گذار اسلام، چشم باز كرد و يزيد و يزيديان را ديد. او ساليان متمادي بود كه خون دل مي خورد و مُهر سكوت بر لبانش بود. چرا؟ در اين جا نمونه اي از عوامل خون دل خوردن حسين و بادهاي تند و خزاني را كه برگلزار روح بخش اسلام وزيدن گرفته بود، متذكر مي شويم:

او با چشمان خود، گرفتاري هاي بسيار سختي را كه براي پدر بزرگوارش علي بن ابي طالب عليه السلام به وجودآورده بودند، ديده بود.اين ناگواري ها هيچ علتي جز رياست پرستي و هوسراني و حسادت نداشت.

او سخنان پدر نازنين خود را كه از دل پرهيجان و اندوهگين او سر مي كشيد، شنيده بود.

او هرگز نمي توانست اين جمله را كه؛ «فَصَبَرتُ وَفي العَيْنِ قَذًي، وَفي الْحَلْقِ شَجًا» [1] (من تحمل كردم، در حالي كه خاشاك در چشمم و اندوه سخت در گلويم بود) فراموش كند.

او ديده بود كه دروگر سياست هاي ماكياولي، داس برّان بر دست، بر سر عده اي از بهترين انسان هاي كمال يافته كه اعضاي وفادار مكتب پدربزرگوارش علي عليه السلام بودند، تاختن آورده، آن ها را درو كرد و از بين برد. به عنوان نمونه:

1- او ابوذر غفاري را كه به علت حمايت از اصلاح و تنظيم معيشت مردم و طرفداري از مكتبِ «تساوي در حقوق» كه از انساني ترين مباني اسلام است تبعيد شده بود، با چشماني اشكبار و دلي اندوهگين، بدرقه كرده بود. همان ابوذر كه دو امام بزرگوار (امام حسن و امام حسين عليه السلام) در موقع وداع، او را «عمو» خطاب كرده، فرموده بودند: «يا عمّاه» (اي عموي ما). اين كلمه پرمحتوا، شايستگيِ برادر بودنِ ابوذر را با علي عليه السلام كه پيامبر اسلام او را برادر خود مي دانست، با كمال وضوح اثبات مي كند.

2- روزي فرا رسيد كه عمار بن ياسر را هم از علي عليه السلام گرفتند. اين بزرگ مرد اسلام همان بود كه به اتفاق تواريخ، پيامبر عظيم الشأن درباره او فرموده بود:

يا عمَّارُ تَقْتُلُكَ ألْفِئَةُ الْباغِيَة

«اي عمار، تو را گروهي ستمكار خواهند كشت.»

عمار در جنگ هاي صفين به خاك و خون افتاد. هنگامي كه خبر مذكور را كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله درباره سرنوشت عمار ثابت شده بود، از طرف اميرالمؤمنين عليه السلام به معاويه و پيروانش يادآور شدند، اين بار، آن پيروِ مكتب ماكياولي حرفي زد كه پوچي آن حرف، تاريخ را به شگفتي واداشته است! معاويه گفت:

«عمار را علي كشت، زيرا علي او را به ميدان جنگ آورده است!»

باز به ياد مولوي مي افتيم:



چشم باز و گوش باز و اين عمي!

حيرتم از چشم بندي خدا!



اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«به آنان بگوييد: پس حمزة بن عبدالمطلب عليه السلام را پيامبر كشته است، زيراپيامبر او را به ميدان جنگ آورده بود.»

3- روزي ديگرفرا رسيد كه امام حسين عليه السلام خبر مسموم شدن مالك اشتر را شنيد! مالك اشتر كيست؟ مالك اشتر از باعظمت ترين دلاوران و سلحشوران تاريخ و در عين حال زاهد و مردي ملكوتي بوده است. آري، در شخصيت كم نظير او كافي است كه به ياد آوريم، اين مرد از آن افراد استثنايي بود كه به مقام والاي «علي شناسي» رسيده بود. همين مرد بود كه با مرگ مظلومانه اش، فرزند ابي طالب را كه تحمل و شكيبايي او ضرب المثل تاريخ است، به ناله درآورد. وقتي شنيد كه آن انسان بزرگ با دست معاويه در مسير مصر مسموم شده و چشم از اين دنيا پوشيده است، از اعماق دل بي قرارش چنين ناله برآورد:

مالِكٌ، وَما مالِكٌ، وَ أَنَّي لَنا مِثْلُ مالِكٌ؟ رَحِمَ اللَّهُ مالِكًا، كانَ ليِ كَما كُنْتُ لِرَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَمٌ.

