بازگشت

اگر حيات انساني شناخته نشود پست ترين پديده عالم طبيعت خواهد بود


اگر گردانندگان يك جامعه به مسأله شناسايي حيات و توجيه آن به هدف عالي اش اهتمام نورزند و مردم را رها كنند تا چيزي را جز آن چه كه محيط و انگيزه هاي خودخواهي و لذّت پرستي براي آنان پيش مي آورد، نفهمند و نپذيرند، آيا مي توان براي چنين حياتي تفسير و توجيه و اصلي را درنظر گرفت كه بر مرگ و نابودي ترجيح داشته باشد؟!

اي كاش همان گونه كه اكثريت مردم با تحريك پيشتازان سياسي خود براي به دست آوردن طرق معاشِ مادي و اعتبارات دنيوي، دست به قيام ها و انقلاب ها مي زنند، براي دفاع از ارزش هاي روحي و «حيات معقولِ» خود نيز دست به قيام و ايجاد تحوّلات مي زدند. ما در آن موقع مي فهميديم كه سطح عظمت انسان ها تا چه حد بالا مي رود. با نظر به ملاك همين آرزوي سازنده تاريخ است كه يكي از انسان شناسان بزرگ مي گويد:

«اگر مقدار كمي از آن اشك هايي كه براي شكم هاي گرسنه و بدن هاي برهنه ريخته شده است، درباره ارواح گرسنه معرفت و فضايل انساني و برهنه از لباس شرافت و كرامت، بر رخسار بشر سرازير مي شد، نه روحي گرسنه و برهنه بر روي زمين مي ماند و نه شكمي گرسنه و بدني برهنه.»

زندگي بدون معيارِ حق و قانون كه نه به بايستگي ها اهميت مي دهد و نه به شايستگي ها، همان است كه آن را خالق يكتاي عالم هستي معرفي فرموده است:

... لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أوُلئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اوُلئِكَ هُمُ الْغافِلُون [1] .

«براي آن تبهكاران دل هايي است كه به وسيله آن ها نمي فهمند، و براي آنان چشم هايي است كه به وسيله آن ها نمي بينند، و براي آنان گوش هايي است كه به وسيله آن ها نمي شنوند. آنان مانند چهارپايان، بلكه گمراه تر از آنان هستند [زيرا] آنان هستند كه در غفلت غوطه ورند.»

آيا تاكنون به اين موضوع فكر كرده ايد كه آدمي با داشتن آن همه زيبايي و وسايل تكامل و پيشرفت در «حيات معقول»، چگونه به درجه اي از تنزّل و سقوط مي رسد كه حتي از جانور نيز پست تر و گمراه تر مي گردد؟! شايد فهم اين معني به تفكر زياد نيازمند نباشد، زيرا:

اولاً؛ به قول مولوي:



هم از آن سو جو جواب اي مرتضي

كاين سؤال آمد از آن سو مر تو را



شما اگر متن همين سؤال را مورد توجه قرار بدهيد، پاسخ خود را حتماً مي يابيد، زيرا شما سؤال مي كنيد كه چگونه مي شود آدمي با داشتن آن همه زيبايي و وسايل تكامل و ترقي در «حيات معقول»، در سقوط به پستي ها، حتي از جانوران هم نكبت بارتر و گمراه تر مي شود؟

بديهي است كه پاسخ سؤال مزبور، اين است كه آدمي با داشتن آن همه وسايل اعتلا و تكامل سقوط مي كند، در صورتي كه حيوانات از آن وسايل محروم اند.

ثانياً؛ پستي و گمراهيِ يك حيوان هرقدر كه هم درنده باشد، به قدري محدود و ناچيز است كه به هيچ وجه با ضلالت و شقاوت انسان هاي جنايتكار و خيانت پيشه قابل مقايسه نيست. اگر شما تعدّي ها و تجاوزهاي همه حيواناتي را كه تاكنون بر روي زمين زندگي كرده اند، درنظر بگيريد، نمي توانيد آن ها را برابر شقاوت يك انسان نماي شقي مانند چنگيز بگذاريد و با يكديگر مقايسه كنيد. اگر بخواهيد همه تجاوزها و كشتارهاي حيوانات كره زمين را در برابر اين نيّت و آرزوي نِرون كه مي گفت: «اي كاش همه مردم يك سر و گردن داشتند، و من آن را با يك ضربه شمشير از بدنشان جدا مي كردم!» بگذاريد و با يكديگر مقايسه نماييد، ملاحظه مي كنيد كه يك نيت و آرزوي نرون ستمكار، از همه آن ها پليدتر و گمراهانه تر است.

