بازگشت

برخورداري از دريافت طعم واقعي اصول و ارزش هاي والاي انساني


از ديدگاه آن سطح نگران كه از انسان و تاريخش چيزي جز يك حيوان پيچيده با آثار طبيعي كه از او بروز كرده و سلسله اي پيوسته به نام «تاريخ» را به وجود آورده است، درك نمي كنند، اين عامل نه تنها اهميتي ندارد، بلكه مي پندارند كه اين عامل، اصلاً نبايد براي مورّخ مطرح شود. آقاي كورت فريشلر در كتاب «امام حسين و ايران» از آقاي ماركوارت، محقق آلماني چنين نقل مي كند:

«مورّخ وقتي كه به يكي از افرادي كه در تاريخ از آنان نام مي برند علاقه مند شود، ديگر مورّخ نيست، بلكه مؤمن است.»

اين نظريه بايد اين گونه تحليل شود كه اگر مقصود آقاي ماركوارت اين است كه شخص مورخ، ايمان خود را به يك فرد در حادثه، در هيأت و شكل و صورت و عوامل آن حادثه دخالت بدهد، اين كار، همان طور كه محقق مزبور گفته است، غلط است، زيرا نمود حادثه كه در عرصه هستي نمودار شده است، خود همان حادثه است كه به دنبال عللي معيّن در تاريخ شكل گرفته است، نه تمايلات و عقايد شخص مورخ. اگر منظور آقاي ماركوارت اين است كه هرگز نبايد در بررسي وقايع تاريخي، ارزشيابي و داوري صورت بگيرد، اين نظر مورد قبول نيست؛ زيرا اگر ما تكليف متفكران را در سرگذشت بشر در اين كار منحصر كنيم كه نمود حوادث را پشت سرهم بيان كنند و براي معاصران و آيندگان آن ها را ارائه نمايند و آيندگان هم آن حوادث را بخوانند، (يعني، آن حوادث را تماشا كنند و هيچ داوري و ارزشيابي برمبناي بايستگي ها و شايستگي ها انجام ندهند)، در اين صورت بايد اساسي ترين منبع اصول و قوانين «حيات معقول» انسان ها و ارزش ها و ضدّ ارزش هاي آن را از ديدگاه علوم انساني حذف كنيم و فلسفه تاريخ، تحليل تاريخ و استنتاج از تاريخ را در تماشاي مقداري حادثه بي جان كه مانند يك مشت وقايع تصادفي در گذشته صورت گرفته است، خلاصه نماييم! توصيه به بي طرفيِ محض در حوادث تاريخ، مخصوصاً در آن نوع از وقايع كه مي تواند بشر را تحت تأثير قرار بدهد، مساوي با حذف اصول و مباني از علوم انساني و درآوردن آن ها به صورت شناخت هاي فيزيكيِ جانوران مي باشد!

البته بعيد به نظر مي رسد كه منظور آقاي ماركوارت اين توصيه باشد. همان طور كه علاقه و ايمان و اصول پيش ساخته مورخ و حتي تحليل كننده و فيلسوف تاريخ نيز نبايد كوچك ترين نقشي در جمع آوري حوادث و شكل واقعي آن ها داشته باشد، هم چنان، نبايد هدف از كوشش مورخان، وادار نمودن مردم به تماشاي رژه رويدادها، با صرف بيهوده وقت و انرژي مغزي آدميان باشد. وانگهي، اگر كار متفكران در تاريخ منحصر به اين باشد كه فقط حوادث را براي انسان ها ارائه بدهند، اكثريت چشمگير مردم، خود آن حوادث را تفسيركننده همه مختصات و نهادها و استعدادهاي بشري تلقي كرده و در نتيجه، از آن چه كه واقع شده است - اگرچه ظالمانه و ناروا و بر خطا باشد - «انسان چنين بايد»، و «ذات و ماهيت انسان چنين است» را به دست خواهند آورد! يعني چنين گمان خواهند كرد: چون «ذات و ماهيت و مختصات انسان چنين است» پس بايد به مقتضاي اين شناخت، «بايدها و شايدها»ي او نيز منظور گردد!

