بازگشت

رنجها


رنجها: آه از آن عمارتي كه انسان از ضجه هاي جانش- مي سازد- ضجه هايي كه از اعماق روحش برخاسته است. ساختماني را كه انسان اينگونه مي سازد خود، انسان را با همين سنگ ها مي سازد. اين سنگها همان چيزي است كه جان و روح و ذات انسان را استحكام مي بخشد. سنگهايي كه از تراكم غبار روزگار ساخته شده، با كاروانهاي تاريخ از قطبي به قطب ديگر- در وجود عظيم انسان- حركت مي كند تا در آينده از اين غبارهاي متراكم، معادني به وجود آيد تا سنگهاي اين عمارت را كه- عمارت رنجها- نام مي گذارم از آنجا جدا گردد.

و رنجها: با اين معناي مجازي، حقيقت، آن را چنين تفسير مي كند: تجربه ايست طولاني كه انسان در طول تاريخ در جوامع خود- آن را آموخته و تمرين كرده است تا تحقيق تكامل يافته تمام سختي هاي او گردد. سختيهايي كه در كوچهاي مستمر در دامان هستي ديده است. اين رنجهاي فراوان در طول تاريخ است كه انسان را مي سازد، همان است كه روح، عقل، فكر و تمام ايده هايي را كه انسان برداشت مي كند منسجم مي كند تا تكيه گاه صحيح و سالم او در بحث و تحقيق، سازندگي و تلاش براي- حقيقت كمال جوي او- باشد.

و رنجها: به معني ديگر- چيزي است كه دائم- وجود انسان را مي سازد و نيازهاي او را تعيين مي كند. بهتر بگويم عطش او را به كبودهايي كه در تمايلاتش وجود دارد مشخص مي سازد و او را به اين تمايلات هدايت مي كند و در آينده معلوم مي كند كه آيا اين تمايل، زيبا و زنده كننده است يا نادرست و عامل مرگ؟ ولي در هر دو حالت، تشخيصي است كه رنجهاي متولد شده در جان، انسان را تكان داده و او را به حركت وادار مي كند.


ولي رنجهاي بزرگ: كه در جان انسان به وجود ميآيد و او را بزرگ مي سازد هميشه منحصر به فرد است و وجود آن فقط با تفاوتهاي نسبي، كه در جوامع پيشرفته و برخوردار از علم و فهم كه تمدن و فرهنگ جامعه را منعكس مي سازد مشخص مي شود در چنين جامعه اي، عقل داراي قدرت و اختيار است و روح، توانمند براي لمس مشكلات. در اين صورت راهي براي تعبير از آن نيست جز در احترام گزاردن انسان به ذات زيبايش در اين حالت- جامعه داراي كرامت است و عدالت، مساوات و حق. كه الگوي او درباره ي حقوق انسان و انگيزه هاي اوست. تقوي، پاكي، راستي و امانت، صفات آشكار اين جامعه است. اقتصاد جامع دور از افراط و تفريط؟ و از ارزشهاي بلند مرتبه برخوردار است او محور چنين جامعه اي خواهد بود- او زيبايي و جمال را بهره ي جانهاي با كرامت مي بيند. بهره هايي كه به وسيله ي آن وجود انسان ارزش پيدا مي كند.

و رنجها در طبيعت يكي از عناصر جامع آن است و صداي آهسته اي از صداهاي آن كه ذلت و سكون آن را بازگو مي كند. در انقلابي از انقلابات كه طبيعت به وسيله ي آن تنفس مي كند آشكار مي شود تا دوباره به شكل تازه اي مستقر شده، و فرزند ديگري از آن متولد شود به اين ترتيب مداري به وجود مي آيد كه اشتياق ديگري آن را، تعيين مي كند اين سنت به طور كامل در هستي جاري است. در انسان- حيوان- نبات حتي جماد- گويي رنجها چيزي است كه به هر چه برخورد كند آن را متحول مي سازد و در او حالتي به وجود مي آورد كه حالت اوليه مشتاق آن است، حالت اوليه اي كه در حلقه اي از آن در زنجير هستي است. اين ماجرا، آيا بازي حيات در بقاء و تعلق آن نيست؟ تعلقي كه خود تحول است و جوهر حيات در وجود گسترده اش رنگ آن را مي پذيرد.

با اشاره مختصري كه در اين مقدمه، درباره ي رنجها كردم نبايد گفت در شناخت روح و روانشناسي گامي برداشته ام. اينكار مستلزم داشتن احاطه در اين موضوع فلسفي است كه نيازمند تحقيقات دقيق، روشن و گسترده است. اما اين اشاره به رنجها، سهمي از تلاش و احترام مي بخشد رنجها در روان انسان متولد مي شود- در مطلق انسان- و شوق خود را نسبت به هر چيزي كه از آن محروم شده يا به آن نياز دارد تعيين مي كند و انسان را با


ساختاري نو كه از رنجها متولد شده بنا مي كند و اندازه ي وزن و ثقل خود را در انسان، و فشارش را بر او تعيين مي نمايد. تفاوت نمي كند كه محروميت پايان يافته و نياز، به حد اشباع رسيده است- يا هر دو، فشار خود را بر او چند برابر كرده اند در نتيجه به شكلي آن را بيان مي كند: يا سر ذلّت و تسليم فرود مي آورد يا دست به انقلاب مي زند.

اكنون اين هدف، موضوع ماست كه آن را پيشگيري مي كنيم تا براي ما روشن شود- امام حسين عليه السلام موضوع عظيم و با شكوه اين كتاب است از كودكي با تمام وجود، به شدت دچار رنجهايي بس بزرگ شده. آنها را پذيرفت و آنها او را.

رنجهايي كه از ابتداي رشد، دوران كودكي، جواني و بلوغ در او تجسد و شكل مي گرفت. با گذشتن از دوره ي بلوغ، مرحله اي پايدار و مستحكم، از مراحل تعمق فكري- روحي و ذاتي را گذراند كه او را در حوادثي حشونت بار افكند و هرگز اثر عميق سرانگشتان اين مرحله از او جدا نشد تا در او انقلابي عميق و هدف دار را به انفجار كشاند. اين انقلاب جز با گذشت از جان- براي اشباع رنجهايي كه فقط با بذل جان خشنود مي شود امكان پذير نبود تا ذات ديگري كه در واقع از چارچوب بزرگتر بود اشباع گردد- يعني ذاتي كه در جان امام حسين عليه السلام پيچيده شده بود- آري، ذات او- متصل و پيوسته به ذات پدرش، مادر، برادر و جدش و هر خطي كه از اجداد دلاورش است بود يك جامعه ي واحد او چارچوب و نگهدارنده ي امت است، امت جدش صلي الله عليه و آله و سلم، كه بر اساس يك مسؤليت واحدي كه به مهر رسالت مختوم است بنا شده است. بنابراين ما بايد تمام اين امور را در خط ممتد رنجها در نظر ما كه در بخشهاي زير آنها را از نظر مي گذرانيم:

1- خط كودكي:

لحظات زيبا و رضايت بخشي از رنحها در دوران كودكي، بر امام حسين عليه السلام گذشت هيچ لمس شيريني در محيط خانه نبود مگر آنكه سرشار از محبت و دوستي و امتيازات بسيار و مخصوص به او بود- به گونه اي كه چشمانش و تمام زيباييهاي مجذوب كننده رخسارش- كه غبطه آميز بود- به آنها مي درخشيد. ما با تمام اين زيبايي هاي گيرا و حيران


كننده حركت مي كنيم و هر زمان و هر كجا مناسبتي ديديم باندازه ي توانمان از آنها پرده برمي گيريم. تمام اين نشاط ها و سرورها اثري داشت كه معني آنها را بر فهمي كه هر روز بيشتر و بيشتر مي شد گسترده تر مي ساخت. معناهايي كه در او به رنجهاي ديگري تبديل مي شود كه درك فراوان همراه روشن بيني، تحليل و استدلال آن را به وجود مي آورد.

امام حسين عليه السلام كودك است- به گمانم پنجساله يا كمي بيشتر، در صحن خانه- و در سايه ي درخت اراك- با كودك ديگري از كودكان محله بازي مي كند. امام حسين عليه السلام در حالي كه فخر و مباهات مي كرد گفت:

جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، جدّ تو كيست؟

پاسخ داد: جدّ من هم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است- ديروز وقتي مادرم به مسجد مي رفت به من چنين گفت.

امام حسين عليه السلام چشمان خود را باز كرد، اندكي هم گويا ناراحت، خواست اعتراض كند- كه صداي مادرش- فاطمه عليهاالسلام را شنيد- او در آستانه ي در ايستاده بود و مواظب آنان- كه بازي مي كردند- بود در لحظه اي امام حسين عليه السلام نزد او رفت- مادر گفت:

پسرم، حسينم- حق با اوست- جد تو- رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جدّ همه ي كودكان مدينه است به حرفهايم گوش كن- او جد همه ي كودكان جزيره است- حسينم، پسرم متوجه شدي؟

جد تو رسول آسمان، براي همه ي مردم روي زمين است. توجه كردي؟

حسينم، گمان دارم جد تو دوست ندارد تو به تنهايي او را تصاحب كني- فرزندم تو اينگونه بزرگ مي شوي، مباهات مي كني، در مدينه برادرانت همينطور بزرگ مي شوند و مباهات مي كنند، و در تمام جزيره كه براي ما يكسان است- توجه كردي حسينم منظورم چيست؟ شادي و نشاطي كه از لبان مادرش بر رخسار امام حسين عليه السلام مي باريد گونه هاي او را با بوسه هايي زيبا و لطيف، برخاسته از جانش قلقلك مي داد و او را در آغوش مادر مي فشرد. امام حسين عليه السلام نيز مادر را همچون او، بوسيد. با خوشخالي به سوي همبازيش رفت. در حالي كه نگاهش به مادر بود- او را بوسيد. گويا به مادر خبر مي داد سخنان او را كه از دهان پاك و طاهرش بيرون آمده به خوبي درك كرده است.


مادرش- فاطمه عليهاالسلام- چشمان خود را بر آن دو كودك دوخته بود- كه در سايه درخت بازي مي كردند- بعد از اندك زماني- امام حسن عليه السلام- رسيد تا در بازي شاد آن دو شركت كند امام حسين عليه السلام دست او را گرفت تا سخن مادر را به او بگويد- امام حسن عليه السلام- آن معني زيبا را به زودي متوجه شد و چهره اش غرق شادي گشت. به سوي مادر مي رفت كه ديد مادرش به سوي آنان مي آيد- مادري كه شادي و نشاط جهان هستي از رخسارش مي درخشيد به محض آن كه رسيد هر سه كودك را در آغوش گرفت و از خوشحالي قطرات اشك بر چهره اش غلطيد...

به هنگام عصر بود. هنوز امام علي عليه السلام- به آستانه ي در خانه- گام ننهاده بود كه امام حسين عليه السلام به سوي او دويد. شتابان خود را در دستهاي پدر انداخت، پدر گفت:

من خبري دارم كه مي خواهم برايت بگويم.

-اي حسين عليه السلام آيا تو نيز خبري داري؟

- مادرم- فاطمه عليهاالسلام به من گفت، جدّ من جدّ همه ي كودكان جزيره است. آيا شما هم پدر همه ي كودكان هستي؟

-اي حسين عليه السلام من هم چنين هستم- نشنيده اي جدّت مي گويد: من و علي دو پدر اين امت هستيم.

- پدر، من و برادرم حسن چطور؟

- نشنيدي جدّت صلي الله عليه و آله و سلم مي گويد: اين دو پسران من هستند، هر دو امام اند خواه قيام كنند يا سكوت- اين دو، از سادات و بزرگان، و سروران اهل بهشت اند.

- ما چگونه امام و سيّد و مولاي اهل بهشت هستيم؟

- پسرم، فردا، به تو خواهد گفت كه اين مطلب چگونه خواهد شد- فرزندم! آيا تا فردا صبر نمي كني؟

امام حسين عليه السلام- آن كودك پنجساله- آن شب را خوابيد، در افكارش آرزوهاي شيرين برخاسته از آن سخنان رمز و سربسته- موج مي زد، و او به آنها لبخند و به آن آرزوها چنگ. او جدّ و پدرش را ديد، سوار بر دو اسب سفيد كه شيهه مي كشند و بر


بلنداي آسمان- نزديك ستاره ي بامدادين- در پروازند.

بعد از گذشت دو سال و چند ماه- كه جدش صلي الله عليه و آله و سلم چشمان خود را از مسجد و محراب و همه ي كودكان جزيره فرو بسته بود- امام حسين عليه السلام با پدر تنها نشست- در حالي كه غم و اندوه از چشمانش مي باريد- آهسته در گوش پدر گفت:

- آيا ابوبكر پدر امت است؟ و شما بعد از آنكه جدم صلي الله عليه و آله و سلم غيبت كرده، ديگر پدر امت نيستي، و حال آنكه جدم صلي الله عليه و آله و سلم ابوّت را براي شما گذارد؟!!

- پسرم، ابوبكر به دليل حميت قبيلگي و جاهليت، پدر است، نه به دليل وصيّت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم!!! صلوات خدا و سلام او بر جدّ تو باد!!

امام علي عليه السلام در حالي كه در صحن خانه قدم مي زد- اين سخنان را گفت، بدون آنكه به سوي حسينش رو كرده باشد- تا تأثير سخنانش را بر او ببيند- وقتي داخل خانه رسيد پسرش امام حسين عليه السلام با جاني مملو از حزن و اندوه پشت پدر ايستاد. حضرت فاطمه عليهاالسلام كه حزن، سراپاي وجودش را گرفته بود در گوشه ايي نشسته، گويي به جاي اشك، خون از ديدگانش مي چكيد- اما آن لحظه كه چشمانش به حسينش عليه السلام افتاد كه پا برجاي گامهاي پدر مي گذارد در حالي كه سربزير افكنده- گويي شاهيني بلند پرواز و توانمند است كه از آشيانه اش بزمين افتاده، فورا خمارش را به خود پيچيد و شتابان به سوي مسجد روان شد.

در آن هنگام كه صداي آرام و محكم او- در آن خطابه ي معروف- گوشهاي ابوبكر را مي كوبيد و لرزه براندامش مي افكند. انقلابي را در حسينش به حركت درآورد كه تاريخ آن را جز انقلابي مؤثر و كارآ به حساب نياورده است. در آن هنگام امام حسين عليه السلام، به پشت مادر خود چسبيده بود و صداي با عظمت مادر عليهاالسلام را- در جان خود ضبط مي كرد. عظمتي كه از پيشاني جدش صلي الله عليه و آله و سلم سر به سوي آسمان كشيده بود و در مسجد به مردم مي آموخت چگونه با داشتن صداقت و تبعيّت از حق، عزت مي يابند- چگونه آنان استخوان بندي امتي بزرگ هستند در حالي كه امروز فرزندان آن امت اند. او صلي الله عليه و آله و سلم پدر آنان است. آنان را بر محور عظمت و مجد و بزرگواري گرد آورده است.


