بازگشت

سه راه اساسي براي نجات بشريت از پوچي و اثبات و اعلان عظمت الهي حيات


براي انجام چنين خدمت حياتي (اثبات و اعلان عظمت الهي حيات و هدف اعلاي آن)، سه راه مهم وجود دارد كه تاريخ و وجدان ناب بشري و بالاتر از اين دو، خداي بزرگ، لزوم ارائه آن ها را به وسيله مشاهده حقيقت زندگي و شهود صاف دروني، گوشزد مي نمايد.

راه يكم - ارائه منطقيِ تعليماتِ ربّانيِ انبياي عظام و اوصياي كرام و حكماي راستين و وارستگان از تاريكي هاي ماده و مادّيات و پيوستگان به عالَم عقل والا كه تاكنون از طرق گوناگون، بشريت را آگاه ساخته اند. علماي ربّاني و صاحب نظران مخلص و ژرف انديش، در ابلاغ آن تعليمات، نهايت تكاپو را مبذول داشته اند و هنوز مسير خود را با كمال جدّيّت مي پويند.

راه دوم - جمع آوري و بررسي نتايج مثبت و سازنده پيروي از اديان الهي و انسان هاي رشديافته در مسير انبياي عظام و همه وارستگان از آلودگي هاي خودخواهي و خودكامگي. بديهي است كه اديان الهي در تصفيه اخلاق و تزكيه نفوس انسان ها و آشنا ساختن آنان با هدف اعلاي زندگي در طول تاريخ، مهم ترين نقش را در پيشبرد فرهنگ پيشرو به عهده داشته اند. اين يك حقيقت است، اگرچه اغلب مورّخان و جامعه شناسان غربي در دوران معاصر [كه حركت تكاملي انسان را در حركات ناآگاه و جبري «ماشين» به پايان مي رسانند]، نمي خواهند اين نقش حياتي اديان را مورد بررسي قرار داده و به آن اعتراف كنند و آن را براي بهره برداريِ جوامع ماشين زده دوران ما عرضه نمايند.

ممكن است گفته شود: «اگر اديان الهي براي ساختن انسان و تكامل او نقش سازنده اي داشتند، محال بود كه مورخان آن را پنهان بدارند.» پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا متأسفانه اكثريت مورخان، وظيفه خود را منحصر به جمع آوري نمودهاي حوادث تاريخ، با عينك خاصي كه به چشمان خود زده اند مي دانند، نه تحليل و تفسير آن ها. هم چنين، جامعه شناسان به شناخت پديده ها و آثار مربوط به انواع رفتارهاي مردم قناعت مي كنند و كاري به جست وجوي علل آن رفتارها و استعدادهاي بشري ندارند!

ممكن است بتوانيم مخفي دارندگان علل و استعدادهاي بسيار مهم بشري را به دو گروه عمده تقسيم كنيم:

گروه يكم - كساني كه استعداد فهم آن علل را در خود نمي بينند و چون اين استعداد را در خود نمي بينند، درصدد تحقيق و بررسي آن علل نيز برنمي آيند و گاهي آن ها را انكار مي كنند.

گروه دوم - همان است كه دانشمند بسيار مشهور، ماكس پلانك از وجود آن خبر مي دهد و او مي گويد:

«اين تصادفي نيست كه متفكّران بزرگ همه اعصار چنان نفوس دينيِ ژرفي داشته اند، اگرچه چندان تظاهري به دينداري خود نكرده اند.» [1] .

البته بايد علت يا علل اين عدم تظاهر مورد تحقيق قرار بگيرد، تا بدانيم چه علتي براي مخفي كردن دينداري خود داشته اند!؟

راه سوم - اين راه كه بسيار با اهميت، عبارت است از: عشق و علاقه فراوان انسان هاي پاك دل و خردمند به برخورداري از فضيلت ها و كرامت هاي والاي روحي، هر چند كه به دست آوردن آن ها، مشقت بار و زجرآور باشد. حدّ اعلاي اين فضيلت ها و شرافت ها پس از قرار گرفتن درشعاع جاذبه ربوبي(خدايابي)، انواع فداكاري ها و شهادت ها در راه نجات دادن خود و ديگران از فقر مادي و روحي است. اگر حيات آدميان هدفي بالاتر از مزايا و خواستني هاي دنياي طبيعت نداشت، نه تنها آن همه فضايل و كرامت ها و فداكاري ها و شهادت ها بيهوده و لغو و عبث بود، بلكه اشخاصي كه داراي چنان ارزش هاي عالي بوده و در راه به دست آوردن آن ها متحمل شكنجه ها شده و حتي حيات طبيعي خود را از دست داده اند، بايد مردماني بيچاره و ضعيف، و از يك جهت اشخاص بدبخت به شمار مي آمدند! [2] .



زيرا به جاي بهره برداري از حداكثر لذايذ و خودكامگي ها و از بين بردن ناتوانان براي اشباع خودخواهي هاي پست تر از حيوانات درّنده، در نجات خود و ديگران، از همه مزايا و لذايذ زندگي چشم پوشيده و متحمل آزارها و مشقت هاي سخت گشته و حتي عزيزتر از همه چيز را كه جان شيرين است از دست داده اند!