خوشبختانه هيچ فرد آگاه و مطلعي نمي تواند براي شناخت آن چه كه از انسان و استعدادها و نهادهاي او در تاريخ نمودار شده است، به شش مجلد تاريخ ابن خلدون به نام «كتاب العبر و ديوان المبتدا، والخبر في ايام العرب والعجم والبربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر» كه مجموع صفحات آن ها بالغ بر 6747 صفحه مي باشد، قناعت ورزد و خود را از تحقيق و مطالعه چون و چراهاي آن همه رويداد كه در مقدمه آن تاريخ به نام «مقدمه ابن خلدون» مطرح شده است، بي نياز ببيند. مقدمه ابن خلدون در حدود 588 صفحه است كه قطعاً مقدار مهمي از آن ها هم مربوط به نقل حوادث و رويدادهاست. بقيه اين كتاب كه شايد از دويست صفحه تجاوز نكند، معني و تفسيركننده آن 6747 صفحه است. حال، تصور كنيم كه يك متفكرِ محقق، از نظر تتبع و اطلاعات در پيرامون يك حادثه تاريخي كه اصول و ارزش هاي انساني در ماهيت و علل و نتايج آن قرار دارد، حداكثر اطلاعات و تتبع را به دست آورده است. بلكه چنين فرض كنيم كه يك متفكر صاحب نظر، همه اجزاي حادثه و علل و مقدمات و جريانات همزمان و نتايج آن را با چشمان خود مشاهده نموده و هيچ نكته اي در پيرامون آن حادثه نمانده، مگر اين كه متفكر مزبور آن را مشاهده كرده است. با اين حال، اگر چنين متفكر مطلع و محقق و آگاهي، علاقه و ايمان به اصول و ارزش هاي والاي انساني نداشته باشد، كار او در همه آن اطلاعات و تحقيقات از مشاهده نمودهاي فيزيكيِ حادثه تجاوز نخواهد كرد [البته، اگر آن ها را به سود باورهاي خود تأويل نكند!] همانند آن جامعه شناساني كه كاري جز ديدن پديده هاي محسوس و به دست آوردن آمار كه ممكن است به عنوان معلولات صادره از عوامل و شرايط و روابط در صحنه جامعه بروز كرده باشند، انجام نمي دهند.

بايد اين نكته را درنظر داشته باشيم كه: واقعيت چنان نبود كه هيچ يك از آن دنياپرستانِ خودكامه و اشقياي خودباخته جاه و مقام و عشّاقِ دِرهم و دينار كه دست اندركار فكري يا عملي و يا زباني در تشكيل كارزار خونين كربلا در مقابل شهيد راه حق امام حسين عليه السلام بوده اند، فقط نمود حادثه را مي ديدند و از علل و شرايط و عوامل آن پيكار حق با باطل بي اطلاع بودند، زيرا گروه زيادي در شام و كوفه وجود داشتند كه از جريانات مهمي كه از صدر اسلام شروع شده و به حادثه نينوا پيوسته بود، اطلاع داشتند و با اين حال، صراحتاً يا با اشاره و يا با سكوت خود، قضيه امام حسين عليه السلام را ناديده گرفته، بلكه آن را امضا نمودند. اين حقيقت را مي توان از امواج فراوان تأسف ها و ندامت ها و نهضت هايي كه پس از شهادت آن حضرت در بين عده فراواني از مردم جوامع اسلامي آن روز به وجود آمد، استشهاد نمود. لذا، مورخِ محقق نمي تواند بگويد: علل و انگيزه اين حادثه براي ما معلوم نيست!

به هرحال، براي يك تحقيق و تحليل و تفسير صحيح و قابل قبول درباره حوادث بزرگ و كارسازِ تاريخ، مجرّد اطلاع و آگاهي از همه موضوعات و مسائل مربوط به آن حوادث كافي نيست، بلكه بايد مورخ، علاوه بر اطلاع و آگاهي، خوب را از بد تشخيص بدهد، ميان عدالت و ظلم تفاوت بگذارد، غوطه ور شدن در شهوات و خودكامگي ها را از تهذّب و تخلّق به اخلاق اللَّه تفكيك كند، و به طور كلي ارزش ها را از اضداد ارزش ها جدا نمايد و با شناخت تقابل و تضاد اين امور با يكديگر، معتقد و عاشق خوبي، عدالت، تهذّب و تخلّق به اخلاق اللَّه باشد. و الّا - همان گونه كه اشاره كرديم - كار محقق و تحليلِ مورخ، بيش از لمس نمودهاي حادثه به وسيله چشم يا گوش، چيز ديگري نخواهد بود.