بازگشت

دو ركن اساسي شخصيت هاي سازنده فرهنگ پيشرو انسانيت


دو ركن اساسيِ شخصيت هاي سازنده فرهنگِ پيشروِ انسانيت كه هر دو در شخصيت امام حسين عليه السلام در حدّ اعلا وجود داشت.

ركن يكم - عامل ارثي

ركن دوم - عامل تعليم و تربيت و محيط

براي انعقاد و فعاليت يك شخصيت سازنده فرهنگ پيشرو انسانيت، دو ركن اساسي لازم است. اين قضيه به عنوان يك اصل، يا قانون تشكّل سازمان شخصيت، مورد قبول علماي علوم انساني است، كه عناصر شخصيت هر انسان، به طور معمول در همان اوان زندگي منعقد مي گردد و اصول و عناصر ثابت را از ارتباط با دو قلمرو برون و درون به دست مي آورد و در خود متشكل مي سازد و با حركت در جاده پرپيچ و خم و پرفراز و نشيب حيات، به فعاليت و مديريت مي پردازد. امام حسين عليه السلام، اين شخصيت بزرگ، اصول و عناصر ثابت خود را - از دو قلمرو دروني و بروني - و از حيث عظمت و اصالت دريافته بود. [1] .

الف - قلمرو دروني: طهارت و نزاهت فوق العاده سلسله نسبي كه واسطه انتقال آن امام به عرصه وجود شده بود.

در زيارت هفتم آن حضرت، چنين مي خوانيم:

يا مَوْلايَ، يا أَبا عَبْدِاللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَالْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِليَّةُ بِأَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيابِهَا [2] .

«اي سرور من، اي اباعبداللَّه، شهادت مي دهم به اين كه تو نوري در اصلاب عالي و ارحام پاك بودي كه جاهليت با پليدي هايش تو را آلوده نساخته و با پوشاك هاي كثيفش تو را نپوشانده است.»

به همين جهت است كه مي توان گفت: حركت امام حسين عليه السلام دامنه همان جريان نوراني بود كه پيش از ورود به نشئه طبيعت، رو به مقصد ملكوتي، آن را سپري نموده بود.



از گل آدم شنيدم بوي تو

راه ها پيموده ام تا كوي تو



«نيّر تبريزي»



رهروِ منزل عشقيم زسر حَدِّ عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم



«حافظ»

ب - قلمرو بروني: دودمان و محيطي است كه امام حسين عليه السلام در آن چشم به دنيا گشوده و تربيت شده بود. مديريت آن دودمان با خاتم الانبياء صلي الله عليه وآله با معاونت علي بن ابي طالب عليه السلام و مادريِ حضرت فاطمه زهراعليها السلام و برادريِ امام حسن مجتبي عليهما السلام بود. در آن هنگام بود كه فرهنگ پيشرو اسلام و تمدن جديدش «حيات معقول و هدفدار» را محور خود قرار داده بود. زندگي امام حسين عليه السلام در آن قسمت از روزگار كه دوران انعقاد شخصيت است، با جوهر اصلي عدالت و فضيلت و عالي ترين اصول اخلاقي كه در وجود نازنين محمد مصطفي صلي الله عليه وآله و علي مرتضي عليه السلام و مادرش فاطمه زهراعليها السلام تجلّي داشت، در ارتباط بود. لذا، عظمت عدالت و فضيلت چنان مورد ايمان و عشق آن بزرگوار قرار گرفته بود، كه ترديد يا بي خيالي درباره آن ها مانند ترديد و بي خيالي درباره اصل هدفِ اعلاي زندگي محسوب مي گشت. او از منطق صريح چهار معلم و مربي بزرگ خود دريافته بود كه زندگي بدون آن هدف اعلايي كه دارد، مساوي با مرگ است، بلكه از جهاتي، مرگ موقعي كه شرافتمندانه باشد، نه تنها برتر از آن زندگي است، بلكه نجات دهنده انسان آگاه و بافضيلت از يك جنبش و جست وخيزِ بي اصل و وقيح به نام زندگي مي باشد! اين يك احساس خام و بي اساس نيست. اهميت عامل تعليم و تربيت درباره عظمت حق و لزوم تطبيق زندگي بر آن و پستي باطل و لزوم اجتناب از آن، در گفتار و كردار و هدف گيري هاي امام حسين عليه السلام با كمال وضوح مشاهده مي شود. در كلام حيات بخش فرزند نازنين علي عليه السلام دقت كنيم:

اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهي عَنْهُ فَلْيَرْغِبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً، فَأِنّي لا أَرَي الْمَوْتَ إِلاَّ سَعادَةً وَ لاَالْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ إِلاَّ بَرَماً [3] .

