بازگشت

نمونه هايي از دو نوع نگرش درباره حوادث تاريخي


مثال هاي زير را به عنوان نمونه درنظر بگيريم. در اين نمونه ها، هردو نگرش را مورد تذكر قرار مي دهيم.

1- پس از رسيدن خبر مرگ معاويه و اعلان اين خبر از طرف وليد بن عتبه به امام حسين عليه السلام و اين كه بايد با يزيد پسر معاويه بيعت كند، در برابر نرمشي كه وليد در كار بيعت گرفتن از آن حضرت، از خود نشان مي داد، مروان با يك تحكّم فرعوني به امام حسين عليه السلام مي گويد: «من دستور مي دهم كه بايد تو با يزيد بيعت كني!» در اين جا دقت كنيد چه كسي به چه كسي دستور مي دهد! امام حسين عليه السلام فرمود:

إِنَّا للَّهِِ وَإِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَي الْاِسلأمِ السَّلامُ إِذا بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزِيد [1] .

«ما از آنِ خداييم و به سوي او باز مي گرديم. با اسلام بايد وداع گفت و از آن دور شد، [يعني اي انسانيت، براي ابد خداحافظ] زيرا امت اسلامي به چوپاني مانند يزيد مبتلا شده است.»

اگر كسي بخواهد سخن مروان دلباخته آل اميّه، و پاسخ امام حسين عليه السلام عاشق اسلام و ارزش هاي آن را در ظاهر همان جملاتي كه بين آن دو نفر مطرح شد خلاصه كند، همين مقدار نصيبش خواهد شد كه امام حسين عليه السلام در رويارويي با مروان، پيشنهاد او را نپذيرفت و از شدت تعجب، آيه استرجاع را خواند و عدم قابليت يزيد را براي بيعت ابراز فرمود! معمولاً آيه مباركه«إِنَّا للَّهِِ» در موردي خوانده مي شود، كه انسان با مصيبتي مهم روياروي شود و چه مصيبتي بالاتر از آن كه يزيد بي خبر از اسلام و انسان و خواننده ابيات:

لَيْتَ أَشْياخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَجِ مَعَ وَقْعِ الْاَسَل [2] .

«اي كاش بزرگان قوم من كه در بدر كشته شدند، حاضر بودند و مي ديدند كه من چگونه انتقام آنان را از فرزند پيامبر اسلام و علي عليه السلام گرفتم و او را كشتم...»

مي خواهد مقام پيامبر و علي عليهم السلام را براي مديريت جوامع اسلامي اشغال نمايد! بر سر كار آمدن يزيد بن معاويه همان و رخت بربستن اسلام از ميان مسلمين همان. اگر يك انسان ناظر و محقق در جملات مذكور، طعم إِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللَّهِ الأِسْلامُ [3] «قطعاً دين در نزد خدا اسلام است» را نچشيده باشد، اگر كسي عظمت انسان هايي را كه به وسيله اسلام ساخته شدند و هر يك از آن ها ارزش يك تاريخ تكاملي را دربرداشتند، از جمله: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مالك اشتر، ابن التيهان، عمار بن ياسر، اويس قرني، سعيد بن قيس و هزاران هزار شخصيت معرفتي و عملي و فداكار در راه حق و عدالت را نشناخته باشد، و اگر كسي منطق جاوداني اسلام در فلسفه و جهان بيني و علوم گوناگون و حقوق و اخلاق و اقتصاد و سياست و فرهنگ به معناي عام آن را نفهمد، و يا آن را نپذيرد، نمي تواند ضرر بنيان كنِ يزيد و معناي حقيقيِ وَ عَلَي الأِسْلامِ السَّلامُ (محروميت انسان ها را از اسلام) واقعاً درك كند.