آنگاه كه حضرت فاطمه عليهاالسلام از مسجد به سوي خانه بازگشت، امام حسين عليه السلام او را در آستانه ي در نگهداشت تا دستهاي كوچك و پر محبت خود را به گردن مادر عليهاالسلام بياويزد و با دهاني خوشبوتر از عطر گل ها او را ببوسد.

مادرم، گويي صدايت چونان صداي جدّم رسول خداست عافيت باد صدايت را صبحگاهان و شبانگاهان.

و مادر، در حالي كه خسته بود، و در هر كلمه- كه مي گفت ذوب مي شد پاسخ داد:

اي اميد و آرزوي من... اي اميد جدت صلي الله عليه و آله و سلم، و اي آرزوي پدرت عليه السلام... بر تو بسيار بيمناكم، و براي تو شكوه ميراث را خواهانم!!!

و امام حسين عليه السلام كه هنوز در آغوش مادر بود هرلحظه مي ديد، صداي مادر عليهاالسلام تأثير عميقتري در جانش مي گذارد- تا آنكه ناگهان احساس كرد مادر عزيزش عليهاالسلام در آستانه ي در خانه- همچون نخ هايي كه از دوك جدا مي شود- بزمين افتاد. پدر بزرگوارش- امام علي عليه السلام- اكنون جان رنجور مادر را از دوك جمع مي كند و او را وري بستري كه اسماء بنت عميس آماده كرده بود گذارد- امام حسين عليه السلام در طول اين دو روز شاهد بود چگونه مادرش لبخند مي زند، در حالي كه در بيهوشي مرگ است و به ديدار پدرش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي رود!!!

هنوز كودكي امام حسين عليه السلام پايان نيافته است كه شاهد انتقال مادرش عليهاالسلام به آغوش پدر صلي الله عليه و آله و سلم گرديد. اما او از رشد روحي شگفت آوري برخوردار است- از واقعيت حوادث اطلاع دارد. كودكيش به اسرار و رموز پيچيده شده- رنجها در بافتهاي جانش تخول يافته و با نور فراست و ادراك، تفسير و تحليل مي گرديد. مرگ ابوبكر در پايان دوره ي كودكي او اتفاق افتاد. و او شاهد انتقال حكومت به عمر بن خطاب بود.

2- دوران پسر خطاب

به نظر امام حسين عليه السلام- انتقال خلافت- يعني هر خليفه به نوبه ي خود ابوّت را- از جدّ او صلي الله عليه و آله و سلم- كه پدر همه ي مسلمانان است- به ارث مي برد. خلافت در ايمان راسخ و استوار او


حق پدرش امام علي عليه السلام است و تنها از طريق او، به فردي منتقل مي شود كه در مسير ابوّت فراگير جدّش صلي الله عليه و آله و سلم ترسيم شده است- آري، خلافت، خلافتي كه واژگون شده و ابوّت، ابوّتي با معني و هدفدار بوده كه به عمر بن خطاب منتقل شده، در ذهنيت امام حسين عليه السلام تأثيري نگذارد و آن را نپذيرفت، و رنجها را در او عميق تر كرد. در حالي كه اتفاقاتي بي رحمانه، گرد و غبار خود را در فضاي تربيتي او پراكنده مي كرد و قلب او را مي لرزاند. در شعور و فكر ساكت او- رنجها رسوخ كرد. او رنجهاي پدرش عليه السلام را نيز مراقبت مي كرد، پدري شكيبا و آرام- او نيز چون پدر عليه السلام صبر را پيشه كرده بود- اما گفتگوي اخير خود با پدر عليه السلام درباره ي انتقال ابوّت به ابوبكر- چنين برداشت كرده بود: كبر و نخوت جاهليت- و نه وصايت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سبب گرديد پدرش امام علي عليه السلام از ابوّتي بزرگ كه جدش صلي الله عليه و آله و سلم فقط به او اختصاص داده بود تا تمام جامعه را به صدر بزرگ خود منضم كند- كنار گذاشته شود. امام حسين عليه السلام فهيده بود- اجحاف و پايمال شدن حق پدرش عليه السلام- به دست ابوبكر انجام شده و امروز- اين ظلم و ستم به دست مردي سنگدل تر و زيركتر، كه او را عمر- پسر خطاب- مي نامند ادامه خواهد يافت!!!

به هنگام انتقال خلافت به پسر خطاب، امام حسين عليه السلام حدودا ده ساله است- اما اتفاقاتي بي رحمانه، گرد و غبار خود را در فضاي تربيتي او پراكنده مي كرد و قلب او را مي لرزاند و او را با عمري كوتاه از دركي گسترده، ذهني تيز و شرح صدري بزرگ برخوردار مي نمود. او در زير رنجهاي عميق و گسترده بود، و به شدت كنجكاو ماهيت حوادث و ارتباط آنها با عواملشان. ديروز او چهار آغوش داشت كه گويي در مهرباني و كشيدن ناز او با هم مسابقه داشتند، اما اكنون- او دو آغوش را از دست داده است دو آغوشي كه دوران كودكي سعاتمندش و تمام شاديهايش در دنيا بودند. براي او دو آغوش مانده است. اما افسوس، كه حوادث جز اندوه و خستگي در آن دو چيزي ديگر نمي كاشت. تمام سنگيني و ثقل آن دو در جان او فرو مي رفت! آيا جدش صلي الله عليه و آله و سلم كه پيامبر امت و حامل رسالت و گرد آورنده ي حق، و پدر كودكان جزيره است- سزاوار تمام اين همه اندوه و خستگي است. مگر اين، عذاب منكران و كافران نيست؟!!!


دريغ و آه، از آن گفتگويي كه بين- امام حسين عليه السلام- كه زير بار سنگين اين رنجها قرار گرفته- و پدرش- امام علي عليه السلام كه با تمام جان و اشتياق به سخنان او گوش مي دهد، امام حسين عليه السلام مي پرسد:

پدر اگر چه من درباره ي چگونگي انتقال خلافت از ابوبكر به عمر بسيار انديشيده ام اما مشتاق سخنان شما دراين باره نيز هستم.

امام علي عليه السلام فرمود: خلافت به ابوبكر نرسيد مگر از طريق عمر، آن دو با هم تفاهم كرده بودند ابوبكر خليفه ي اول باشد و هرگاه نزديكي مرگش را احساس كرد خلافت را به عمر باز گرداند و اين قرار درست درآمد. و اين عمر است كه به جاي پدرت و بعد از جدت صلي الله عليه و آله و سلم بر مسلمانان خليفه شده است.

امام حسين عليه السلام: اين موضوع روشن است اما اگر در آزمايش موفق نمي شدند؟

- آنان راههاي ديگري را پيش بيني كرده بودند كه براي موفقيت هر راه- يك شرط بيشتر وجود نداشت و آن: دور كردن «اهل بيت» از خلافت و جانشيني صاحب «بيت» بود!!!

- كدام قبيله ها عمر را كمك كردند؟

- قبيله اي عمر را كمك نكرد بلكه نظام قبيلگي و جاهليت او را كمك كرد.

- اين قبيله ها كدام است؟ و نسبت جاهليت به آنها چيست؟

- قبيله ها- ما هستيم- عربها- جزيره، امت، امت كريمه اي كه در ميراثش كه به جدّ عظيم صلي الله عليه و آله و سلم تو متجسّد است. آنان داراي تاريخ بسيار قديمي روي زمين، كه به اين نقاط دور افتاده رسيده هستند. ما، هميشه در كوهها، دامنه ها- صحراها، بيابانها و دشتهاي آن فعاليت داشته ايم. در روي زمين: كشت و زرع كرده، دامداري و دامپروري نموده ايم، باغات خرما و انگور و بوستانهاي پرخير و بركت احداث كرده ايم و بالاخره عافيت را درو مي كنيم. اين امت پيامبر كريمش صلي الله عليه و آله و سلم آمده تا آنان را در پهندشت حيات به مجد و عظمت برساند. زيرا اين امتي است براي ماندن، و مورد توجه خداوند كه در وجود و هستي انسان صادق است.


امام علي عليه السلام بر انقلاب ساكتي كه در رگهايش حريان داشت مدتي درنگ كرد برخاست و در صحن خانه قدمي زد. آنگاه با تمام وجود به سوي امام حسين عليه السلام متوجه شد: تا آن اندازه كه در توان دارد به او بگويد:

پسرم، جدّت صلي الله عليه و آله و سلم در آماده كردن خود براي بذل جانش در راه امت، بي نظير و بس عظيم است كه اگر امت نبود- نبوت و رسالت، و حقي كه بزبان انسان سخن گويد نمي بود.

اما نظام قبيلگي كه از استخوانهاي شياطين برخاسته، نظامي است كه تمام قبايل را در برمي گيرد. و بر اساس دروغ و تهمت، كينه و حسادت، و جعليات و خرافات، قبيله ها را تقسيم نموده، و اين لباس همه ابليس ها است كه ادعا مي كنند با پاي انسان راه مي روند در حالي كه كوهانهاي دروغ و تهمت اند!!

جدّ تو صلي الله عليه و آله و سلم پس از آنكه قبيله ها را از شرك و اسباب تفرقه، خالص و جدا كرد همه را در يك جامعه واحد گرد آورد- اكنون نظام فبيلگي باز مي گردد و امت را به ضعف و ناتواني، زبوني و پستي و فساد مي كشاند.

پسرم، نظام قبيلگي در انتساب لعنت شده اش به جاهليت اين چنين است و عملكرد و منظور آن اينگونه بوده است!!!

اگر در حال حاضر من غرق در كسوف و تنهايي هستم به خاطر اين نيست كه در جستجوي كرسي ام تا به آن سود برم و رياست كنم بلكه به خاطر اين است كه با تمام بصيرت مشاهده مي كنم، بعد از آنكه امت سرش را به حقيقت انسانيت بالا برد امروز نظام قبيلگي آن را به پستي مي كشاند... پسرم خواري و ذلّت از آن كسي است كه امتي ندارد تا آن را به حقيقت انسانيت كه اوج سعادت انسان است بالا برد- اگر جز اين باشد پس چه ارزشي براي روباهها، خرگوشها و موشهاست!! و حتي براي زمين- اگر از اجتماعي سالم و سرفراز نسبت به ارزش انسان تهي باشد؟!!!

امام حسين عليه السلام بيست ساله شد

پس از سپري شده نه سال از گفتاري كه در گوش امام حسين عليه السلام فرود آمده بود و نشان مي داد گويا اندوخته جان آدمي جز در عزّت نفس، صداقت و بزرگواري نيست،


خنجر ابولؤلؤ كينه هايش را در پهلوي پسر خطاب فرو بود و عمر نقشه مجلس شوراي شش نفره را كشيد و به اين طريق پيراهن نظام ويرانگر قبيلگي را بعد از خود بر تن عثمان كرد.

3- دوران عثمان بن عفان:

در اين دوره سوم، رنجهاي حاصل از حوادث ناگوار، جمع شده و به سوي امام حسين عليه السلام هجوم مي آورد گويي اين دوره آبستن حوادثي سخت و غم انگيز است و جز غم و اندوه و گرفتاري هاي سهمگين، از آن چيزي بيرون نمي آيد. امام اكنون در شرف رشد كامل و مردانگي است. رنجها اكنون رنگ و حقيقت كشف حوادث را دارد.

حقيقت براي امام حسين عليه السلام روشن است. و حوادث در مقابل چشمان او تكرار مي شود، ليكن هدف را با خود مي برد- براي استفاده از وسايل و به منظور احتياط و پنهان كاري، روشي نو با شكلي تازه و متنوع به كار گرفته مي شود تا در ديگران آمادگي براي عكس العمل ايجاد نكند و نتوانند براي رسيدن به مقصد و هدف راه را ويران سازند و مانع دستيابي به نتيجه شوند.

پدرش امام علي عليه السلام زيركي پسر خطاب را در راه اندازي سقيفه بني ساعده براي او تشريح كرد. سقيفه همان سقفي است كه در زير آن هنرمندي زيركانه، كرسي خلافت را از زير پاي صاحب اصليش كشيدند تا يك، سر راهي را بر آن بنشانند و بگويند حق اوست. اين روش اول در رسيدن به هدف بود.

روش دوم- بر نفاق سوار شد و با شتاب به سوي هدف پرش كرد. با اين استدلال كه كرسي- قطعا- حق كسي است كه زودتر روي آن بنشيند- و او اختيار بحشش آن را به هر كس كه بخواهد، دارد. ابوبكر اينگونه خلافت را تصرف كرد و به پسر خطاب بخشيد- و يا بهتر بگويم- خلافت را به او برگرداند گويي كار نيكي بوده كه جبران مي شود يا كالاي قرضي بوده كه به قرض از پسر خطاب گرفته و بايد با تشكر و امتنان آن را به او باز گرداند.

روش سوم: براي رسيدن به هدف: آميخته به هنرنمايي ها و نوآوريهايي است كه


قبايل عرب را بروح جاهليت تشويق مي كند. پسر خطاب قبل از كنده شدن جانش «مجلس شوراي شش نفره»، را اختراع كرد. و جالبتر آنكه آن را موكول به مهر و امضاء عبدالرحمن بن عوف نمود.

بعد از آنكه اسامي آن شش نفر را با حروف كوچك نوشت و سپس با حروف بزرگ و بزرگتر تا يكي از آن شش نفر كه نامش با حرف بزرگتر و آشكارتر نوشته شده انتخاب شود- و اين روش نو- سومين قدم بود كه هدف را كاملا روشن مي كرد تا خلافت را به پسر عفان- به جاي امام علي عليه السلام برساند.

اگر معصوميت و غيرت بر كرسي خلافت حاكم بود مسئله آسان بود و پذيرش به خاطر هدفي شريف تر پسنديده مي بود- اما آنچه امام حسين عليه السلام از حوادث جاري مشاهده مي كند تعدد روشها و مراحلي است كه از يك منبع سرچشمه گرفته و به سوي يك هدف مي رود... در اين خيمه شب بازي ها هيچ گونه چهره ي معصومانه و بدون سوء نيت ديده نمي شود- بلكه- بالعكس توطئه اي در آن پنهان است كه بر اين شعر مطابقت دارد كه بعد از سالها تجربه، سروده شده و حوادثي كه رخ مي دهند مصداق آن است:



ان الافاعي و ان لانت ملامسها

عند التقلب في انيابها العطب!!