«مالك، چه مالكي! و ديگر مثل مالكي براي ما نيست. خدا رحمت كند مالك را، نسبت او به من، چنان بود كه نسبت من به رسول خدا صلي الله عليه وآله.»

او همان شخصيتي بود كه شايستگي اجراي فرمان معروف، در كشور با سابقه مصر را داشت كه اميرالمؤمنين به او داد. فرماني كه مي توانست براي مديريت و اصلاح همه كشورها، برنامه ارائه بدهد.

4- او از كشته شدن حُجر و ياران او كه از وارستگان و شايستگان جوامع اسلامي بودند، با اين كه (معاويه) به آن ها امان داده بود كه آنان را نخواهد كشت، اطلاع داشت. ناگواري و اندوه عميق ناشي از مرگ اين انسان هاي كمال يافته از يك طرف، و اين كه سبب سازانِ اين خسارت هاي غيرقابل جبران، آن ها را يك نبوغ و هنر زمامداري تلقي مي كردند! از طرف ديگر، براي شخصيتي مثل حسين عليه السلام بسيار شكنجه آور بود.

5- اويس قرني، بزرگ مردي كه از نظر عظمت روحي، محبوب پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بود و حتي آن حضرت درباره او فرموده بود:

إنِّي لَأَشَمٌّ نَفَسَ الرَّحْمنِ مِنَ قِبَلِ الَْيمَن [2] .

«من نفس رحماني از طرف يمن استشمام مي كنم.»



گر در يمني چو با مني پيش مني

گر پيش مني چو بي مني در يمني



من با تو چنانم اي نگار يمني

خود در عجبم كه من توأم يا تو مني



اين انسان كمال يافته در جنگ هاي صفين، قرباني هوي و هوسراني و رياست پرستي معاويه و پيروانش شد. بدين سان، ده ها و بلكه صدها سالك راه حق و حقيقت كه پروانه وار اطراف شمع وجود علي عليه السلام در تكاپو بودند، به خاك و خون افتادند. حسين بن علي عليه السلام همه اين ناگواري ها را چشيده و زجر و شكنجه آن ها را دريافته بود.

6- امام حسين عليه السلام شاهد ظلم ها، محنت ها و تعدّي هايي بود كه به برادرش امام حسن مجتبي عليه السلام از طرف دنياپرستانِ متجاوز وارد مي شد. سختي هاي مصايبي كه به اين بزرگوار مي رسيد، بسيار متنوع و فراوان بود.

7- پايمال شدن قوانين و ارزش هاي اسلامي با انواعي از مهارت ها و فريب كاري ها كه مردم معمولي از درك آن ها ناتوان بودند. لذا، امام حسين عليه السلام نمي توانست براي آن مردم معمولي كه اكثريت را تشكيل مي دادند، حقيقت امر را روشن بسازد و مكر و حيله پردازي هاي دغل بازان را به آنان تفهيم نمايد و در نتيجه، به قيام عليه معاويه اقدام كند. اين همان علت بود كه موجب شد امام حسن مجتبي عليه السلام متاركه جنگ با معاويه را بر مبارزه با او ترجيح دهد.

8- نقض حرمت و كرامت انسان هاو فداكردن حيثيت و شرف آنان در راه خودكامگي ها، و مردم را بردگان بي اختيار خود تلقي كردن، و ارزش ندادن به رأي و نظر و خواسته هاي قانوني آنان. با اين محاسبه نابخردانه: «مردم، يك عده حيواناتي بي اختيارند! و من هم هركار درباره آنان بخواهم، انجام مي دهم!» آري، با اين محاسبه، نه از انسان چيزي مي ماند و نه از انسانيت.

در صورتي كه نازل كننده قرآن، خداوند داناي مطلق، مشورت را از اركان اساسي اسلام قرار داده و فرموده است:

و شاوِرْهُمْ فِي الأَمْر [3] .

«اي پيامبر، با ياران خود مشورت كن.»

وَ أَمْرُهُمْ شوري بَيْنَهُم [4] .

«و شؤون مسلمانان در ميان خود، با مشورت انجام بگيرد.»

حقيقت، درختي است برومند كه شاخه هاي آن در درون پاك مردم قرار دارد.

اين يك دستور جاودانيِ عقل و وجدان است كه از ميوه هاي آن شاخه ها كه در عقول و دل هاي انسان هاي پاك سربرمي آورَد، بهره برداريد. جمله «مشورت كنيد» عبارت ديگري است از همين دستور: «از ميوه هاي عقول و دل هاي مردم برخوردار شويد.»


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، خطبه 3.

[2] احياءالعلوم، غزالي، ج 3، ص 152.

[3] سوره آل عمران، آيه 15.

[4] سوره شوري، آيه 38.