2- ممكن است يك تاريخ نگار و حتي يك تحليل گر تاريخ، اين جمله «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْراراً في دُنْياكُمْ» [4] را در داستان خونين حسين عليه السلام ببيند و معناي آن را هم به طور اجمال درك كند، ولي حقيقت آن را نتواند بفهد، زيرا فهم حقيقت اين جمله، موقعي ميسّر است كه شخص محقق اين معني را درك كرده باشد كه آن چه هدف اعلاي پيروي از دين و از اخلاقيات عالي انساني است: «تطبيق و وابستن حيات و ارزش هاي آن به خداست و اگر انسان هايي به علت سقوط از اين مقام والا، خود را از دين محروم ساختند، حداقل، كرامت و شرف ذاتي انسان و لزوم پيروي او را از اصول حيات دسته جمعي كه در رأس آن، احترام به انسان هاي دور از پيكار و جنگ قرار گرفته است، فراموش نكنند.» لذا، ارزش اين كلام براي كساني كه از وجدان حيات جمعي و ارزش آن غافلند، مبهم است.

3- اين جملات را - به اتفاق نظر مورخان - امام حسين عليه السلام در روز عاشورا خطاب به اراذل و تبهكارانِ گروه يزيد فرمود:

أَلا وَ أِنَّ الدَّعِيّ بْنَ الدَّعِيَ قَدْ رَكَزَني بَيْنَ اثْنَتَيْنِ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ يَأْبَي اللَّهُ ذلِكَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ... [5] .

«آگاه باشيد! آن زناكار پسر زناكار مرا ميان شمشير و پستي و خواري قرار داده است، ولي هيهات، (محال است) براي ما تسليم به ذلّت و خواري. خدا و رسول خدا و انسان هاي با ايمان و دامن هاي پاك و پاكيزه، از پذيرش آن براي ما امتناع مي ورزند.»

حضرت در در سخناني ديگر فرموده است:

لا وَاللَّهِ لا اُعْطيكُمْ بِيَدي إعْطاءَالذَّليلِ وَلا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ يا عِبادَ اللّه اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ اَنْ تَرْجِمُونِ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب [6] .

«نه، به خدا سوگند! من دستِ ذلّت به شما نخواهم داد و هرگز مانند بردگان (بندگان) از [جهاد] فرار نمي كنم (به سيادت شما اقرار نخواهم نمود). اي بندگان خدا! من به پروردگارِ خودم و شما، از اين كه مرا سنگباران كنيد، و از هر متكبّري كه به روز قيامت ايمان ندارد، به خدا پناه مي برم.»

اين جملات، امكان فهم عالي ترين مقام انساني را از نظر شرافت و كرامت و حيثيّت در اختيار مكتب داران و فرهنگ سازان و بانيان تمدّن هاي حقيقي مي گذارد كه بفهمند وقتي كه سخن از انسان مي رود، با چه موجودي سروكار دارند، بفهمند كه زندگي با ذلّت و خواري مساوي با مرگ دور از كرامت و شرف ارزشي است كه خدا به انسان ها عنايت فرموده است. خداوند بزرگ، اختيارِ كيفيت زندگي را از ديدگاه كرامت و شرف ارزشي به خود انسان ها واگذار نكرده است. چنان كه هيچ احدي نمي تواند بگويد: «من اختيار زندگي خود را دارم، اگر بخواهم به آن ادامه مي دهم و اگر بخواهم انتحار مي كنم و آن را قطع مي نمايم!» اصل حيات و ادامه آن با عزّت و كرامت، يك حكم الهي است و از مقوله حق به اصطلاح معمولي آن نيست كه قابل اسقاط و نقل و انتقال و مبادله باشد. اين همان نكته اساسي است كه حقوق جهاني بشر، آن را درباره حق حيات يا به اصطلاح ديگر «اصل حيات» مراعات نكرده است.

4- آري، هر مورخ و نويسنده اي مي تواند داستان ملاقات لشكريان حُر بن يزيد رياحي را كه عمر بن سعد او را براي گرفتن امام حسين عليه السلام و بردن او به كوفه با هزار نفر جنگجو فرستاده بود، ملاحظه كند و بنويسد، ولي ممكن است نتواند مهم ترين ارزش انساني را در اين داستان درك كند.