در اين جا بايد بي پرده صحبت كنيم، و بيمي از سخنان ضدِّ انساني «توماس هابز» [3] ها و «نيچه» [4] ها به خود راه ندهيم. اگر «چنگيز»هاي آسيا و «نرون»هاي اروپا با آن همه شتار و خونريزي نتوانستند آخرين ضربه مرگ آور را بر همه انسان ها فرود بياورند، اين بيماران، با نداهايي كه سر مي دهند، آگاهانه يا ناآگاهانه آخرين تير خلاص را بر مغز انسان و آخرين ضربه را بر قلب انسانيت وارد مي آورند. اما دليل اين كه انسان را نابود مي كنند، اين است كه اين گونه سخنان، باعث زوال و نابودي فرهنگ و تمدن و عواطف و احساسات برين انساني گشته و موجب شده است كه در كنفرانس وانكوور - كانادا بحث از امكان يا عدم امكان بقاي بشر در قرن بيست و يكم را پيش بكشند. [5] اما دليل اين كه آخرين ضربه را برقلب انسانيت وارد مي آورند، اين است كه: فساد اخلاق و سقوط تمدن و فرهنگ و شيوع لذت پرستي، زندگي را به پوچي كشانده و ديگر قلبي در مردم نمانده است كه حيات واقعي را احساس نمايد و طعم حقيقي آن را بچشد.

ما در توضيح راه سوم، نگاهي به معناي شهادت خواهيم داشت. متأسفانه اغلب متفكران علوم انساني در دوران معاصر، مخصوصاً در مغرب زمين، آن چنان كه اهميت اين پديده الهي اقتضا مي كند، آن را مورد توجه قرار نداده اند!

اهميت پديده شهادت در درجه اي است كه اگر در تاريخ بشري جز يك فرد شهيد وجود نداشت، براي اثبات آهنگِ عاليِ عالم هستي كه بيان كننده هدف اعلاي حيات است كافي بود، چه رسد به اين كه ما در طول تاريخ، ده ها و بلكه صدها هزار شهيد مي بينيم كه با اعتلا بخشيدن و تكميل شخصيت خود در دفاع از انسانيت و ارزش هاي آن، از زندگي طبيعي چشم پوشيده و به حيات حقيقي نايل گشته اند.

در اين جا به توضيح مختصر درباره پديده «شهادت» مي پردازيم. اين توضيح - در حقيقت - توصيفي مختصر درباره برخي از ابعاد اصيل اين حقيقتِ عظما مي باشد.


پاورقي

[1] علم به کجا مي‏رود؟ ماکس پلانک، ترجمه احمد آرام، ص 235.

[2] دليل اين مطلب را ناصرخسرو قبادياني قرن‏ها پيش چنين گفته است:



روزگار و چرخ و انجم سربه‏سر بازيستي

گرنه اين روزِ درازِ دهر را فرداستي.

[3] توماس هابز، فيلسوف انگليسي(1679 - 1588م).

الف - به حد افراط، مادي بود. ب - اجتماع را ماشيني مي‏دانست که تنها قدرت مهندس يا فرمانروا مي‏تواند آن را به کار اندازد. ج - اعلام داشت که: طبيعت اصليِ انسان‏ها يکسان نبوده و همه تبهکار و درنده‏خو هستند؛ د - فرمانروا يا شاه بايد داراي قدرتي نامحدود باشد. خلاصه، بايد مستبد باشد؛ ه - انسان گرگ انسان است [بزرگان فلسفه، هنري توماس، ترجمه فريدون بدره‏اي، چاپ انتشارات علمي و فرهنگي، ص 409].

[4] فريدريش ويلهلم نيچه، فيلسوف آلماني(1900 - 1844م). او معتقد بود:

الف - خطرناک باش و چنان زندگي کن که گويي در حال جنگ هستي. ب آن که مي‏خواهد آفريننده باشد، بايد ابتدا ويران‏کننده باشد و همه ارزش‏هاي کهن را درهم شکند. ج خدايان کهن مرده‏اند و ديگر خدايي وجود ندارد. فقط ابرمرد وجود دارد. د براي ابرمرد، فقط اصل اخلاقيِ طبقات وجود دارد و نه اصل اخلاقيِ توده‏ها. يعني توده مردم بايد مورد بهره‏برداريِ طبقات قرار بگيرند. ه- جمعي از مردم بايد نابود شوند تا يک ابرمرد به وجود بيايد. [همان مأخذ، ص 407].

[5] در تاريخ 10-15 سپتامبر 1989م. سمپوزيومي در وانکوور - کانادا با شرکت در حدود 20 نفر از دانشمندان جهان تشکيل شد. موضوع بحث در اين سمپوزيوم «بقا در قرن بيست و يکم» بود. در اين سمپوزيوم از مردم جوامع دنيا خواسته شده است که به طور دسته جمعي بکوشند تا قرن بيست و يکم آخرين قرن تاريخ زندگي بشر نباشد. ر.ک: [پيام خرد، محمدتقي جعفري، ص 59].