هر چند لمس بدن افعي ها نرم و خوشايند است، اما به هنگام خشونت در نيش آنها گرفتاريهاي بسيار است.

امروز براي امام حسين عليه السلام آشكار گرديده- كه هدف عمده آنان به تنهايي، تصاحب كرسي خلافت نيست بلكه هدف ذاتا «اهل بيت» است، يعني پسران ابوطالب كه به مجد و كرامت و بزرگواري معروفند. در تمام توطئه هايي كه تاكنون انجام شده و بعد نيز جزء برنامه است مقصود اصلي بوده و هست!!!

و اين نيز مهم نيست كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از آنان است. هدف از بين بردن و براندازي كامل «اهل بيت» است. اين هدف، عطش مزمن و پنهان آنان است كه آب فراوان


مي طلبد!! دليل اين نيّت سياه در جولانگاهي كه اكنون عثمان در آن به رقص درآمده آشكار شده است عصاهايي كه امروز بر سر فرزندان ابوطالب مي زنند تمامش در دست بني حرب متمركز شده- اينان- همان امويان اند- دشمنان سنتي كه ابوبكر و عمر در سرزمين شام كاشتند- به كمك تواناترين و سخت ترين امويان يعني معاويه- امروز عثمان آنان را آشكارا حمايت مي كند- و به آنچه (از مال- اسلحه و قدرت) به آنان بخشيده افتخار مي كند- بنابراين چاره اي نيست جز آنكه فرزندان ابوطالب- اگر بتوانند- از خود دفاع كنند.

آري، شمشير عدالت همين را مي طلبد، آن رنجها و غمهايي كه از رنجهاي دوران كودكي فراگيرش آبياري شده و به زندگي ادامه مي دهد. او تمام اين دوران را در آغوشهايي بسر برد كه آنان موجوديت جدّ عظيمش صلي الله عليه و آله و سلم و تمام وجود افتخارآميز او و همه ي آرزوهاي بزرگش در طول حيات، و تمامي اركان امتي كه بتازگي براي فخر و مباهات بنا شده است... را شامل مي شود. او چگونه مي تواند مشاهده كند كه خط اصيل و درخشان نياكانش اينگونه به سقوط تهديد مي شود. و آن نظام قبيلگي جاهلي كه ديروز پدرش عليه السلام براي او توصيف كرده- كه از انگشتان ابليسها و زبان شياطين درنده تر و خطرناكتر است!!- مي كوشد آنان را دفن كند.

هنوز امام حسين عليه السلام جواني را كامل نكرده كه ثقل باري را مي بيند كه تاكنون مانند آن را نديده است انقلاب كوچكي شعله ور شد و كرسي خلافت را بر سر عثمان سوزاند. و رگ كوچكي را در ذهن امت تكان داد تا در جستجوي يك منجي برآيد كه او را از گمراهي و سرگرداني تازه نجات بخشد. امتي كه تا آن روز دامان علي عليه السلام را رها كرده و كنار گذارده بود امروز او را كشان كشان بر كرسي خلافتي مي برد كه پايه هايش را موريانه اي پوك و تهي كرده و لانه ي آن در سرزمين شام در حال گسترش است.

... و رنجها و غمهاي امام حسين عليه السلام به نخ تازه اي گره مي خورد كه هر چند براي لحظاتي كوتاه حيات را فرا مي خواند.


4- دوران امام علي عليه السلام

غصه ي گلوگير امام حسين عليه السلام با رسيدن به كرسي خلافت كاسته نشد بلكه بيك غبطه دروني تبديل گشت و جز يك معناي لذّت بخش در جانش براي آن نمي يافت. اگر اين غبطه ناشي از ترس است چاره اي نيست جز آنكه براي آن پيراهني از آرامش و طمأنينه بافته شود براي او چنين وانمود شد: جدّش صلي الله عليه و آله و سلم، اكنون چشمانش را فروبسته و در خوابي آرام فرو رفته است و هنوز پيكر پاك او به آرامگاهش- كه از نور او درخشان خواهد شد- منتقل نشده... اما پدرش، بعد از آنكه او را با دو دست خويش تكفين نمود و در قبر گذارد. متوجه كرسي خلافتي كه برايش آماده گرديده بود شد تا در آنجا بنشيند و كارهاي بزرگ را دنبال كند بودن آنكه نخي را از شانه يا پيوندش جدا كند... مبارك باد و گوارا بر اين امت بزرگ، كه مؤسس و سرپرست آن- لحظه اي او را ترك نمي كند، نه در كويرهاي دور دست، نه در سكون و آرامش- بلكه در مسؤليت مستمر خود، با اميدهاي جان پاكش، آن را با طهارت و تقوي تغذيه مي كند و در او آمادگي هايي هماهنگ با رسالت، به وجود مي آورد- رسالتي كه حدود و مقررات تعيين شده از جانب خداوند براي انسان است و امتي كه از انسانها ساخته شده است.

يخ زدگي تمام ميدانهاي تنگ در ذهن امام حسين عليه السلام ذوب شد و رخت بربست، ديگر نه ابوبكر در كرسي خلافت بر عصايش تكيه مي كند. و نه راهي براي عمر بن خطاب است تا زير پايه هاي كرسي خلافت پنهاي شده و در انتظار سياهي شب براي نشستن بر كرسي خلافت باشد- و نه خويشان عثمان وجود دارند تا با فتيله ي چراغي كهنه- خانه ي امام علي عليه السلام را به آتش بكشند- و نه شاخه اي از درخت بني حرب وجود دارند تا معاويه نامي- به او راه پيدا كند و شام را با تمام دشتها و سرزمينهايش به سرقت برد و در خورجين خود پنهان كند... امت از همان ساعت اول- به طور كامل، پاك و آراسته در خدمت پدرش آماده است- از آرامش فجر تا قربانگاه صبح صادق.

در اين لحظه كه پدرش به حكومت رسيد تمام اين مطالب در فكر و خيال امام حسين عليه السلام گذشت و امروز محور امتي را كه هدف جدّش صلي الله عليه و آله و سلم بود رسالت در اختيار


گرفت و كار پرورش و تربيت امت، استمرار خواهد يافت. مسائل اينگونه به نظر امام حسين عليه السلام مي رسيد چرا كه او همگون با جدّش صلي الله عليه و آله و سلم و رسالت اوست و ايمان كامل به امتي دارد كه تعبير مطلق، از جدّ او صلي الله عليه و آله و سلم و ارزشهايي كه او براي كرامت انساني آورده است از اين رو تمام آنچه به خاطر خدمت به امت و پرورش استعدادهاي او آماده مي شد. شوق امام حسين عليه السلام را تحريك مي كرد و آن را در وجودش شعله ور مي ساخت و در او آمادگي را همراه خشوعي نسبت به جدّش صلي الله عليه و آله و سلم به وجود مي آورد جدّي كه هميشه در رسالتش زنده است آري جاودانگي رسالت در جاودانگي امتي است كه او سرفصل درخشان و منور آن است.

اين است حقيقت تحولات و تغييرات روحي و فكري كه رنجها و غمها در امام حسين عليه السلام به وجود آورده بود با هر مرحله اي از عمر او- كه همراه با اوج گيري عقل، فهم و ادراك، و شرح صدر همراه بوده واقعيت حوادث روي زمين، امتحانهاي او را گسترده تر مي ساخت و به توانهاي فكري و روحي او عمقي فلسفي و وجودي مي بخشيد تمام صفاتش در آنها چنان غرق مي شد كه گويي در فضاي ديگر پيچيده شده و آن در جوّي از تأمّل و انديشه- تأمّلي آماده كه در هر سلولي كه حقيقت ذاتش به آن پيچيده شده- خفته است.

نتيجه آن تأملات، اين بود اين رسالت كه امتي را به وجود آورده- در ذات- «وجودي، انساني»- خود رسالت است و لذا نبايد نااميد شد. و گرنه رسالت در مؤداي اصيل آن دو «وجود- انسان» به تعطيل كشيده مي شود! اما فكر امام حسين عليه السلام در حال حاضر مشغول اين است كه رسيدن پدرش به حكومت در واقع در خط استمرار رسالت و وصايت است كه با شائبه اي مخلوط نشده و هر چند رسيدن او به حكومت پس از سي سال كنار بودن تضعيف شده است و خط رسالت و وصايت را از استرار قانونمندش در جامعه دور كرده است.

اي كاش زماني حكومت به دست امام علي عليه السلام عليه السلام مي رسيد كه شمشيرش «ذوالفقار» را به كمر بسته بود اما نظام قبيلگي شمشير امام علي عليه السلام را شكست او را بيست و پنج سال از


ميدان جهاد دور كردند. و هنگامي به سراغ او رفتند كه سياهي شب با سنگلاخهاي شوم خود را آشكار كرد- امروز ناله و فغان امت بلند است و از او كمك مي خواهد- و فرياد- الغوث يا علي- را به آسمان مي رساند اما... اما، افسوس.... كه او فقط نيازمند ده شمشير است، تا آنها را در مقابل قوم تكان دهد قومي كه در پشت هريك از آنان قبيله ها فرياد برآورده اند: واجاهليتا- جاهليت را كمك كنيد، براي خونخواهي، اي اعراب قيام كنيد!!

چند شمشير در جنگ جمل كه برهبري عايشه- ام المؤمنين دختر همان ابوبكر تيمي- برپا شده بود در سينه ي طلحه و زبير شكسته شد. و اين شمشيرهاي شكسته شده، چقدر براي او- امام علي عليه السلام- گران تمام شد و او را بزحمت افكند. جنگهاي صفين- برهبري مكارترين مكاران، كسري و پادشاه عرب- معاويه؟ و تا چه اندازه جاهليت با آن همه سرباز و تجهيزات برهبري عمرو بن عاص- مغيرة بن شعبه- زياد [1] كه پدرش ابوسفيان و برادرش معاويه است امام علي عليه السلام را خسته كرد سه فردي كه تمام افتخارشان آن بود: گرد و غبار فرشي را كه زني... «سميه» نام روي آن مي خوابيد سرمه ي چشم كنند؟!! و چقدر آن امام را تار و پود پيراهني خسته كرد كه با زعفران رنگ شده بود و با تمام دوكهايش- بشيربن نعمان آن را به شام برد؟ و چقدر از قلبش خون چكيد و به روح و روانش ضربه زد. زيرا شقاوت و خيانت ابوموسي اشعري- بذري شد براي آن دمل چركين- كه دليران دروغين آن را خلخال پاي خود كردند و سدّ فرمانبرداري از او را شكستند و جنگ نهروان را عليه او براه انداختند؟!! و چه بسيار ساعتهاي غم و اندوه كه او را بيهوش مي نمود و او در افكارش كه مملو از عفّت، صداقت و صفاي وجدان بود غرق مي شد تا آن لعين غافلگيرش كرد و شمشير مسموم را بر فرق سر آن نمازگزار مظلوم، در محراب مسجد فرو برد!!!

اين حقيقت تلخي بود كه امام حسين عليه السلام با آن روبروست، پدرش عليه السلام از ديدگانش پنهان شد اما در مقابل بصيرتش همچنان با عظمت، بي نظير و بزرگوار بود. آنچه را كه از


جدّش صلي الله عليه و آله و سلم گرفته بود ار پدرش عليه السلام نيز گرفت با اين تفاوت كه دوران هم نشيني با پدر بيشتر و طولاني تر بود- و با رنجهايي گردآوري شده بود كه به فهم و درك او اضافه نكرد مگر اينكه او را به شعوري زينت داد كه دريافت رسالت جدّش صلي الله عليه و آله و سلم نياز فوري به افرادي دارد كه سرشت پدرش را عليه السلام داشته باشند تا امت بتواند به حيات خود ادامه دهد و آگاهي و بيداري امت را جذب كند تا ذات انساني استوار خود را در صدر حيات محقق سازد.

دريغ از مكتب در اقنوم يگانه اش، جدش صلي الله عليه و آله و سلم مكتب را آورد و به امام علي عليه السلام محدود ساخت، و افسوس- كه زمان امامت برادرش امام حسن عليه السلام مكتب به تلاشي پيچيده شد كه مهر و امضايش خون بود! لكن پيش از آنكه امام حسن عليه السلام ما را بر سفره ي سفيد رنگش، بخواند- مايلم- رنگ رنجهايي را كه غم و اندوه امام حسين عليه السلام- بعد از شهادت پدرش- امام علي عليه السلام- در آن غرق شده بيان كنم: آيا آن، همان غمي است كه طعمش به هنگام مرگ- و جدا شدن دوستان از يك عزيز آشناست؟ يا آميزه ديگريست كه در جان آدمي از عوامل ديگري متولد مي شود كه شوق سوزان را در آن روح به وجود مي آورد و تخصيص و تميز آن را مشخص مي كند.

فورا به خود گفتم: از آن هنگام كه امام حسين عليه السلام سرشار از شكوه ادراك گرديد از آن دم، كه دريافت در تربيت خوش آب و رنگ او- معماي شيريني وجود دارد كه به گرانبهاترين مُهرها مهر شده است از همان لحظات زيباييهاي عالم تكوين بر جانش درخشيدن گرفت، در حالي كه صفحه ي وجودش مي درخشيد داسها براي ايجاد حفره هاي عميق به او هجوم بردند و از آن هنگام كه دريافت او با جدّ صلي الله عليه و آله و سلم خود آميخته است و عاملي است براي نگهداري و پاسداري از رسالت، رسالتي كه به تنهايي مايه رشد و كمال انسان است- و به تنهايي مرز امت و ضمانت نامه براي حيات انسان است- حدود روحش گسترده شد تا وظيه ي مهم و بزرگي را در برگيرد و جانش باندازه افقهاي دور دست- افقهاي عميق سربلند و ارزشمند عمق پيدا كرد.

آنگاه- واقعيت حوادثي را كه روي زمين اتفاق مي افتاد و تحليل مي كرد اينكه چگونه بافت آنها تمام مي شود. گويا حوادث نمايشي است كه لباس كودني و جهل را بر


تن كرده و به شوخي و دروغ، دلقك بودن خود را نشان مي دهد. تا آنكه به مصيبتي ختم شد كه قرباني آن نه تنها بالاترين ارزش انسانيت يعني مردي به نام: امام علي بن ابيطالب عليه السلام بود كه در قلّه ي ارزشها طلوع كرد. بلكه امت اسلام نيز قرباني شد به اين ترتيب بشريت انحطاط و عقب ماندگي را تحمل خواهد كرد تا خداوند مردي از امت را برانگيزاند كه قالب جديدي از نبوت در آنان بريزد و آنان را دوباره بسازد.