«مگر نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل اجتناب نمي گردد؟ در اين هنگام است كه شخص با ايمان در حالي كه بر حق است، مشتاق ديدار پروردگارش مي شود. من مرگ را جز سعادت، و زندگي با ستمكاران را جز تنگدلي و ملالت نمي بينم.»

به راستي، در آن هنگام كه حق از زندگي مردم حذف شود و از باطل دوري گزيده نشود، از زندگي و معاني والاي آن، چه مي ماند؟

لزوم پذيرش اين عقيده و عمل به حق و حقيقت به طور كامل، همان منطق قرآن است كه امام حسين عليه السلام علاوه بر آشنايي مستقيم با آن، در همه گفتار و كردار و هدف گيري هاي معلمان و مربيان خود، آن را مشاهده نمود و با شديدترين تكاپو، جوهر نوراني ذاتي خود را به وسيله آن به فعليت درآورد و به ثمر رسانيد.

خلاصه، او از اوايل عمر مباركش در پيرامون منبع جوشان چشمه سار دين اسلام، زندگي آگاهانه كرده و با بصيرت نافذ و عقل سليم دريافته بود كه جدّ بزرگوارش محمّد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله چه ارمغان حيات بخشي براي بشريت آورده است. او در لحظات نزول وحي كه برقرار شدن نزديك ترين ارتباط خدا با بنده اوست، ناظر چهره ربّاني پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بود و از درخشش آن چهره مبارك و نوراني، پايدارترين توشه هاي حيات معقول و هدفدار را براي خود اندوخته بود.

انعكاس و پذيرش امام حسين عليه السلام به عنوان بزرگ ترين شخصيت از طرف همه مردمِ جامعه اسلامي تثبيت شده بود.

براي مطالعه و بررسي عظمت شخصيت امام حسين عليه السلام از ديدگاه منابع معتبر اسلامي و تواريخ، مراجعه فرماييد به كتاب «پرتوي از عظمت حسين عليه السلام» تأليف دانشمند معظّم، جناب آقاي لطف اللَّه صافي از صفحه 20 تا صفحه 109. به نظر اين جانب، كتاب مذكور، يكي از جامع ترين و محقّقانه ترين كتاب هايي است كه تاكنون در عظمت شخصيت امام حسين عليه السلام نوشته شده است.

ما در اين مبحث، به بيان اعترافات آن گروه از اشخاص مي پردازيم كه نه تنها از پيروان مكتب علي و آل علي عليهم السلام نبوده اند، بلكه از جهاتي روياروي آن مكتب قرار گرفته، چهره مخالف با آن داشته اند.

شواهد تاريخيِ فراواني وجود دارد كه آن حضرت، محبوب ترين فرد در زمان خود براي همه مردم بود. بديهي است كه اين محبوبيت از يك طرف، معلول عظمت نَسَبي آن حضرت بود كه نوه پيامبر از طرف دختر بزرگوارش فاطمه زهراعليها السلام بود و فرزند علي بن ابي طالب عليه السلام، و از طرف ديگر معلولِ داشتن آن همه كمال روحي بود كه در شخصيت او جمع شده بود كه شمّه اي از آن ها در داستان خونين نينوا و مديريت محيّرالعقول آن آشكار گشت. از جمله آن شواهد است:

1- در آن هنگام كه وليد بن عتبه، امام حسين عليه السلام را دعوت كرده بود تا خبر مرگ معاويه را به ايشان بدهد و از آن حضرت براي يزيد بيعت بگيرد، امام حسين عليه السلام فرمود:

«من گمان نمي كنم تو به بيعت پنهانيِ من با يزيد قناعت كني و تو مي خواهي بيعت من آشكارا باشد تا مردم بدانند. وليد گفت: بلي. امام حسين عليه السلام فرمود: پس وقتي كه صبح شد، نظر مرا در اين باره مي بيني. وليد گفت: اگر مي خواهي برگرد به نام خدا، تا همراه مردم نزد ما حاضر شوي. در اين موقع مروان به وليد گفت: سوگند به خدا، اگر حسين در اين ساعت بدون اين كه بيعت كند از تو جدا شود، هرگز نخواهي توانست بر او چيره شوي تا اين كه كشته هاي زيادي ميان تو و او بر زمين بيفتند. مگذار از نزد تو بيرون برود، مگر اين كه با يزيد بيعت كند، يا گردن او را بزني. امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن از جا برجست و خطاب به مروان فرمود: اي فرزند زن آبي چشم، تو مرا مي كشي يا او؟! دروغ گفتي و مرتكب گناه گشتي. امام حسين عليه السلام بيرون آمد و با خويشاوندان و يارانش به منزل خود بازگشت. مروان به وليد گفت: به سخن من گوش ندادي. سوگند به خدا، او با چنين شخصيتي، هرگز تسليم تو نخواهد شد. وليد گفت: واي بر غيرِ (دشمن) تو. تو براي من حادثه اي را انتخاب كرده اي كه نابوديِ دين من در آن است. سوگند به خدا، دوست ندارم تمامي اموال و ملك دنيا از آنِ من باشد و من حسين را بكشم. شگفتا، من حسين را بكشم فقط براي آن كه مي گويد: من بيعت نمي كنم. سوگند به خدا، من مي دانم كسي كه درباره خون حسين در روز قيامت محاسبه شود، در نزد خدا، ميزان (ارزش اعمال) او سبك مي باشد.» [4] .

