بازگشت

رحلت پيامبر اسلام


پيامبر اسلام محمد مصطفي صلي الله عليه وآله پس از جدّي ترين تلاش و تكاپو، با نهايت اخلاص در اكمال دين واتمام نعمت الهي براي انسان ها، دار فاني را وداع گفت و به سراي جاوداني شتافت.

پيامبر اسلام محمد مصطفي صلي الله عليه وآله، آن آخرين برگزيده خداوندي كه درود عالم و عالم آفرين برجان و روانش باد، در مدتي محدود، با الطاف ربّاني، به هدف اعلاي خود كه ابلاغ آخرين رسالت عظماي تكامل انساني بود، توفيق يافت و آن گاه به جهان برين، رو به بارگاه رفيق اعلي برشتافت.

ساليان طولاني پس از غروب اين خورشيد درخشان، تا حدود نيم قرن، جهان پيچيده ترين حوادث تاريخ بشري را به خود ديد. منشأ اصلي بروز آن حوادث پيچيده و گاهي متناقض، اين بود كه سياست به معناي مديريت ابعادِ حياتِ معموليِ مردم، به وسيله برخي از متصديان مقام «اولي الامر»، فرمان مبارك «اطيعوااللَّه و اطيعواالرسول» [1] را در ابهام انداخت و اجتهاد با يك مفهوم توجيه نشده، روياروي وحي ايستاد!

در اين برهه حساس از تاريخ بشري، همزمان با وجود انسان هاي با ايمان و عشّاقِ وفادار به دين حنيف اسلام، جمعي زرپرست و شرّانگيز و سلطه گر، سر كشيدند و ميداني را كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله با تلاش صميمانه خود و دودمان و ياران با ايمانش براي مسابقه در خير و كمال در مسير يك تمدّن جهاني براي انسان ها آماده كرده بودند، به جولانگاه خودخواهي ها و خودكامگي ها تبديل نمودند.

همان گونه كه براي هشياران جامعه مورد انتظار بود، هوي و هوس هاي مسمومِ دوران جاهليت كه در درون فرصت طلبانِ خودمحور حبس شده بود، سر كشيد و در فضاي جامعه نوبهار اسلامي به شدت وزيدن گرفت. خلافت الهي كه از مبدأ حق به حركت درآمده و در مسير حق شكفته و به ثمر نشسته بود، به وسيله آن هواهاي نفساني، از افق جامعه ناپديد شد.

از آن جا كه تحول تكامل الهي با اجبار سازگار نيست، لذا هيچ يك از تحولات و انقلاب هاي انساني و الهي، تاكنون نتوانسته است سلاحي قاطع براي كندن ريشه هاي انحراف كه از دوره هاي ماقبل تحول و انقلاب در دل هاي بعضي از مردم آن جوامع وجود داشته است، به دست حاميان راستين خود بسپارد.

بنابراين، ظهور خطي به وسيله شخصي از آل اميّه به نام معاويه، در جامعه اسلامي و مقاومت شديد وي در برابر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام كه بر مبناي اصيل ترين و روشن ترين منابع قانوني، خلافت و ولايت عظماي الهي را در اختيار داشت، غيرمنتظره نبود.

در آن دوران، معاويه، به ناحق، به بهانه خونخواهي عثمان برمي خيزد [كه اگر ادعايش صحت داشت، يك مسأله حقوقي را دستاويز قرار مي داد، نه اين كه استحقاق خلافت و زمامداريِ جامعه بزرگ اسلامي را داشته باشد] و روياروي زمامدار برحق علي عليه السلام مي ايستد!

توفان طمعِ سلطه گريِ نژادپرستانه، مغز معاويه را درهم پيچيد و با كمال بي پروايي، حركت پيشروِ اسلام و مسلمين را دچار توفان كوبنده نمود و آن را متوقف ساخت. ترديدي نيست كه كشورگشايي و جهان گيري هاي معمولي، منظور بانيِ حقيقيِ اسلام نبود، بلكه چنان كه روش پيامبرِ اين دين انساني نشان مي دهد، مقصود، پيشبرد اهداف تكاملي انسان بود.


پاورقي

[1] سوره نساء، آيه 59.