عمر بن خطاب در ساختن اين صحنه ي نمايش دردناك، رنج بسيار كشيد در آن لحظه كه چشمان رسول صلي الله عليه و آله و سلم از فعاليت امر و نهي و از به حركت درآمدن زغال آتش در دره ي شياطين فرومانده بود خيمه شب بازي كامل شد. نمايشي كه بر چوبش عثمان بن عفان در مسجد مدينه و معاويه در پهندشت شام رقص خود را كامل نمودند.

كدام عقده لذّت بخشي بود كه نمايش را ترتيب داد تا بر روي آن بخواب رود.

لكن آن عقده اي نبود كه هنر- به آن افتخار كند- بلكه آن كينه و حسادتي بود كه امت را در طول تاريخ و عمر تلف شده اش به خواري و مذلت انداخت- و در آن لحظاتي كه پيامبر عظيمش صلي الله عليه و آله و سلم او را از كينه ها آزاد مي ساخت از نعمت عزت و مجد و كرامت برخوردارش مي نمود ولي گذشت ايام پرده از ماهيت عقده هايي كه با مهارت و زيركي ساخته شده بود برداشت تا مبدئي كه كارگردان- اين شعبده بازي- به هنگامي كه آن را به بينندگان ارائه مي داد به اجرا درآيد. آن كارگردان مي گفت:- «نبوت و رياست» در يك «بيت» جمع نمي شود- تفسير آشكار اين سخن براي كساني كه به چنان مبدئي گردن نهاده بودند تلاش مستمر براي براندازي تمام كساني است كه از «اهل بيت» هستند و به اين طريق ريشه ي كساني را كه معتقد به جمع نبوت و حكومت در «اهل بيت» بودند درآورد.

بازي آغاز شد! هجوم براي رسيدن به كرسي رياست اميران، و با يك مبارزه ديگر بازي خاتمه يافت، مبارزه اي كه در آن هدف، براندازي و تخريب كامل، بود. بيم ها و همراه آن احتياط و دورانديشي قوت مي گرفت- تا آنكه خطر اهل بيت هر لحظه بيش از پيش احساس مي شد. «اهل بيت» و ارادتمندان و دوستانشان از ادارات و مراكز دولتي


دور نگهداشته شدند- به اين مقدار نيز بسنده نكردند بلكه ستم بر آنان با بيرحمي و بدون توقف در طول اعصار ادامه يافت. چه كسي مي تواند بگويد: شهادت امام علي عليه السلام با شمشير ابن ملجم لعنةالله عليه، از سنخ همين تمايلات و القائات و اشاره ها نبوده است.

روشهايي كه حكومت به كار مي برد بسيار شگفت انگيز بوده است هنرمنديهاي فراوان براي كوبيدن «اهل بيت» به كار مي بردند. تنوع اين روشها گروه ستمديده را در رعايت هرچه بيشتر احتياط وامي داشت- زيرا عنان قدرت هميشه در دست حكومت بود او- معاويه- هميشه صاحب قدرت بود كه مقدرات مردم را در دست داشت، و تمام نيتهاي پليد، مكرها و تهمت ها- در سينه ي او پنهان شده بود.

در اين لحظه كه اندوه و مرارت از آن مي جوشيد- در جان امام حسين عليه السلام عقده ي غمي سرگشود: اسفبارترين جزء آن غم اين بود كه او را در فكري فرو برد كه نه زبان گفتن داشت نه ياراي لب گشودن- او محزون و غمگين بود- نه فقط به خاطر پدرش كه مانند جدّش صلي الله عليه و آله و سلم، يا مادرش عليهاالسلام غيبت كرده، بلكه او غم رسالت را داشت كه غم امت بود- غم آن اميد بزرگي كه آن غائبان بزرگوار داشتند- در بيابانهاي خشك و كويرها، آبها را جاري ساختند. زمين ها را احياء نمودند و در مدار با شكوه انسانيّت كه به آنان منسوب است و به آنان پيوسته است آن را جاودانه كردند تا براي هميشه ياد انسان و ارزش او- در طول تاريخ جامعه انساني- جاودان باشد.

در آينده نوبت برادرش امام حسن عليه السلام است تا خط رسالت را ادامه داده و به فرياد آن برسد- اما امام حسين عليه السلام- نگران و منتظر است، و غرق تفكرات بي سر و صداي خود- آيا انتظار امروز او عامل ديگري در رنجهاي او خواهد بود كه هنوز به انفجار نيانجاميد؟!!.

5- صلح سفيد و دوران امام حسن عليه السلام

هجوم حوادث كمي كند شده زيرا حادثه داس ديگري بدست آورده است، نه براي آنكه گودالي را كه در جان امام حسين عليه السلام است عميقتر كند- زيرا عمق آن به انتها


رسيده- و نه براي گسترده تر كردن آن- كه وسعت آن گودال در او نياز به گسترش ندارد كه فرسنگها گسترده شده- بلكه براي رنگ كردن اين گودال، برنگ عمق و رنگ مساحتهاي لجبازي و دشمني ها و آن تغييري است كه بر جان تحميل مي شود و آن را از مرتبه اي به مرتبه ديگر بالا مي برد. اين داس نو، در كار مستمرش در جان امام حسين عليه السلام باقي خواهد ماند از همان لحظه اي كه امامت به برادرش امام حسن عليه السلام انتقال مي يافت، تا آنگاه كه با نوشيدن جرعه ي سم به ملاقات جدّش صلي الله عليه و آله و سلم در ملأ اعلي رفت تا حساب خود را درباره ي آنچه روي زمين انجام انجام داده تصفيه كند.

اما امام حسن عليه السلام- فقط چند ماه بر كرسي امامت و خلافت بود- و آن را ترك نكرد مگر آنكه آن را از عزّت و كرامت سرشار و لبريز ساخت و از آن غيبت نكرد مگر آنكه آن را از محتوا و معني پر نمود امام حسن عليه السلام مانند مردمك چشم، دورانش كوچك اما خورشيد را نيز در برگرفت.

امام حسن عليه السلام مانند برادرش امام حسين عليه السلام اطلاع و كامل و فراگير از حوادث داشت و به تمام آنچه در آنها از هدفهاي پليد پنهان بود و آنان را نشانه مي رفت آگاه بود- مخصوصا فرزندان ابوطالب كه به «اهل بيت» مشهور شده بودند- او كاملا مي دانست وابستگي به ابوطالب ارزشي ندارد- هر چند خالي از افتخار نيست- مگر آنكه متصف برسالت عظيمي باشد كه تعبير مطلق و فراگير آن امتي است كه به نوبه خود چارچوب ديگري براي پاسداري از رسالت است تا امت بواسطه آن پابرجا بماند و تمام وظايف و برنامه هاي رسالت محقق گردد.

به اين طريق مسئوليت امامت بعد از شهادت پدرش به او منتقل شد، تصميم گرفت كارهاي ناتمام پدرش امام علي عليه السلام را به پايان برد. (من باورم اين است): او چنين تلاشي كرد تلاش به اين معني كه هوشياري و احتياط- دو يار او هستند- در هر گامي كه در اين راه برمي دارد- اما دشمني كه ميدان را ترك كرده، يا بهتر بگويم ميدان را خالي كرده تا تمام امكاناتش را براي حمله به او و يارانش- و كوبيدن آنان كامل كند همان دشمني است كه سلطنت مي كند و داراي قدرت است. بدون آنكه تقوي يا پرهيزكاري كند يا


كوچكترين احساس گناهي كند.

تلاش- خصوصا در روش امام حسن عليه السلام مجهز به هوشياري و احتياط و حكمتي نامحدود بود كه آشكار شدن ميدان و حركت به آن زيور يافته بود- تا بهترين و صحيح ترين راه خروج براي انجام تعهدات رسالت، و گذر بوسيله ي آن از راههاي انحرافي به يك راه سالم تر و بي خطر، به دست آيد تا امت را به وادي امن و امان برساند.

مسئوليت امام حسن عليه السلام هرگز آسان و ساده نبود بلكه سخت ترين و دقيقترين وظيفه اي بود كه حاكمي مسؤول رسالت و امت- بتواند به آن قيام كند. رسالت و امتي در فكر و جان و ضمير امام، اين چنين وجود داشت كه رسالت و امت در عالم هستي آخرين و بالاترين آرزويي است كه انسان را به خداي تعالي نزديك مي كند، و مرز خدا را به انسان معرفي مي كند. اين دو، عنصر يك مسؤوليت، هستند كه در يك شخص جمع شده اند- مردي كه در طالبيت خود امين- و در نبوتش عظيم و در امت خود گرد آورنده، و در رسالتش انساني و جهاني است... اين مسؤوليت، بسيار عظيم و بسيار بلند مرتبه و والاست، لكن سهم بسيار آن، در پي گيري نشر ارزشهاي انساني مؤثر، و در رها نمودن انسان از تمام بت پرستي ها كه بر سنگ سجده مي كند، و از عصاره ي كينه ها، طمع ها و حسادتها تغذيه مي كند و به سوي ذلّت گام بر مي دارد مي باشد، همانطور كه هر ابليسي به سوي دوزخ خويش گام مي زند!!!

اما معاويه، او با قدرت ترين و آماده ترين فرد است. تمام راهها در اختيار اوست و او در دژ محكم خود- شام- نشسته است اين دژ مستحكم را- ابوبكر، سپس عمر، و بعد عثمان، هر يك به نوبه ي خود- تا توانستند براي او استحكام بخشيدند- امروز كه امام علي عليه السلام در محراب، به خون خود آغشته شد و در عبايش تكفين گرديد- آري در عبايش كه حاكي از زهد بي مانند و صدافت بلند مرتبه اش بود. در تمام فضاي جهان اين ندا را سر داد كه: او كاملترين، پرهيزكارترين و شريفترين انسان كره ي خاك است.

تسلط معاويه در ميدان سياست و حكومت به انواع حيله ها رنگ آميزي شده- بيش از سي سال است به او مي آموزند چگونه بايد به كرسي خلافت برسد و آن را تصاحب


كند و آن را از دست عموم، كه متعلق به امت است، بربايد و در خزائن خود احتكار كند تا به مجد و شهرت، نيرو و عزّت كاخها و رقاص خانه ها برسد- و به شهوات و آرزوهايش پاسخ گويد- او آموخته است اگر كسي براي به دست آوردن حكومت، مزاحمت ايجاد كرد چگونه عسل آميخته به زهر را به او بياشاماند. او آموخته است چگونه فرماندهان لشگر و بزرگان قبايل را به ليسيدن كاسه هاي كوچك و بزرگ وادار و جذب كند و با سرپوش سخاوت چگونه براي آنان- رشوه فرستد.

بخششهاي معاويه تمام شدني نبود، حتي به خاطر مكرها و حيله هاي هنرمندانه اش از كف دست او مويي هم كنده نشد. او چنان وانمود مي كرد مويي كه در كف دست اوست، از طنابهاي كنف نيز محكم تر است، با اين موي دروغين- در پنهان و آشكار- هميشه با مردم در لباس خدعه و نيرنگ بود. و به اين طريق كرسي خلافت را اشغال كرد و مانند انوشيروان، از آن بالا رفت، و تا توانست «اهل بيت» را كوبيد و از ريشه درآورد، و از ارث محرومشان ساخت، و ميراث آنان را در حكومت مخصوص خود نمود- مگر «اهل بيت» بيش از سه نفر بودند؟ و آيا او- معاويه- كمتر از بافته اي است كه خط فكري- سياسي مشخصي داراي عقل و اعصاب و اراده در بافتن آن زحمت كشيده باشد؟

سالهاي طولاني همراه با برنامه ريزي و نقشه اي هدف دار- مستمر و پنهان، گدشت تا معاويه را به حكومت برساند- امروز او- دليل و شاهد خوبي بر پيروزي آشكاري است كه آن موي نرم- او را به حكومت رسانيده،... و به گمان خود او امروز- رئيس «بيت» است كه به آن افتخار مي كند بيتي كه در شكست خود ملافه پيچ و پنهان شده است.

اما آن دومي- كه نامش از «حسن» هرگز گسترده تر خواهد بود- گفتگويش را در كمال مدارا و نرمي به پايان خواهد رساند تا آنكه لحظه پيشروي با ثانيه هايش فرا رسد. و نيش نرم و آرام خود را در او فرو برد... و نفر سوم او در «ي» مصغرّ خود باقي خواهد ماند و هرگز روزگار به دادن قرص ناني از گندم شيرين به او بخل نمي ورزد!!!

هر چند معاويه گمان مي كرد تمام دامهايي كه براي «اهل بيت» بافته، ميوه عقل، هنر، و مكر اوست و موفقيت همه ي آنها منوط به پنهان كاري و بازي با آنان در سياهيهاي شب


بوده است اما نمي دانست اسرار تمام مردم و آنچه در نيت دارند- بر «اهل بيت» پوشيده نيست، و همانا امام علي عليه السلام راسخ ترين مؤمنان است زيرا عقل محكم، فرزند سلولهاي متين و استوار در انسان است و تمام اين ها را- جز عفت و پاكدامني- صداقت و راستي، پاكي روح و فكر سالم- استوار و توانمند نمي كند. و تمام اينها به مزاياي طبيعي خود نياز دارد. خط ديگر بني حرب است كه از ديروز با بني هاشم دشمني تهي از عقل داشته اند- كه از نظر امام علي عليه السلام عقل همانا صداقت و عفت و محبت و زيبايي است.