2- معاويه درباره شخصيت هايي كه احتمال مي داد پس از مرگ او درصدد زمامداري برآيند، توصيه هايي به يزيد نموده و درباره امام حسين عليه السلام چنين گفته بود:

«امّا حسين، مردي است دارا روح نيرومند و پرهيجان. اهل عراق او را رها نخواهند كرد تا او را با تو روياروي قرار بدهند. اگر بر او پيروز شدي، از او صرف نظر كن، زيرا او نسبت رحمي با ما دارد و داراي حقّي بزرگ و خويشاوندي با محمد صلي الله عليه وآله مي باشد.»

3- عقّاد مي گويد:

«حسين پنجاه و هفت سال زندگي كرد. او با اين كه دشمناني داشت كه هيچ امتناعي از خلاف واقع گفتن نداشتند، هيچ يك از آنان براي او عيبي پيدا نكرد و هيچ كس عظمت ها و فضايل او را نتوانست منكر شود. حتي وقتي كه نامه عتاب آميز حسين به معاويه رسيد و اطرافيانش به او گفتند كه نامه توهين آميز به حسين بنويسد، چنين پاسخ داد: من در علي چيزي يافتم كه درباره او [مغالطه و افترا] به راه بيندازم، ولي درباره حسين هيچ چيز قابل سفسطه اي نمي بينم.» [5] .

منظور اين حيله گر (معاويه)، داستان مغلطه كاري درباره كشته شدن عثمان بود كه خود او از سبب سازان آن قضيه بود و علي عليه السلام كمترين دخالتي در آن نداشت.

4- خوارزمي مي گويد:

«وقتي كه وليد بن عتبه شنيد امام حسين عليه السلام به سوي عراق حركت كرده است، به عبيداللَّه بن زياد چنين نوشت: حسين بن علي به طرف عراق حركت كرده است و او فرزند فاطمه بتول است و فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله است. اي پسر زياد، بترس از اين كه آزاري به او برساني و در نتيجه براي خود در اين دنيا كاري كني كه هيچ چيزي جلوي آن را نتواند بگيرد و هيچ كس از خواص و عوام تا آخر دنيا آن را فراموش نكند.» [6] .

5- حمزة بن مغيرة بن شعبه كه پسر خواهر عمر بن سعد بود، وقتي شنيد عمر مي خواهد به جنگ حسين عليه السلام برود، به او گفت:

«از اين كه تصميم به جنگ با حسين بگيري و با خدا مخالفت نمايي و رحم را قطع كني، به خدا پناه مي برم. سوگند به خدا، اگر از همه دنياي خويش و مال و سلطنت روي زمين كه از آنِ تو باشد، دست برداري، بهتر است از اين كه در حالي كه خون حسين به گردن تو باشد خدا را ديدار كني.» [7] .

6- قاتلان امام حسين عليه السلام پس از حادثه كربلا مورد نفرت و انزجار و سبّ و لعن همه مردم جوامع واقع شدند. [8] .

7- عبداللَّه العلايلي چنين مي نويسد:

«خلافي نيست در اين كه حسين براي همه مردم محبوب بود و در ميان همه گروه ها و طبقات مردم، برگزيدگي خاص داشت. حسين از جاذبه اي برخوردار بود كه همه مردم به قداست او معتقد بودند و بالاتر از ديگران به او مي نگريستند.» [9] .

8- عبداللَّه بن عمر در سايه كعبه نشسته بود. وقتي چشمش به حسين عليه السلام افتاد كه مي آمد، گفت: اين مرد امروز محبوب ترين مردم زمين در نزد اهل آسمان (ملكوتيان) است. [10] .

9- عبدالرحمن ابن خلدون در رد ابوبكر ابن العربي المالكي [11] كه گفته بود: «قتل الحسين بشرع جده» (حسين به مقتضاي شريعت جدّش كشته شده است)، چنين مي گويد:

«قاضي ابوبكرا بن العربي اشتباه كرده است كه درباره حسين چنين گفته است. اين غلط، ناشي از غفلت قاضي از شرطِ بودنِ امام عادل در تحريم خروج عليه زمامدار مسلمين است. [اگر زمامدار امام عادل باشد، خروج عليه او حرام است] و كيست عادل تر از حسين در زمانش و امامتش و عدالتش در پيكار با گمراهان.» [12] .