خلاصه جريانِ اين ملاقات چنين بود:

«هنگامي كه امام حسين عليه السلام در مسير رو به كوفه، از منزل شراف گذشت، يكي از ياران آن حضرت تكبير گفت. آن بزرگوار فرمود: اللَّه اكبر، چرا تكبير گفتي؟ پاسخ گفت: در مقابل، درختان خرما مي بينم. و جمعي گفتند: در اين مكان درخت خرما وجود نداشت، آن چه كه مي بينيم اسب ها و نيزه است. امام حسين عليه السلام فرمود: من هم چنين مي بينم.

پس از مشورت به طرف ذي حُسُم حركت كردند كه مستقيماً با لشكريان حرّ روياروي نشوند. اندك زماني گذشته بود كه اسب ها آشكار شدند. ما از راه برگشتيم، همين كه آن ها ديدند ما از راه برگشتيم، آنان نيز برگشتند. ما زودتر از آن ها به منزل ذي حُسُم رسيديم. امام حسين عليه السلام امر فرمود چادرها را نصب كرديم. لشكريان حرّ كه در حدود هزار نفر بودند، رسيدند و در گرماي روز در برابر آن حضرت قرار گرفتند. در اين حال، امام حسين عليه السلام و يارانش ملبس به عمامه، شمشيرها را به كمر بسته بودند. آن حضرت به ياران خود دستور داد لشكريان حرّ را كه از راه رسيده بودند، آب بدهند و سيرابشان كنند و به اسبان آنان نيز آب بپاشند. ياران آن حضرت كاسه ها و طشت ها را پر مي كردند و نزديك دهان اسب ها مي گرفتند و همين كه اسب ها سه جرعه يا چهار و يا پنج جرعه مي خوردند، ظرف را برمي داشتند و جلوي دهان اسب ديگر مي بردند، و به اين ترتيب همه آن ها را سيراب نمودند.»

علي بن طعّان محاربي مي گويد:

«من با لشكريان حرّ بودم و آخر از همه رسيدم. وقتي كه امام حسين عليه السلام تشنگيِ من و اسبم را ديد، مشك آب را به من ارائه نمود و فرمود: برادر، سر مشك را كج كن. من هر چه مي خواستم آب بياشامم، آب از دهان مشك مي ريخت و نمي دانستم چه كنم! در اين موقع، امام حسين عليه السلام كه ناظر حركات من بود، برخاست و آمد و سر مشك را خم كرد و من توانستم آب بياشامم و اسبم را هم سيراب كنم.» [7] .

ارزش و اهميت اين فضيلت بزرگ، تنها براي كسي قابل فهم است كه حقِّ حيات بشري و كرامت آن را در فوق دوستي ها و دشمني ها درك كند و به آن ايمان داشته باشد. قاعدتاً امام حسين عليه السلام مي دانست كه همين هزار نفر در چند روز آينده او را قطعه قطعه خواهند كرد. براي شناخت ريشه اساسيِ حق حيات، نويسندگان و متفكران، چه در شرق و چه در غرب، سخن ها گفته اند و احساسات نشان داده اند و حماسه هاي محرّك سروده اند، ولي هيچ يك از آنان پرده از راز ملكوتي اين حقيقت عظما برنداشته اند، اگرچه مطالب مفيد، فراوان گفته اند. اين راز بزرگ تنها با درك ارتباط مستقيم حيات با خدا آشكار مي گردد، نه با معلومات سطحي و مشاهدات محدود همراه با اصولِ پيش ساخته ذهني!