نه- اين مسايل پنهان- بر امام علي عليه السلام مخفي نبود- در همان شبي كه پسر خطاب- خود را در سقيفه بني ساعده پنهان كرد- بامداد- هنوز طلوع نكرده بود كه ابوبكر بر كرسي خلافت نشست- امام علي عليه السلام يا بايد سكوت مي كرد و لباس صبر را بر تن مي كرد- كه اين عقل او در تحمل ستم، و درمان اشتباه- در تدبير امور جامعه اي كه به تازگي از آگاهي و ادراك برخوردار شده است بود يا بايد نيروهاي جامعه را- در كشمكش هاي داخلي كه سبب تقويت و تسريع بازگشتن به جاهليت فاسد زشت است- به هدر مي داد، كه در اين صورت به هدف خود- كه حفظ رسالت است نمي رسيد. رسالتي كه امروز، بر اثر سختي و رنج در باز گرداندن اجتماع به راه راست و راه حق- تضعيف شده، به همين علت او بايد به زيور صبر و سكوت آراسته مي شد- با اين آرزو كه اگر چشم اجتماع باز شود و در جستجوي رسالت، از او برآيد او را هميشه در جايگاهي مي يابد كه پيامبر عظيمش صلي الله عليه و آله و سلم به حق و درستي بعد از آن كه امت را در تعهدي ترك نموده، كه در مرزهاي آن هميشه بيدار بوده و هرگز نحوابيده است، و اكنون يك شخص برخاسته از نظام پست و پوسيده ي جاهليت و قبيلگي- امت را از آن تعهد خالي مي كند و اينك اين دار و دسته، با هر مكر و حيله اي كار خود را ادامه مي دهند. همه اينها براي «اهل بيت» آشكار بود و عمق و سنگيني آن را احساس مي كردند كه خطر عظيمي آنان، و امت را تهديد مي كند، تلاش «اهل بيت» اين بود كه چشم جامعه را باز كرده تا در كار مقابله بين اين دو خط حيران نگردند: خطي كه به نظام قبيلگي و جاهليت وابسته است و در آن تمام كارها براي پوشاندن حقيقت انجام مي شود- و خطي كه وابسته به حق يعني


رسالت- است. رسالتي كه جامعه را يكپارچه مي كند و آن را از گمراهي و سقوط نجات مي دهد و به قانوني كه براي او با نيروي فكر- روح- صداقت و ارده، نظام درستي به وجود آورده است، مي سپرد.

به اعتقاد من از همان ساعت اول كه جاهليت باز گرديد و سقيفه بني ساعده نيت هاي پليد و كهنه ي خود را زائيد. امام علي عليه السلام بايستي وارد معركه اي شود كه ميدان مبارزه آن از زمان و دوره ي به زمان و دوره ي ديگر تجاوز مي كند- بدون آنكه از اراده ي و تصميمش كاسته شده يا مقصود آن پنهان شود يا از مفاهيمش در اصرار بر تحقق اين مبارزه بي نياز گردد.- اين مبارزه اي است كه پايه هايش از ديدگاه امام علي عليه السلام تثبيت جامعه انساني- در طول حيات براساس تنها حقيقت سازنده است- حقيقتي كه مورد اعتماد اوست اعتمادي صادقانه، آراسته به عفت و پاكي و پيراسته از دروغ و دورويي، تهمت و افتراء- و اين عدالت انساني است كه به اسوه هايي نجيب كه حامل پيام و معرفت خداي تعالي در پهنه ي حيات اند- شرافت يافته است. اگر جز اين باشد اجتماع هرگز رشد نمي كند بلكه به درّه ي حيوانيت سقوط خواهد كرد و حيات، آن را از جوهره ي با كرامت خود خارج خواهد كرد و عقل نيز او را از ميدان جستجوگر هميشگي خود و از لذّت حلّ اسرار بزرگ جهان كه از آغاز هستي درگير آن است، محروم مي سازد... آري عدم دستيابي انسان به حقيقت انسانيت خود بسي تلخ و نكبت بار است حقيقتي كه سبب بالا رفتن انسان به سوي آگاهي در جامعه هايي نونمه و برتر است.

و اين بود روش امام علي عليه السلام در معركه اي بزرگ و طولاني- اگر رسالت پسر عمويش- كه به آيات روشن گوياست- به خاطر اين بود كه امت را بر اساس حقيقت اجتماعيش، توحيد و يگانگي و بهره گيري ارزشمند متمركز سازد پس معناي آن اين است كه كرانه هاي جامعه نامحدود است. هرگاه امت به طرف نسلهاي آينده اش در وجود زنده و فعال پيش رود- همچنان است روش امام علي عليه السلام. در حقيقت روش او- از نظر استمرار- از رسالت منشعب شده تا نسلهاي آينده ميدان گسترده اي براي آن، در


من گمان دارم معاويه عمق اين روش را كه امام علي عليه السلام آن را به عنوان ماده اصلي و خميره اين معركه و مبارزه نهاده، فهميده است، امام عليه السلام را به شهادت رساندند- اما روش او زنده است، ادامه و استمرار دارد- و بعد از آن حضرت، امام حسن عليه السلام به آن روش قيام مي كند- امام حسن عليه السلام نيز در آينده به شهادت خواهد رسيد تا امام حسين عليه السلام به آن قيام كند- و او نيز به شهادت خواهد رسيد تا خطي استمرار يابد كه هر لحظه امت آن را بخواهد بتواند دوباره آن را بيابد و در اختيار بگيرد- امت آن را محصول كشت زمين حسرت و آه خود، مي يابد- تأسفي كه در جستجوي خود در آن راه ممتاز و بي نظير كه امام علي عليه السلام آن را پيمود- آري خط امام علي عليه السلام كه بوسيله امامت مصونيت يافته و تثبيت شده است. امامتي كه خود يك رنگ و نقش سياسي با روشي معين همراه رسالت و وصايتي راستين است، به خاطر همين، امت در حيات باقي خواهد ماند. امتي كه همچون چشم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و قلب تپنده اش در حقيقت انساني او مي باشد. اكنون اين معركه اي است كه امام علي عليه السلام ميدان گسترده اي را براي آن گشوده و بر عهده ي فرزندش- امام حسن عليه السلام نهاده است. معاويه گمان مي كند او پيروزمند عهدنامه ي صلح است. زيرا خلافت به او واگذار شده و امام حسن عليه السلام از آن كنار كشيده، و در آن هنگام كه خلافت به امام حسن عليه السلام باز گردد- وي را با دست مرگ از آن باز مي دارد- به همين دليل معاويه- رشوه را به كار گرفت- لبهاي عبيدالله بن عباس فرمانده ارتش امام حسن عليه السلام را با رشوه شيرين كرد و به اين طريق توان رزمي ارتش امام حسن عليه السلام را در ميدان مبارزه تضعيف نمود- لذا امام حسن عليه السلام براي بستن عهد نامه ي صلح به اجبار پيش قدم شد تا از دو جهت سود برده باشد.

سود اول- حفظ خون امت و جلوگيري از ريخته شدن آن است، به اين وسيله كينه ها و حسدها دوباره در سينه ها انباشته و متمركز نمي شود، زيرا شدت آن سبب رواج خونريزي، ويرانگري، غارت و فساد بين قبيله هاي درگير مي شود و اين كار مانع اشتغال امت از پرداختن به كارهاي مفيد و سازنه اي كه جامعه بوسيله آن به حيات ادامه مي دهد خواهد شد. اقدام به اين صلح، خير و بهره هاي سودمند را محقق مي سازد همانگونه كه جنگ در ذات خود- امت را به گروه بندي ها و دسته هاي مختلف با موضع گيريهاي


گوناگون دشمنانه تبديل مي كند پس اين سود، در جلوگيري از وقوع يك جنگ داخلي مهم و حكيمانه است تا امت در پيوستگي گسترش يافته اش باقي بماند، و دوران حيات بخش او كه در آن خود را به تكامل بايد برساند به اتمام رسد، بدون آنكه سدّي در اين راه ساخته شود- كه همچون سمّي سبب تفرقه افكني بين برادري آنان- كه امروز از وحدت در عقيده، هدف و زمين برخوردارند- گردد. تا آنان نيرويي تاره در تحقق بخشيدن به انساني رشد يافته و برخوردار از وحدت عربيت باشند، كه جزيره ي مادر، در طول تاريخ خيات خود هميشه شاهد پراكندگي، و گروه بندي فرزندان خود در شمال و جنوب بوده است. در نتيجه جزيره چون دنيايي با رشته هايي از گوشت و استخوان و خون گرديده، كه اين انسان اجتماعي در آن گرد يك اصل واحد، راه و روش واحد، ثمرات فكري و روحي واحد- جمع شده اند- يگانه نتيجه عظيم آن پيدايش جامعه اي در اين شعاع است كه بر آن نور افشاني مي كند- اين شخصيت عظيم و بي نظير كه بوسيله او درجات كمال پيموده مي شود و تنها مركز و قطب انسانيت است- نام مباركش محمد صلي الله عليه و آله و سلم امين و رسول پروردگار است.

و اين گونه امت با حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، پيامبر تازه اش، متولد شد و در بعثتي جديد و ظهوري نو، آگاهي و بيداري جديد- ادراك و دريافتي جديد- يعني گستردگي امت باندازه ي كرده ي خاك و عمقش به عمق تاريخ، و رفعتش به رفعت الگوهايش كه اكنون آينه تمام نماي پيامبر و رسولش عليه السلام- كه از جانب حق متعال به ظهور او بشارت داده شده بود- گرديد- آري امتي كه در جستجوي آن جوهر ريشه دار انساني خود، برآمده براي هميشه باقي و پايدار است، جوهري كه در وحدت عاقلانه ي خويش آن را مي يابد.

آيا سختي ها و مشقت هايي را كه پيامبر عظيم حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به خاطر امتش تحمل كرده ناچيز و كم است؟ امتي كه از جزيره ي مادر پا فراتر نهاد و دايره اطرافش را از حيات هزاران ساله انساني پر ساخت به گونه اي كه تمامي فضاها از اين فيض يگانه انساني بهره برده است. خواه در خاطرات زميني كه شادابيش مرهون دو چشمه سار پر خير و بركت: «دجله و فرات» است يا در آن شكمهايي كه از بخششهاي رود «بردي» در


پهندشت شام، سير است يا در آن خاطراتي كه در حال سجود است و از سينه هاي رود نيل- آن زيباي بخشنده ي مصر- خير و بركت را مي مكد.

آري امت در انگيزه ها و شوقهاي پيامبرش حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، آرامش يافت و به دنبال آنها روان گرديد. امت بوسيله رسالت گرد آمد، و دامنه ي رسالت گسترش يافت، از رسالت ارزشهاي انسانيت فوران كرد و او را پاي بند خود نمود و به اين طريق با ادراك حق، روابط متجانس و هماهنگ گسترده شد، نيّت ها از آلودگيها و پليديها، پاك گرديد و ميل تجاوز به حقوق ديگران رخت بربست. به خاطر ذخائر آن رسالت بزرگ كه تمام آن فوران نور و هدايت براي انسان بود ارتباط بين افراد امت رام گدريد. گسترش رسالت اين را نشان مي دهد كه پيوستگي امت ثمره وضعيت طبيعي، جغرافيايي و تاريخي نيست بلكه رسالت به عنوان يك عامل رشد و كمال در ارتباط انسان به محيط خود عمل نمود و موجب تقويت نتايجي گرديد كه يكپارچگي امت آن را به فراواني رساند- وحدتي كه ضامن استقرار امت و مشترك بودن هدف و راه آن است. عزيزترين امت هاي خاك نشين، امتي است كه در وحدتش مستحكم و علاقمند و وابسته به زميني باشد كه به او بخشيده شده. در افكارش هماهنگ بوده و در آنچه به دست مي آورد يكسان عمل كند، به تمدن و فرهنگش پيوسته بوده فضاي انسانيتش كه ثمره اش حق و صداقت است باز باشد و آن امت نمونه اي است كه نقش بزرگي در تشويق پيامبر- حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم داشته و به همين دليل بود كه به رسالت اختصاص يافت. اگر رسالتي مي بايد ادامه داشته باشد بايد برخوردار از رهبري باشد كه در امت زندگي كند. امت محور كلام است. رسالت، همان امت و امت همان رسالت است و هر دو شخص محمد صلي الله عليه و آله و سلم است. و شخص محمد صلي الله عليه و آله و سلم خميره ايست كه پرورده ي دست قدرت حق در خاك زمين است- و آن حق عدالت است- و آن نتيجه ي زيبايي و جمال در وجود كاملترين الگوهاي انساني است.

از تمام اين معاني و با توجه به اصالت آنها روش امام علي عليه السلام شكل گرفته است تا در هر مبارزه ي انساني اصل و اساس باشد و جامعه انساني به آن استوار گردد- اما امام حسن عليه السلام


او پيرو و تكميل كننده عملي روش پدر بود- ايمان به وحدت جامعه كه مايه سربلندي و نورافشاني رسالت جدّ صلي الله عليه و آله و سلم اوست، به او انتقال يافت. او از روش پدر الهام مي گرفت و به جاي تكيه بر شمشير- شمشيري كه امروز امت را مي شكند، بدون آنكه در دفاع از مصالح امت كارگر باشد تكيه بر وسيله و روش ديگري كرد- و آن كناره گيري از حكومتي بود كه مانند وسيله اي آتش را شعله ور مي كند آن شعله مي سوزاند ولي گرما ندارد. او صلحي را پي ريزي كرد كه در آن نسيم سلامت و امنيت، سرزمين بصره را به شام متصل كرد، و اضطرابي را كه بر جزيره ي مادر تا دشتهاي گسترده نيل خيمه زده بود از ميان برداشت... او نمونه اي بي مانند را به عنوان رهبر و راهنماي صلح و سلامت و امنيت ارائه كرد- كناره گيري از حكومتي كه توان ايجاد امنيت براي امت را ندارد بلكه آنرا نيازمندتر كرده و پيوستگي آن را گسسته مي سازد و با كينه توزيها و حسادتها بر سرش مي كوبد. كاري بسيار بزرگوارانه است و خود بيانگر اين است كه وحدت، يگانه تكيه گاه سازنده است، و امت آن وحدت درستي است كه از هر تفريطي در هر تواني كه منشأ خير- براي انسان در حال رشدش- است دور باشد و تمام آن در حقيقت راه و رسمي است كه از هر سود جويي شخصي به سود و صلاح امت عمل مي كند.

به هيچ وجه، اين سخن درست نيست كه بگوييم روش امام حسن عليه السلام، با روش پدرش مغاير بوده، زيرا هر دو روش از يك معدن واحد است. آنگاه كه شمشير- همچون وسيله اي در استوار نمودن امت و جلوگيري از فساد و تباهي و پراكندگي- كارايي داشته، امام علي عليه السلام، آن را برگرفته و مبارزه را در ميدان نبرد گسترش داده است و آنگاه كه براي بيان حق، سخن گفتن مناسبتر و سزاوارتر بود و شمشير كاري از پيش نمي برد- زبانش را به آن آميخت و نهج البلاغه- آن چشمه ي خروشان نور و هدايت، عقل و حكمت- از آن جوشيد- كه براستي مردم را به سوي حقي پاك و خالص رهنمون گشت كه چگونه، انسان را مي سازد، چگونه امت صادق را مي سازد. به همين لحاظ است كه امت در هر زماني و در هر نسلي وقتي از راه منحرف مي شود در جستجوي آن امام- يعني امام علي عليه السلام برمي آيد.