ثالثاً؛ تاكنون در هيچ مورد مشاهده نشده است و از هيچ كس شنيده نشده و از هيچ تحقيق علمي به دست نيامده است كه ماري پس از آن كه يك انسان را بگزد و او را بكشد، به لانه خود برود و با حالت انبساط و خوشحالي براي خود يا با همنشينانش مجلس جشن و سرور برپا كند و به وسيله نظم يا نثر و با كمال مباهات خطاب به كشته شده خود بگويد: ديدي كه تو را چگونه از پاي درآوردم؟ من همانم كه:



عَلا زَيْدُنا يَوْمَ النَّقا رَأُسَ زَيْدِكُمْ

بِاَبْيَضَ ماضِ الشَّفْرَتَيْنِ يَمانِ



«آري، اين زيد ما بود كه در روز پيكار سرِ زيد شما را با شمشير يماني برّاق و داراي لبه تيز و گذران بالا برد!!»

رابعاً؛ حيوانات از مواد غذايي و مسكن و اطفال خود، به اندازه اي كه ضرورت حياتي آن ها ايجاب مي كند، دفاع مي كنند و چه بسا به اين خاطر به كشتار مي پردازند. ولي تاكنون جنگ حيوانات برمبناي خيال ها و اعتبارات بي اساسي كه در نوع بشر ديده مي شود، مشاهده نشده است. آري:



بر خيالي صلحشان و جنگشان

بر خيالي نامشان و ننگشان



متأسفانه، احتكار موادّ معيشت و مواد ضروريِ زندگي مانند دارو و ديگر وسايل حياتِ مردم، براي به دست آوردن سود و اعتبار بيشتر، در افراد نوع بشر كه با كمال وقاحت خود را تكامل يافته ترين موجودات عالم هستي معرفي مي كنند، به فراواني ديده مي شود نه در حيوانات.

حال، در نظر بگيريد چنين انسان نمايي كه بنا به فرموده خداوند، پست تر و گمراه تر از حيوانات است، مي خواهد با گلّه اي از امثال خود، مديريت آن جامعه اسلامي را به زور شمشير به دست بگيرد، كه زمينه و عوامل عالي ترين تمدن انساني را محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله در آن جا به وجود آورده و نمونه متمدن ترين اولاد آدم عليه السلام مانند «سلمان فارسي»ها، «ابوذر غفاري»ها، «ميثم تمّار»ها، «مالك اشتر»ها، «اويس قرني»ها، «عمار ياسر»ها، «حُجر بن عدي»ها، «عمرو بن حمق خزاعي»ها و «رشيد هجري»ها و امثال آنان را به تاريخ بشريت تقديم فرموده است، و با مباني منطقي و عقلاني مكتب خود نيز اثبات كرده است كه اين نمونه ها، ساخته شده ماهيت مكتب اند، نه شخصيت خاص طبيعي آنان.

آيا امكان داشت كه حسين بن علي عليه السلام مرگ با شرافت را كه همان شكوفاييِ «حيات معقول و طيّبه» او بود، به زندگي با آن دشمنان انسان و انسانيت و ارزش هاي آن ترجيح ندهد!؟ به راستي اگر امام حسين عليه السلام به زندگي چند روزه دنيا تن مي داد تا چند صباحي از مواد معيشت بهره مند شود و به دليل عدم مخالفت با يزيد، مورد محبت عده اي از كاسه ليسان سفره هاي رنگين يزيد قرار گيرد و حتي از لذايذ تخيّليِ مقام و منزلت نيز برخوردار گردد، آيا در مقابل شخصيت الهي و وجدان پاك خود و وجدان حساس تاريخ، مسؤول و شرمنده نمي شد؟! آيا بالاتر از همه اين ها، در پيشگاه خدا سرافكنده نمي شد؟!

دريغا كه اكثريت ناآگاه مردم، از درك معناي سعادت غافل و ناتوان هستند. آنان با كمال ساده لوحي يا بي اعتنايي به حقايق، خور و خواب و خشم و شهوات و مقام و شهرت را سعادت تلقي مي كنند و با اين تخيل منحرف، خود را از سعادت واقعي محروم مي سازند. منطق ربّاني امام حسين عليه السلام، رسيدن به ساحل زندگي و ورود به اقيانوس حيات ابدي را در برابر زندگي با ستمكاران و جنايتكاران، سعادت مطلق تلقي مي نمايد و از ادامه تماشاي ستارگان و خورشيد و ماه و همزيستي با ضد انسان هاي انسان نما انصراف پيدا مي دهد.


پاورقي

[1] سوره اعراف، آيه 179.