براي آشنايي بيشتر با اين حق الهي از ديدگاه امام حسين عليه السلام، چند سال از روزهاي خونبار نينوا به عقب برمي گرديم. با شعله هاي جنگ هاي صفين روياروي مي شويم كه بنيان گذاران نظريات «ماكياولي» [8] هاي آن روزگار، آتش آن را در برابر بزرگمرد حق و حقيقت، علي بن ابي طالب عليه السلام پدر همين حسين عليه السلام روشن كرده بودند. در آن كارزار بود كه براي نخستين بار، تاريخ شاهد مراعات شگفت انگيزِ حق الهي «حيات» گشت و پي ريزي فلسفه بزرگ جان گرايي (نه جان پرستي) را ديد.

جريان چنين بود كه: معاوية بن ابي سفيان شطّ پهناور فرات را به روي امام علي عليه السلام و لشكريان او بست تا بتوانند ده ها هزار انسان را در اندك زماني با تشنگي از پاي درآورند! معناي اين نابكاريِ نابخردانه جز اين نبود كه براي اجراي منطقِ «چون من رياست و سلطه گري مي خواهم، پس من بر حقّم» ريشه دارترين حق الهي ده ها هزار انسان را كه حق حيات آن هاست، نابود سازد تا بتواند چند سال ديگر بر بالشِ «من هدف و ديگران وسيله» تكيه بزند و بگويد: «من همه چيز را بدون قيد و شرط مي توانم بخواهم!» و «من هرچه بخواهم حق است!» طبيعي است كه لشكريان علي عليه السلام از نبودن آب به مشقّت افتادند و جريان را به آن بزرگوار اطلاع دادند. آن حضرت دستور باز كردن راه فرات را صادر فرمودند. دستور آن حضرت به سرعت اجرا شد و مشكل آب كه يك يا چند مدّعي اسلام! براي مسلمانان به وجود آورده بودند، حل شد. در اين هنگام لشكريان اميرالمؤمنين عليه السلام خواستند مقابله به مثل كنند و از درِ انتقام درآيند و فرات را بر روي لشكريان معاويه ببندند! آن بزرگ ترين آشناي «حق حيات»، با آن منطق الهي (جهاد براي احياي انسان و انسانيت است، نه براي نابود كردن آنان) كه ريشه در اعماق جانش انداخته بود، مانع از بستن شط فرات به روي لشكريان معاويه شد و فرمود:

«اختيار حقِّ حيات آنان به دست ما نيست. اين حق از خدا به وجود آمده و سقوط آن، بستگي به مشيّت الهي دارد. بگذاريد آب بخورند.»

آن مورّخي كه تنها به جمع آوري نمودهاي فيزيكيِ دو حادثه انسان ساز [كه تاريخ بشري از علي عليه السلام و فرزندش حسين عليه السلام به وجدان خود سپرده است] قناعت كند و حتي يك كلمه در تحليل و ارزيابي اظهار نكند، آيا پاسخي براي اين سؤال عقل و وجدانش تهيه نموده است كه: «تو مورخ چگونه اين حوادث را كنار هم مي چيني؟ گويي در يك جنگل بي سروته چند عدد برگ و چوب خشك را كنار هم چيده اي و دل به اين خوش مي داري كه من براي بشر تاريخ نوشته ام! تو با چه مغز و دلي اين همه پديده تكان دهنده و تحسين برانگيز يا اضطراب آور را جمع آوري نموده و با كمال بي اعتنايي از كنار آن ها مي گذري!؟»

اين دسته از مورّخان، بايد بدانند كه با اين گونه تاريخ نويسي دو كار انجام مي دهند: يكي اين كه دل و مغز خود را در مقابل مؤثرترين و تكان دهنده ترين ستمگري ها و ستمديدگي ها، با قساوت و بي خياليِ تباه كننده مي خشكانند. ديگر اين كه: مردم را به بي خيالي و بي اعتنايي به مصيبت ها و شكنجه هايي كه از ستم پيشه ها بر مظلومانِ بينوا وارد مي شود، عادت مي دهند!