همچنين امام حسن عليه السلام دست به شمشير برد تا امت را از خسارتهايي كه از شاخ زدنهاي معاويه بر كرسي خلافت وارد آورده رها سازد اما به خسارت ديگري برخورد و آن اين بود كه معاويه درك و شعور و توجه امت را نسبت به امام عليه السلام گرفته و امام عليه السلام را منزوي ساخته بود. لذا امام عليه السلام استنباط كرد صلح، از خونريزي جلوگيري كرده و مانع برانگيختن كينه ها شده و از متلاشي شدن امت جلوگيري مي كند. امت در روز بعد يا فرداهاي ديگر، هنگامي كه به شعور و آگاهي مطلوب برسد خواهد يافت كه صلح امام حسن عليه السلام تنها عامل حفظ خونهاي بصره و شام و بالاخره خون تمام امت در يك معاهده ي آتش بس بود، به اين اميد كه اين ملاقات مبارك گردد و امور جامعه اصلاح شود و امت عافيت خود را از درك و شعوري كه چون نور هر صبح و بامداد رو به زيادتي مي گذارد، به دست آورد. اكنون من باور دارم كه نبرد امام حسن عليه السلام در نهايت دقت و صداقت درباره ي امت تحقق يافت و براي هميشه اسوه اي گرديد كه در نوع خود روشي زيبا، استوار و حكيمانه است. در هر لحظه اي كه امت متعرض بحراني مانند آن شود صلح امام الگويي بي نظير است. هر زمان كه امت به پراكندگي و تشتّت تهديد شود. صلح امام در ذهن امت حاضر مي شود. امت رشيد آن است كه حتي بعد از هزار سال از عبرتهاي گذشته سود فراوان مي چيند.

امام حسين عليه السلام در آن كارواني بود كه امام حسن عليه السلام آن را مستحكم كرده و راه طولاني كوفه را به سوي مدينه به دست آن داده بود معاهده ي صلح همراه كاروان بود. امام حسين عليه السلام- در طول راه ساكت بود. امام حسن عليه السلام، برادر را در آغوش گرفت، به سينه چسباند و گفت:

اي حسين معني و عمق سكوت تو، از نظرم دور نمي شود، اما مي دانم، تو علت قبول معاهده ي صلح را متوجه شده اي. من به خاطر معاويه، معاهده ي صلح را امضا نكردم، ليكن من بر «اهل بيت» ترسيدم از اينكه به زودي همه را نابود كنند، و بر امت نيز ترحّم نمودم تا خونش هدر نرود و رشته هاي هميشگيش گسسته نشود: امروز از كرسي خلافت كنار


كشيدم تا براي ما ذخيره اي در امت باقي بماند- تا بوسيله ي آن، در هر بحران خفقانه آوري كه امت را در تنگنا و سختي قرار مي دهد در جستجوي ما باشند- امت در آينده خواهد دانست كه مبارزه اش به خاطر حيات- طولاني است- و روش ما، در راه اعتلاء امت، ماده اصلي مبارزه است و رسالت كه خود به تنهايي همان مسؤوليت است سرلوحه ي حق در خاندان ما است زيرا رسالت به تنهايي همان مسؤوليت است.

6- شعله شكست و دوران امام حسين عليه السلام

آشكار است آن نقره خالصي كه در معدن امام حسين عليه السلام است كارش هنوز به طلا شدن پايان نيافته است. هنوز در حالت سفيديش همچنان استوار مانده تا خورشيد سر برآورده آن را به اشعه طلائيش بپوشاند.

با جنين تعبيري به نظرم مي رسد فصل رنجها و پيوستگيش بر جان امام حسين عليه السلام را در تعقيب اين بخش به پايان برم. آن بزرگ از ابتداء دوران كودكيش، تا امروز- كه دوره ي ميان سالي را مي گذراند و بر ايام كهولت نظاره مي كند، حوادث سنگين اين دوران را، با خالي بس زيبا و بي مانند مشخص كرده است. سالهاي دهه ي اخير كه در حيات امام حسين عليه السلام باز شده، ابتداي آن لحظه اي بود كه پدر عزيزش كه چون كوهي از وقار و معني به روي زمين افتاد. كه سنگهاي سخت توان ماندن او را ندارند و مي لغزند و در حفره ي بزرگي كه در جان او- مدام لرزان است، با نهيب سقوط مي كند. و پايان آن، لحظه ي دومي بود كه پوست او را از برادرش امام حسن عليه السلام جدا كردند بعد از آنكه مردي معاويه نام، توانست او را در درياي سكوت غرق كند. هنگامي در دهان او قطره اي از زهر گلوي اژدها ريخت، و اين فرصتي بود براي تفكري خاموش كه خاموشي شب تاريك او را به حزني كه به تمام حزنها و غمها متصل بود پيچيد. غمهايي كه در غيبتهاي پي در پي و مستمر بر او گذشت. غيبت جدّش صلي الله عليه و آله و سلم از منبر مسجد- غيبت مادرش عليهاالسلام- سرور و نشاط خانه- كه تمام سختيها بر دوش او بود آنگاه غياب پدرش از كرسي امامت و غيبت برادرش كه با سم، مُهر و امضا شده بود! اينها غم و اندوهي بود كه بيش از پنجاه سال


همراه او بود- و بنيان روحي او را با معني ثمربخش عميقي ساخته بود كه با گذشت عمر در نتيجه تماس با حوادثي كه در واقعيت با هدفهاي رنگارنگ شناخته شده و با هنرمندي با آنها بازي شده، در نتيجه غمي به وجود آمد كه از يك واقعيت زنده تولد يافته بود- واقعيتي تلخ كه در آن غمها و احساسات بسيار انباشته شده، كه چون كوههاي بلند به سوي او مي رفت و او را تهديد مي نمود.

از آنگاه كه جدش صلي الله عليه و آله و سلم از پنجاه سال قبل- و تا اين لحظه ي نااميد كننده از عمرش- اين واقعيت تلخ همراه هر ادراك و فهمي- در گذران عمر- هر روز بيشتر و بيشتر، به او تلخيها را مي چشاند، و او را در مبارزه با حوادث ويرانگر، با ادراك و فراست- آماده مي ساخت، آري آن واقعيت مصيبت بار، هيچ لحظه اي از ارتباط و پيوند او با حلقه هايي كه آن واقعيت تلخ از آن تشكيل مي شود خالي نبود- صحنه سازي و نمايش، ابتدا، از ابوبكر- ملقّب به صديق- شروع گرديد و پايانش به آن ننگ، كه يزيد، نامش و زنديق شهرتش بود- ختم گرديد! فصلهاي مصيبت، با كنار زدن امام علي عليه السلام از كرسي خلافت در دوره ي اول و دوم و سوم انجام گرفت و امروز امام حسين عليه السلام را كنار مي زنند. اما صحنه هاي جانگذار آنهايي است كه با ذلّت و شكنجه، كشتار، تحقير، تبليغات مغرضانه، فريب دادن و خواب كردن مردم، زيان و آسيب رساندن به آنان، مسموم كردن، و بالا رفتن بر هزاران ريسمان... تمام اين جنايتها به خاطر تحكيم و استوار ساختن مردي از فرزندان بني حرب بر كرسي خلافت بود. همه ي امت بايد فدا شود تا او بماند، تا سلطنت و پادشاهي بني اميه بماند، حوادث، در يكي از جلوه هاي مصيبت بار، عمر مادرش فاطمه عليهاالسلام را شكست- در حالي كه حادثه لبخند مي زند و مصيبت را به خوشحالي تبديل مي كند-! حادثه ي ديگري، عمر پدرش امام علي عليه السلام را نيز شكست. آري اين حادثه نيز لبخند مي زند و مصيبت را به خوشحالي بدل مي كند-! حادثه ي بعد در گوشه ي ديگر جلوه اي كرد و عمر برادرش امام حسن عليه السلام را شكست اين حادثه نيز با خوشحالي لبخند مي زند و مصيبت را به خوشحالي تبديل مي كند! بالاخره حوادث، بالندگي امت و شادابي و رقص برجسته ي او رادر جلوه ي طولاني مصيبت شكست.


حادثه خنديد و سعي كرد مصيبت ها را به خوشحالي تبديل كند!!!

و اينك، كه دوران وحشت فرا رسيده، حوادث آماده است تا او را زير لگدهاي خود - بكوبد و باز چون گذشته لبخند بزند و از مصيبت ها سخن گويد.

اين تمام آن چيزهايي بود كه از خاطر امام حسين عليه السلام گذشت، در آن لحظه كه معاويه- توانست برادر او- امام حسن عليه السلام را پيش از آنكه به مرگ طبيعي بميرد از وجود و هستي حذف كند زيرا مي ترسيد، بعد از مردنش خلافت- طبق شرايط صلح نامه- به امام حسن عليه السلام منتقل شود. آري امام حسن عليه السلام با جرعه ي عسلي مسموم، از دنيا رفت. به گمان معاويه- معني اين كار- آزاد شدن از معاهده ي صلح و در نتيجه انتقال حكومت- به طور عادي- از طريق وراثت به پسرش يزيد مي باشد معاويه نمي توانست به طور طبيعي، معاهده ي صلح را- كه ملزم به اجراء آن بود- انكار كند- زيرا معني آن خيانت به عهد و پيمان بود و اگر چنين كاري مي كرد مايه سرزنش او مي گرديد- لذا بايد بوسيله اي پناه مي برد و به همين دليل امام حسن عليه السلام را با سم، نيش زد و با چشماني شادان- بربستر حرير- آن شب را آراميد تا در فرداها پسر اژدها صفتش- يزيد- بر آن بستر بيارمد! امروز چماقداران يزيد به نام او- به عنوان خليفه مسلمانان- در اطراف مي گردند و شهر يثرب را در دست خود مي فشارند و امام حسين عليه السلام را تهديد به كرنش در برابر يزيد مي كنند تا بيعت كند و بهاي زنده ماندن خود را به يزيد بپردازد و اجازه داشته باشد از زندگي خود بهره برد.

-2-

امام حسين عليه السلام نه آن سخنان شيرين و فريبنده را باور داشت و نه آن وعده هاي كذايي را، همانگونه كه از قبل پدرش- كه اكنون در نجف آرميده- نيز آنها را باور نكرده بود و نه برادرش كه اكنون در كفني از آغوش مادر عليهاالسلام در بقيع آرميده است... بلكه با شنيدن اين سخنان بر جان محزون و داغدار خود مي پيچيد، تنهايي هميشگي خود را در سلسله پدرانش زمزمه مي كرد و با معيارهاي درست، آن را مي سنجيد، براي آنها ظروف


روح و فكر و قلبش را جمع آوري مي كرد تا چيزي كه تنهايي او را به خط بزرگي كه جدش صلي الله عليه و آله و سلم ترسيم كرده و آن را به نور واگذار نموده است متصل كند. اكنون مرگ، جدّ او را از پاي درآورده و رداء جاودانگي و خلود را بر تن وي نموده است. زيرا او صلي الله عليه و آله و سلم كمر خود را با حق- محكم بسته است و با رسالت تاييد و حمايت مي شود پس او براي هميشه، از روزي به روزي و از نسلي به نسل ديگر مادامي كه تكيه گاههاي وجودش را از سينه ي هستي برگرفته، در مسؤوليت و رسالتش زنده است. مسؤوليتي كه در امت معنا مي شود. امتي كه رسالت را گرامي و عزيز مي دارد.

هرگز خط قطع نشد، بلكه اتصال او به پدرش كه «راه حق» را طي كرده، محكم تر شد. بنابراين، خط، خطي است پايدار، زيرا او مركز تمام ارزشهاي انسانيت است كه وجود جامعه انساني فقط به آنها پايدار است، و محور آن عدالت، آزادي، و برابري است و پايه و اساسش حق و صداقت و الگوهاي پاك و منزه است كه همه آنها در عشق انسان ساز وجود دارد. همانا علي عليه السلام امام و يكي از ركن هاي انسانيت است كه جامعه اسلامي بايد بر اساس آن ساخته شود به همين دليل او هميشه قطب و مركز است. هرگاه معيارها و موازين جامعه اي اختلال يابد و به پرتگاههاي پستي و رذالت سقوط كند مي يابد كه علل سقوط او در پرتگاههاي پست، كوچك شمردن و اهانت به تمام اين ارزشهاي انساني يا به بعضي از آنها در واقع بازگشت به اصول و مبادي امام علي عليه السلام هر نوع كاستي را كه سبب نگراني جامعه است و آن را از امام علي عليه السلام كه مركز استوار انسانيت است دور ساخته، جبران مي كند.

براي امام حسين عليه السلام بارها ثابت شده بود مبادي و روشهايي كه پدرش- امام علي عليه السلام به آنها ايمان داشته، همه و همه از صلب رسالتي است كه جدّش صلي الله عليه و آله و سلم براي جامعه ي نمونه آورده است همانگونه كه براي او معلوم شده بود كه امت- با تمام پهنه ي مكاني جغرافيايش و گستردگي زماني تاريخيش- به تدريج با نزول رسالت، گسترش انساني خود را محقق ساخت، به طوري كه رسالت را به طور كارآ و مؤثر پذيرفت تا خود را جاودانه سازد و رسالت نيز در او جاودانه ماند. از همين روست كه جدّ عظيم صلي الله عليه و آله و سلم او جاودان است و پدر


كريم و بزرگوارش نيز جاودان است. زيرا «امت- رسالت» بوسيله آن دو بزرگوار بحركت درآمد و امكان جدا كردن ارتباطش- نه با زمين- نه با تاريخ- و نه با حياتي كه خاك را مي پذيرد و در آن ريشه مي دواند، وجود ندارد.

براي امام حسين عليه السلام روشن بود كه خلود يعني عزيز داشتن مسؤليتهاي بزرگ كه از جوهر حيات صيد شده و حيات به آن استمرار دارد، و اگر چنين نباشد انسان در ميراث اجتماعيش- كه مسؤوليت حيات در استمرار با شكوه اوست- جاودان نمي بود. آري پاك و منزه است آن خدايي كه حيات را گرامي داشته و آن را در جامعه ي انسان- كه نماينده و خليفه ي او و رمز او در الگويي زيبا است- جاودان ساخت. امت- در اين باور كه- مسؤوليت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در نبوت و رسالت است و آن حقيقت جاودانه و موفق او در مبارزه دائمي انسانيت- كه به حق- مبارزه حيات در تحقق استمرار مسؤوليت است مي باشد.