پاورقي

[1] ممکن است در اين مورد، سؤالي به نظر بيايد که نبايد بي‏پاسخ بماند. سؤال اين است که اگر يک شخصيت، ذاتاً به دور از امکان دستبردِ عوامل ظلمت و آلودگي‏هاي حيواني قدم به اين دنيا بگذارد، ديگر چه نيازي به تعليم و تربيت دارد، زيرا او با يک شخصيت ساخته شده، وارد عالم هستي شده است؟ پاسخ اين سؤال از اين قرار است:

منظور از طهارت و نزاهت و نورانيّت ذاتي، کاشته شدن بذر آن‏ها در درون اين گونه شخصيت‏هاست که بعدها به وسيله پيشوايان الهي و عقل سليم و وجدان ناب مي‏رويد و به فعليت مي‏رسد، نه اين که آن شخصيت‏ها با کمالِ به فعليت رسيده به دنيا مي‏آيند. از جمله دلايل روشن براي اثبات اين معني، سخن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است که مي‏فرمايد:

وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ - بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ. وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَ نَا وَلَدٌ [وليدٌ] يَضُمُّنِي إِلَي صَدْرِهِ، وَيَکْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ، وَيُمِسُّنِي جَسَدَهُ، وَيُشِمُّنِي عَرْفَهُ. وَکَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ، وَمَا وَجَدَ لِي کَذْبَةً فِي قَوْلٍ، وَلَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ. وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ - مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ يَسْلُکُ بِهِ طَرِيقَ الْمَکَارِمِ، وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ، لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ. وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لي فِي‏ کُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً، وَيَأْمُرُني بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ.

«شما موقعيت مرا با پيامبر صلي الله عليه وآله از جهت خويشاوندي نزديک و مقام مخصوص مي‏دانيد. آن حضرت مرا در کودکي روي دامن خود مي‏نشاند و به سينه خود مي‏چسبانيد و در رختخواب خود جاي مي‏داد و بدن مبارکش را به من مي‏سود و از بوي خوشِ خود، مشام مرا نوازش مي‏داد و گاهي چيزي را با دهان مبارکش تبرّک مي‏فرمود و به من مي‏خورانيد. او دروغي از من در گفتار و خطايي در کردار نيافت. خداوند متعال از آن موقع که آن حضرت از شير گرفته شد، باعظمت‏ترين فرشته‏اي از فرشتگانش را موکّل ساخت تا آن حضرت را در مسير ارزش‏ها و اخلاق نيکوي عالم شب و روز به حرکت درآورد. من از آن حضرت مانند بچه شتر که دنبال مادرش مي‏رود پيروي مي‏کردم. او هر روز نشاني از اخلاق به من ارائه مي‏داد و دستور مي‏فرمود که از آن تبعيّت کنم...»

[نهج‏البلاغه، خطبه 192]

در اين جملات، تأثير تعليم و تربيت در به فعليّت رسيدن کمال ذاتيِ هر دو بزرگوار (پيامبراکرم صلي الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام) با کمال وضوح ديده مي‏شود.

[2] مصباح از صفوان جمّال، نقل از محدث قمي(ره) زيارت هفتم امام حسين‏ عليه السلام.

[3] لمعة من بلاغةالحسين ‏ عليه السلام: «خطب، رسايل، مواعظ»، السيد مصطفي آل‏الأعتماد، انتشارات اعلي، کربلا، ص 71. الاتحاف، ص 25 - حليةالاولياء، ج 2، ص 39 - قمقام، ص 353.

[4] نفس المهموم، محدث قمي، صص 41 و 42.

[5] ابوالشهداء، عباس محمود عقاد، ص 73.

[6] مقتل، خوارزمي، ص 181.

[7] تاريخ طبري، ج 4، صص 309 و 310 - الکامل، ابن‏اثير، ج3، ص 283.

[8] ر.ک: پرتوي از عظمت حسين‏ عليه السلام، لطف‏اللَّه صافي، صص 135 - 124.

[9] سُمُوِّ الْمَعْني في سُمُوِّ الذّات، ص 139.

[10] الاصابه، ج 1724-1، ص 333.

[11] اين شخص از ظاهريين فقها بوده و غير از محي‏الدين ‏ا بن عربي، صاحب فصوص و فتوحات است. در کتب تراجم براي اين ‏که اين دو نفر را از همديگر جدا کنند، نخستين را ابن‏العربي (با ال) و دومين را ابن عربي (مجرد از ال) ضبط کرده‏اند.

[12] مقدمه ابن خلدون، ص 171.