مورخ، موقعي مي تواند با اداي رسالت انساني، خدمتي به بشريت انجام بدهد كه با استنباط علميِ نتايجِ كليِ حوادث، وظيفه انساني خود را در تعليم ارزش ها و ضد ارزش ها در حيات فردي و اجتماعي انجام بدهد. [9] .

اگر از جمع آوري و بازگو كردن سرگذشت بشري با آن همه فراز و نشيب ها و سنگلاخ ها و هموارها و ستمگري ها و ستمديدگي ها و تكامل ها و سقوطهاي فرهنگي و تمدّني، براي اصلاح و بهبود وضع حاضر و آينده زندگي انساني بهره برداري نشود، بايد بر آن كاغذهاي باطل شده به نام كتاب هاي تاريخ و بر آن انرژي هاي گران بهاي مغزي و صرف اوقات پرارزش عمر، تأسف ها خورد و گريه ها كرد.

براي تكميل اين بحث، تذكر مطلبي با اهميت ضروري به نظر مي رسد. مطلب اين است كه هر مورخ آگاه در نگرش به حوادث و رويدادي تاريخي، ممكن است با دو نوع ارزش ها و ضد ارزش ها روياروي شود:


پاورقي

[1] نفس‏المهموم، محدث قمي(ره)، نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ص 43 - مقتل خوارزمي، ص 184.

[2] الکامل ‏في ‏التاريخ، ابن‏اثير،ج3، ص299- اُسدالغابه، ج 5، ص 20 - تاريخ، طبري،ج 4، ص356- سنن، ترمذي،ج 13،ص 197.

[3] سوره آل‏عمران، آيه 19.

[4] اگر براي شما ديني نيست و از معاد نمي‏ترسيد، [اقلاً] آزادمرداني در دنيا باشيد.

[5] نفس المهموم، محدث قمي، ص 149 - شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 1، ص 302 و کتب معتبره مقاتل.

[6] سموّالمعني في سموّالذات، عبدالله العلايلي، ص 117 - الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، صص 102 - 100.

[7] نفس المهموم، محدث قمي، ص 113.

[8] نيکولودي برناردودئي ماکياولي، فيلسوف ايتاليايي(1527 - 1469م). او صريحاً مي‏گفت که خط مشي زندگي، بي‏شرافتي است و شاه فوق تمام قيودات و الزاماتِ مردم عادي است. خلاصه نظرات او بدين‏قرار است:

الف هميشه در پي سود باش. ب جز خود، هيچ‏کس را محترم مدار. ج بدي کن، اما چنان وانمود کن که خوبي مي‏کني. د حريص باش و هر چه را مي‏تواني تصاحب کن. ه - خسيس باش. و خشن و درنده‏خوي باش. ز ديگران را فريب بده. ح دشمنان و حتي دوستانت را بکش. ط در رفتار با مردم، به زور متوسل شو. ي تمام کوشش خود را در راه جنگ متمرکز کن. [بزرگان فلسفه، هنري توماس، ترجمه فريدون بدره‏اي، چاپ انتشارات علمي و فرهنگي، ص 373 - ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 5، صص 213 - 199.].

[9] بزرگ‏ترين نقصي که کنار هم چيدنِ رويدادهاي بشري به‏عنوان تاريخ در علوم انساني دارد، اين است که اغلب نمودهاي رفتاري فيزيکي که از بشر صادر مي‏گردد، منحصر به يک چيز مشخص نيست، بلکه يک يا چند علت از علل محتمل مي‏تواند آن‏ها را به‏وجود بياورد. به‏عنوان مثال، ما در تواريخ مي‏خوانيم که جنگ‏هايي ميان ايران و يونان به وقوع پيوسته است. اما اين جنگ‏ها، يا علت اقتصادي داشته يا علت انتقام‏جويي، يا تضادهاي ايدئولوژيکي يا اختلافات زميني و يا غرور و کبر زمامداران و يا سلطه‏جويي. حال، براي فهم حقيقت اين جنگ‏ها، کدام يک از علل مزبور را بايد به حساب بياوريم؟.