همانگونه كه مسؤوليتهاي متعدد، از يك مسؤوليت اصلي منشعب مي شود تا براي هر يك از شاخه ها ارزش همانند اصل از نظر وزن و جوهر داشته باشد چرا كه اصل، در امتداد خود، در واقع فيض و لطف است براي تكامل بخشيدن- نه براي ايجاد نقص و عيب. نظر امام حسين عليه السلام اين گونه بود كه تمام روشهاي پدرش از اصل- كه رسالت است- منشعب مي شود و بوسيله ي آن تكامل يافته، و به خاطر امت، از رسالت آشكار شده است- و اين چنين پدرش لباس خلود را بر تن نموده تا تمام نسلهاي انسان با پيروي از او جاودان شوند- همانگونه كه امت براي هميشه تعبيري صادق از پيامبر عظيمش صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد، كه او را با رسالت خود گرد آورد و متحد ساخت و براي هميشه رسالت از آن او خواهد بود. هرگاه اشتباهي به امت درآميزد به سوي پيامبر عظيم عليه السلام- در طلب ياري- حركت مي كند تا به حقيقت اطاعت باز گردد. وضعيت هر مسؤوليتي كه از حق روشن مشتق شده باشد اينگونه است. رسالت محل باز گشت هر نابغه اي است كه در آن يا در بخشي از بخشهاي آن كه به نور عقل و سرور و نشاط ايمان متلألأ است سهمي داشته باشد.

برادرش امام حسن عليه السلام وظيفه مهم امامت خود را به كاملترين شكل يعني تعهد «رسالت- امت» انجام داد كه معادل تمام ارزش انسان در عالم وجود است و در نظر او هر


دو يكسان بود: خواه به وظيفه ي بس مهم و بزرگ امامت قيام كند و بر كرسي خلافت بنشيند يا در گوشه ي خانه روي بوريايي شاهد سكرات مرگ خود باشد و منتظر نيش آن افعي كه يكي از پسران قبيله ي بني حرب آن را در جامه اش نهاده!! كار بس عظيم امام حسن عليه السلام آن بود كه او در عين حال مسؤوليتي را از مسؤوليتي مي ساخت، تا براي امت تعريف روشن و زيبايي به وجود آيد، امت در وحدت آگاه و پاك خود، آن را براي هميشه در خون و در رگهاي انسان براي انجام يك كار جامع مي يافت كه پاسداري از حقي است كه امام علي عليه السلام به آن مژده داده- و محبت و دوستي، گذشت و بخشش و صداقت، آن را تقديس مي كند، و ايمان به رسالت نجات بخش بوسيله آئينش- اسلام- كه از سينه و دهان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جاودانش بزيبايي وصف ناشدني، بيرون جهيده است. صلحي كه امام حسن عليه السلام ايجاد كرد آن مسؤوليت مهمي است كه امت در آينده در جستجوي آن خواهد بود، هرگاه بي خردي مبارزه و زد و خورد وارد ميدان شود يا آن را از پيوستگي راستين و نتيجه بخشش باز دارد.

-3-

امام حسين عليه السلام با اين تحليل عقلي- كه متكي به يك قضيه ي فلسفي- وجودي و بر واقعيتي حياتي- رواني- اجتماعي استوار است، در تمام رگهايش نشاطي جاري شد گويي از دنياي ديگري نشأت گرفته كه در آن درخشش خيال بيش از روابط واقعي تابيده است. او با خود انديشيد: جدّش صلي الله عليه و آله و سلم بيش از نيم قرن از پنهان شدنش مي گذرد. او امروز با گامهايي كه به زمين زينت مي بخشد و آن را با ستارگان آسمان گلدوزي مي كند- ستارگاني كه نور لرزانشان خاموشي ندارد- سبب ارتباط زمين به دشتهاي پرباران است. دريغ... اي محرابهاي عبادت، كه اينگونه نورافشاني مي كنيد تا امت از شما، نور و درخشش گيرد و دريابد فرزند نور است... بالش امام حسين عليه السلام، بازوان جدش ابر مردي با رسالت ابدي است كه در ذات و جوهرش نيز ابدي است. پيامبري كه در تاريكيهاي جاهليت وحشت آور تجلّي كرد و هرگز تاريكي مرگ او را فرا نگرفته، نه، او


حسينش را در آغوش گرفته و به بوي خوش روحش پيچيده است و به او مي گويد:

اي سيّد واي بزرگوار بلند مرتبه، بهشت در زير گامهاي تو شاد و خشنود و خندان است. از يك ساعت قبل مراقب تو بودم و جست و خيزهاي روح تو را مي ديدم فرسنگها و فرسنگها را طي كردي. ديدم كه- به حق- تو پسر من هستي كه شيره جانم را نوشيدي و به اراده و هيبت و سيادت من رشد كردي و استحكام يافتي، شجاعتي كه در توست تو را به عالم بالا فرا مي خواند عالمي كه در آن وارد نمي شود مگر نفوس با كرامت، بلند طبع و مصمّم، كه از قهقهه هاي ابرهاي پر باراني بافته شده اند كه با تمام وجود، آميخته به تند بادها و طوفانها است، به تو فكر مي كردم آنگاه كه تو جان زنداني خود را از پشت ديوارهاي ظلم و ستم و شكست كه به ذلّت خرافات و رذالت، به خاك كشيده شده بالا مي بردي، دانستم تو آن انقلابي هستي كه ديوارهاي ستم را زيرپا خواهي گذارد و آنها را به صورت گرد و غبار در چشماني كه از سيادت كور شده اند و از حقيقت نشانه هاي خدا را مي بيند امكان پذير باشد. من اكنون تو را مي بينم همانگونه كه قبلا مي ديم- تو سرور قلب و روح من در عمق آرزوها و اميدهايم هستي- تو را در خط اميدهايت مي بينم كه مسؤوليتي را از مسؤوليتي مي شكافي- همانگونه كه جدّ تو صلي الله عليه و آله و سلم از بارگاه قدس خداوند مسؤوليت انسان را، ارمغان آورد و آنگونه كه پدرت از قلب من، با تقديس حق مسؤوليتي را شكافت كه حق و عدالت را از قلب خود به ارمغان آورد تا نمونه كاملي براي رهبري و توضيح آن باشد و برادرت امام حسن عليه السلام مسؤوليتي از مسؤوليتهاي مرا شكافت كه در آن تمام اراده و عزمم، شوقم، گنج و اميدهايم را خالي كرده بودم- و امروز- اين همان امت بزرگي است كه برادرت با معاهده صلحش آن را مصونيت بخشيد. هرگاه به امت من موجي وزيدن گيرد كه همراهش سستي و درد و رنج، رو آورد امام حسن عليه السلام رهبر نمونه و هميشه پيشتاز است اما مسؤوليت تو- تو همان بزرگواري هستي كه اكنون از تو شنيدم مسؤوليت را در قالب مي ريزي و حروفش را


مي چيني، مرا واگذار تا به روح و اراده ات تبريك و تبارك گويم، تا با شمشير سفيد و لبان سرخ مسؤوليتت را جمع كني. پسرم، سفرت را ادامه بده، من تو را از اشك چشمانم و تپشهاي قلبم ساخته ام، و مادرت... فاطمه عليهاالسلام كه هميشه با لبخندهاي بريده، چشم به تو دوخته بود. زيرا تو مسؤوليتي را براه مي اندازي كه بوسيله آن- نسلهاي امت... براي هميشه زنده خواهد ماند...

-4-

در اين لحظات، كه در روح امام حسين عليه السلام اين صداها منعكس مي شد و فضا را پر مي كرد، او پاسخگوي تنهايي خود. او غرق درياي تفكر بود، دربان سبزه رو و بلند قامت و چهارشانه ي او- اسعد هجري وارد شد. در دستش يك سيني با چندين شمع روشن بود- گفت:

آقاي من ديدم، در تاريكي شب به تنهايي خود انس گرفته اي، اما شخصي به ملاقات شما آمده كه فكر نمي كنم زياد خوشايندت باشد.

امام حسين عليه السلام با بيحالي لبخند تلخي زد و در پاسخ به سخنان هجري فرمود:

از مدتها پيش ما سه نفر: برادرم محمد بن حنفيه، پسر عمويم عبدالله بن جعفر، من حسين، از باطن حاكم مدينة- وليد بن عتبه آگاه بوديم، من مطلب را از تو پنهان نمي كنم و نه نقشه اي را كه به آن اعتماد داريم- امشب، پنهاني از مدينه خارج مي شويم و به مكه مي رويم- بگذار حاكم مدينه وارد شود- بعد از آنكه وليد از در خانه رفت تو بار سفر را محكم ببند تا آماده حركت شويم.

اسعد دربان، شمعدان را روي پايه اش گذارد و با ترس نسبت به فرزند دختر رسول خارج شد و سعي داشت تا ترسش نزد آن آمام و سيّد با مهابت، ديده نشود. بعد از چند دقيقه كوتاه، امام حسين عليه السلام حاكم مدينه را براي نشستن در صدر اطاق فرا خواند و بدو فرمود: من گمان نمي كنم امشب آمده باشي تا دستوراتي را كه از شام پسر ابو زريق از طرف يزيد به تو رساند. اجرا كني- همچنين گمان ندارم مروان بن حكم- در اجراء


دستورات از تشويق تو كوتاهي كرده باشد. او مشاور هميشگي توست و سخت هوادار خلافت پسر عمويت يزيد است. اما دستورات، آن است كه: اگر بيعت نكنم گردن مرا بزني، عليرغم اينكه هيچگاه فكر بيعت به ذهن من خطور نكرده است گمان مي كنم حاكم مدينة- وليد بن عتبه ابن ابوسفيان- اينگونه دستوري را اجرا نخواهد كرد. زيرا به خوبي مي دانم در سرشت او رنگي است كه دست به ارتكاب كار زشت و گناهي كه هرگز نبايد انجام دهد نمي زند.

وليد بن عتبه در پاسخ امام تاخير نكرد زيرا باب گفتگو باز شده بود تا مطالب با صراحت كامل بين آن دو ردّ و بدل شود. با اعتراف به اينكه وليد داراي صفاتي بود كه او را در آن شب در مورد قتل امام عليه السلام به ترديد واداشت هر چند سبب شد به خاطر عدم اجرا دستور- در آن شب- يزيد او را از كار بركنار كند و عمر و بن سعيد بن عاص را كه مردي سنگدل تر و حيله گرتر در اجراي توطئه ها بود به جاي او بگمارد.

وليد: من نمي پرسم چگونه اين مطالب را دانستي، زيرا تو بهره ي فراوان از فراست و هوش داردي كه حتي از اسرار و ضماير آگاه مي شوي. اما اينكه من مأمورم امشب گردنت را بزنم، اين دستور اكيد يزيد است، اما من خود را وارد مشقت چنين كاري نمي كنم وليكن همان سرشتي كه در من است و مرا به آن ستايش كردي به نصيحت و پند بخل نورز، و اينكه به حضرتت بگويم: كاري را كه من انجامش نمي دهم نزد غير من گناه نيست، لذا امشب آمدم تا از تو بخواهم خود را آماده كني و براي بيعتي كه تو را از خطرها حفظ مي كنيد مهيا سازي همانگونه كه پيش از تو امام حسن- برادرت- ده سال قبل بيعت كرد.

امام حسين عليه السلام: تو در درك عمق مطالب اشتباه مي كني، برادرم امام حسن عليه السلام با معاويه بيعت نكرد بلكه او از ريخته شدن خون امت جلوگيري كرد تا به او بفهماند صلح، امت را از پاشيده شدن حفظ مي كند و او را از ادامه دادن به كينه ها دور مي سازد و پيوستگي و اتحاد، سود آوري را براي او فراوان مي كند و او را به سوي حاكمي آگاه و بيدار هدايت مي نمايد تا از او سياست گذاري را كه مشتاق حفظ و نگهداري امت است


جستجو كند نه آنكه توانها و بركات و منابع مردم را استثمار كند و به خود اختصاص دهد. اين از جهت مبدأ كه مسؤوليتي از مسؤوليتهاي بزرگي است كه خطوط آن را برادرم امام حسن عليه السلام محكم و استوار ساخت. اما اينكه مقصودش از كناره گيري از حكومت، محفوظ ماند از مهلكه باشد اين چيزي نبود كه به خاطر آن چنين اقدام كند، همانطور كه در ابتداي امر نكرد بلكه آن را در نيت معاويه مي ديد و انتظار آن را داشت. معاويه در هر لحظه اي عمر خود را در مدرسه اي مي گذراند كه به او آموزش مي داد چگونه بايد بك باغ را يكباره غارت كرد، نه درخت به درخت، و نه شاخه به شاخه. او طولاني ترين راه از راههاي مسابقه را به دست آورده بود و پنهان ترين مرهمهاي سمي و زهرآلود را در اختيار گرفته بود- و برادرم امام حسن عليه السلام را با آن نيش سمي مسموم كرد- برادري كه از كرسي خلافت كنار رفته بود!!!- تو اي برادر من از قريش؟ و يا دشمن كينه توز من از بني سفيان آيا تو اينگونه فكر نمي كني، همانا امت از اين دو ريشه كه براي رياست و حكومت شيخ هاي قبيله- در ستيزند- گسترده تر و مهمتر است و كسي كه حاضر است بزرگتر را به خاطر توسعه دادن به كوچكتر فدا كند مانند كسي نيست كه دست به كار مكر و حيله مي شود تا بزرگتر را در كوچكتر ذوب كند؟ آري براي مسابقه، در ميدان مبارزه- نيزه اي از نيزه هاي درخشنده او وجود ندارد.

وليد: يا حسين سلام الله عليك، اين يك اصل عمومي است و هيچكس در حقيقت علم، رأي و منطق، نمي تواند منكر آن شود- اما آنچه روي زمين واقع شده بر خلاف آن است كه ترسيم نمودي- معاويه حاكم قدرتمندي بوده است و جاده مسابقه اي كه او به دست آورده براي تهيه آن نيزه ي بلند باندازه ي بيست سال يا بيشتر از عمرش را صرف كرده است- اگر گمان تو درست باشد كه او برادرت امام حسن عليه السلام را مسموم كرده، كدام حكومت اختيار اعدام مخالفان خود را ندارد يا نسبت به كساني كه ممكن است براي سلامت و امنيت او ايجاد اشكال كنند چنين دستوري را صادر نمي كند.

امام حسين عليه السلام: لازمه ي اين برداشت تو وقوع در يك اشتباه بزرگتر است، معاويه هرگز خليفه ي مسلمانان نبوده- بلكه پادشاه مسلمانان بوده است- خلافت چيزي است و


پادشاهي چيز ديگر- خلافت يعني عين مخلوف بودن از نظر تأسيس، اعتقادات، رنگ، معني، مسؤوليت و قانون. جدّم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مؤسس است و جز او هيچكس محور و مركز نيست، او، امت را گرد توحيد و اسلام جمع كرد. او كسي بود كه معني گسترده تري را به امت عطا نمود، به اين تعبير كه: امت دژ بلند و پناهگاه انسان است- او كسي بود كه امت را به چهارچوب بلندش احاطه نمود- و به اين طريق مسؤوليت انسان و دين انسان- و نيز ارزش وجودي انسان روشن شد يعني- جدّم صلي الله عليه و آله و سلم براي امت قانون آورد- بنابراين ميدان رسالت- الهي، بي نظير و بي كرانه است و همانا مخلوف- جدّم صلي الله عليه و آله و سلم جانشين خود را انتخاب كرد- او را از ميان لايق ترين افراد امت پس از آنكه وي را با رنگي از جوهر رسالت و مسؤوليت ايجاد كرده بود انتخاب كرد سپس او را با آن، رنگ نمود- و پس از آنكه امتي را آزاد كرد و تمام تلاش خود را براي ساخت آن انجام داد تا مبادا به زنجيره هاي مواج گذشته اش كه در گرد و غبار جاهليت فرو رفته و بر كرسي هاي متعدد آن امارتهاي قبيلگي نشسته باز گردد. خلافت- تعيين يك كرسي است كه روي آن فقط يك شخص معين كه با تربيتي خاص صيقل پيدا كرده- و از تمام هدفها و نيّتهاي آن مؤسس بي نظير و يگانه، مطلع است مي نشيند- پيامبري كه به تنهايي به عنوان امتي باقي خواهد ماند كه آن را بنا نموده و رسالت را به خاطر آن از گذشته تا امروز و تا فرداي آينده براي امت به ارمغان آورده، آينده اي كه بر بالاي درخت زمان نشسته است، او همان خليفه ي معين و مشخص است- به نظر تو-اي پسر ابوسفيان- او كيست كه معاويه را ساخت و تعيين كرد- آيا او بنايي مشتق از اراده ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و از جوهره ي هدفهاي اوست؟ تا خليفه ي اسلام باشد؟ اما اينكه معاويه شاهي باشد، گناه اسلام و امت اسلام چيست؟ بله آن كار تعدادي از قبايل جاهليت است كه به روشها و زد و بندهاي كهنه و بي ارزش، و ضعيف بازگشته اند- و به اين وسيله به پاشاهي سيف بن ذي يزن يا به تخت و تاج جاهليت شكسته ي امرئ القيس بازگشته اند اما اينكه معاويه برادرم امام حسن عليه السلام را به شهادت برساند؟ به كدام حق او بر روح و تن مردم تجاوز مي كند و حال آنكه مردم- كساني هستند كه جدّم صلي الله عليه و آله و سلم آنان را براي ورود به بهشت ملكوت خريداري كرده است، و پدرم امام علي عليه السلام


آنان را با عدالت، حق، مهرباني و رحمت و مساوات نگهداري كرد و آنان را به صداقت و درستي- پاكي و امانت داري زينت داد- بدون آنكه در مردم طمعي داشته باشد، به اندكي آرد- كه مادرم عليهاالسلام براي او نان مي پخت- قناعت مي كرد- مادرم عليهاالسلام براي او از آردي نان مي پخت كه او خود دانه هاي جو را با آسيابي كه با دست راستش مي گرداند- و دانه هاي جو را با دست چپ در آن مي ريخت آماده كرد.

وليد: اي پسر دختر رسول صلي الله عليه و آله و سلم- شما با سخنانت مرا وادار به سكوت كردي- اما من به تو التماس مي كنم، پيش از آنكه خانه ات را ترك كنم- با يزيد بيعت كني- اميدوارم رفتارت را با يزيد اصلاح كني شك ها و شبهه ها در آن كوچك شود و آسايش خانواده ات افزون گردد و خون امت ريخته نشود- همانگونه كه برادرت امام حسن- عليه السلام انجام داد- و براي فردا چيزي جز- ذكر خير تو- نخواهد بود- به تو خواهند گفت: نام و ياد نيكويت مبارك باد، اي برادر امام حسن عليه السلام...

امام حسين عليه السلام: اي پسر عتبه، تا فردا به من مهلت بده، خواهي فهميد من سايه باني خواهم ساخت تا امت من، و امت جدّم و پدرم، مادرم و برادرم در زير سايه ي آن آرامشي داشته باشند- در آينده نوعي بيعت مي كنم كه چشمانت بدرخشد، در آينده من از بذل جانم در راه امتم باك ندارم، خون خود را براي آن مي ريزم تا خون امت ريخته نشود- تا امت گرد اوج سر بلندي و مجد، باقي بماند- مگر جدّم- پدرم- مادرم و برادرم- در راه امت فدا نشدند؟ چه چيزي از اين پس براي من مي ماند كه قطره قطره خون خود را در ظرفي بريزم تا امت از آن بنوشد تا سيراب شود. اي والي، مطمئن باش. جدّم صلي الله عليه و آله و سلم نگهدارت. زيرا او صاحب اين سفره است.

وليد بن عتبه بن ابوسفيان از خانه ي امام حسين عليه السلام بيرون رفت، پنج دقيقه بعد كاروان كوچكي در لباس سياهي شب، با شتاب راه سفر پيش گرفت و بعد از پنج روز كاروان به حرمهاي كعبه- رسيد- براي امام حسين عليه السلام در آنجا امر ديگري مقدر شده بود- كه در ضمير خود آن را ساخته بود- تا در فرداي نزديك، از آن پرده بردارد.


-5-

شگفت نيست كه وليد حتي يك مرحله از مراحل سير و سياحت طولاني را كه امام حسين عليه السلام مي كرد درك نكند. زيرا سياحتهاي امام حسين عليه السلام از رنجهاي فراوان و بسيار زيادي تولد يافته بود كه در حان او ريشه كرده و به آن رنگ گرفته- از حسي به حسي و از ادراكي به ادراكي ديگر- كجا مي تواند پسر عتبه يكي از آنها را طي كند و در آنها تامل و انديشه نمايد- هر چند همسايه او از نظر مكاني و زماني باشد. كافي است بدانيم جان ابن عتبه از دوك ابوسفيان بافته شده كه در دنيا هيچ طمعي ندارد جر آنكه مي خواهد تمام آن را يك جا غارت كند مخصوصا اگر دنيا در لباس و قباي طالبي «اهل بيت» باشد. از گذشته هاي دور- بين اين دو خاندان نزديك و معروف، در اصلاب جزيره كينه و تفرقه و عداوت وجود داشت و حتي بعثت رسول كريم صلي الله عليه و آله و سلم كه به هر دو خانه ارتباط داشت آن را از بين نبرد و اثر آن را در جانها پنهان نكرد- نه با رسالت و بشارت، و نه با قدرتي كه امكانات را در ايجاد مناسبات متعدد هموار كرد- از فتح مكه- كه در آن- آن بتها شكسته شد و صلح و دوستي بين تمام قبيله ها و فرقه ها و دشمنان برقرار گرديد- و نه حتي در دفعه دوم كه در صلح سفيد و درخشان و كريمانه اي كه معاهده ي آن را امام حسن عليه السلام با معاويه انجام داد. به نظرم حاكم مدينه- پسر عتبه معني سخناني را كه امام حسين عليه السلام در آن جلسه با صراحت به او گفت- نفهميد- زيرا سخنان امام حسين عليه السلام از رنجهايي پرده برمي داشت كه حاكم- نه تنها- مثل، بلكه نوع- عمق و رنگ آن را نديده بود- او در نظرش فقط ارائه بيعت با يزيد جلوه داشت گمان مي كرد اين خيرخواهي و كرامتي است كه چون حرزي- امام حسين عليه السلام را از تلف شدن نگه مي دارد و اطمينان كامل داشت كه امام حسين عليه السلام توان هيچگونه مقاومتي در برابر يزيد را ندارد- زيرا سيطره و تسلط يزيد بر اوضاع روي زمين از شام تا عراق، تا جزيره، تا مصر همه جا را پركرده و همواره سربلندي معاويه هيبت او را در شهرها- پراكنده نموده است- دليل بر آن- تهديدي است كه سزاي نافرماني- زدن گردن اوست- ابن عتبه حاكم مغرور اندكي از


انديشه پاكي نفس برخودار بود كه امام حسين عليه السلام به آن استدلال كرد- او سعي داشت تا بيعت بگيرد و تلاش او و درك او بر اين بود كه بالاخره امام را وادار به بيعت مي كند- بدون آنكه نيازي به خشونت باشد لذا هنگامي كه ديد امام عليه السلام از بيعت سخن مي گويد او تصديق مي كرد. بدون آنكه معني ديگري از آن را درك كند- كه چه رمزي در آنها نهفته است- همان گونه كه مردان سطحي نگر يا سفيه- از فهم مطالب قاصرند- و يزيد، بالذات در رأس اين افراد قرار داشت و او نمونه حقيقي و مثال واقعي اينگونه افراد بود- او مركز ثقل رنجهايي بود كه سنگيني هايش بر جان امام حسين عليه السلام وارد مي شد.

امام حسين عليه السلام كاملا آگاه بود كه هرگونه اقدام براي جمع آوري قوا براي پايين آوردن يزيد از كرسي حكومت او را با شكست مواجه مي كند او از گذشته هاي دور مي دانست كه فضاهاي قبيلگي و جاهليت گسترده شده و از راههاي آشكار جاهليت پرده برداشته شده است- اما امام عليه السلام امروز به زيباتر و ظريفتر از آنچه كه شعور و معرفت به آن دسترسي يابد و عميقتر از آنچه وجدان درك كند و استوارتر از آنچه كه واقعيت جامعه شناسي امروز به تثبيت آن در جامعه انسانها رسيده متوسل گرديد- و آن اينكه جامعه انساني را هميشه غرائز متنوع و رنگارنگ تهديد به سقوط مي كند، در عين حال خداي تعالي افرادي را كه نيروي ايمان خود را از خدا گرفته اند و به شعله سربلند فكر و روح مشخص و انگشت نما شده اند كمر را محكم مي بندند تا براي اوج گيري و رسيدن به سطحي ديگر كه در آن ياري مي شوند در ميدان تحقق انسانيت انسان كه هميشه در جستجوي اسوه هايي است كه به كمك آنها در گلستانهاي كمال و ارتقاء قدم گذارد اين نمونه هاي بي نظير برخاسته از ويژگيهاي جامعه اي است كه هميشه مشتاق كشف ذات حود همراه ميل شديدي است كه در او كشت شده اند، تا هرچه بيشتر اوج گيرد تا هر چه بيشتر پاك و زيباتر باشد، اينان دانشمندان- متفكران- فلاسفه- مصلحان و بالاترينشان پيامبران و رسولان اند كه از عالم روح پرده برمي گيرند- همه اينان در جامعه انساني داراي مراتب اند و در تلاش به ارمغان آوردن دستاوردهاي ثمربخش هستند. آنان خميره و عصاره جامعه اند تا اجتماع بتواند باندازه توانش به طور مستمر از آنان استفاده كند و تمام


آن در كار دائم مبارزه ي حياتست كه از آن عقب نمي افتد مگر جامعه اي كه جز سستي، تنبلي و ملالت در آن چيزي نمانده است تا عقاب آن، سقوط، انحراف و انحطاط باشد تا آنكه به سرچشمه اصيلش بازگردد و از چشمه هايي كه در ميراث انسانيش بوسيله حيات براي او نگه مي دارد بنوشد اما جامعه زنده و نستوه آن است كه از آشاميدن جرعه هاي پي در پي، خسته نمي شود- نه بلكه چنين جامعه اي در حد ذاتش متحوّل است تا به چشمه هاي پر آب كه از آن جوامع ديگر نيز مي نوشند برسد تا اسوه و نمونه براي هر جامعه اي در بخششهاي كريمانه انساني باشد. انسان با كرامتي كه گوهري آسماني در انسان زمين است.

امام حسين عليه السلام در حالي كه در دريايي از تفكرات غم آلود غوطه ور است با خود مي گويد: آيا جدّ كريم، آينده نگر و نظر بلند من كه آن افقهاي دور دست را مي ديد به اين امت اميدي نداشت؟ در آينده نزديك، از شما، عزيزترين و گرامي ترين امت ها را روي زمين به وجود مي آورم؟... شما امتي خواهيد بود كه بواسطه شما به تمام امت ها افتخار خواهم كرد؟- و امام حسين عليه السلام بيش از پيش در افكار خود اوج گرفت و با خود گفت: جدّم خزائني را كه امتهاي ديگر از آن خواهند نوشيد پر ساخته است. اين خزائن توشه ي يك روز نيست بلكه خزائني است كه ظرفيت آنها براي تمام نسلهاي آينده است، امتهاي روي زمين از آن خزائن بهره هايي مي گيرند كه آنها را در مسير حركت انسانيشان استوار و در بهشت حق، متنعم مي سازد اما امت او كه از پهلوي پاكش به وجود آمده براي هميشه بايد به انتسابش به چنان پيامبري افتخار كند و پناهگاهش را از دست ندهد. امت به او منتسب است و در هر زمان كه انگشتانش را به آن سفره دراز كند زاد و توشه اش را از خزائن آن پيامبر برمي گيرد.

آري جدّم بسيار عظيم است... امام حسين عليه السلام در تفكرات خود همچنان غرق است. او به مسؤوليت بزرگ خود قيام نموده، و شبانه كاروان را از مدينه به سوي مكه حركت داده است. هدف او- قبل از كوچ- هرگز پيروز شدن بني طالب بر گروه بني حرب- سفيانيان- نبود تا در برخورد قبيلگي شمشيري در آن شكسته شود و طرف ديگر افتخار


كند كه با خون سيراب شده- بلكه هدف و نيت او پيروزي يكي از مسؤوليتهاي هستي در مبارزه انسانيت بود كه جز با خروج زمين از مدارش، و فرود خورشيد در سياهي مرگ و خاموشي پايان نمي پذيرد. آري، امت، ميدان دورتر و جاودانتر او بود در معركه اي كه بوسيله آن ياري مي گيرد و آن را مفتوح مي گذارد، تا امت كارهاي حياتي خود را در آن سامان دهد و بر تمام آنچه راهش را بوسيله وحشت ها و رسوايي ها مي بندد فائق آيد، و او را از فرود در گودالهايي كه بيماريهاي اجتماعي، كسالت و تنبلي، خيالات و قضاوتهاي يكطرفه آن را حفر كرده نگه دارد. او معركه را گذارد و سفر را گزيد. آيا امكان داشت بماند و سفر را رها نمايد تا امت در گمراهي اجتناب ناپذير داخل نگردد؟ ولي اينكار ممكن نمي نمود پس مسؤوليت به قانون آن پيچيده شده است، امت به سوي او باز مي گردد و از او چگونگي قيام و بازگشت خود را به سوي حقيقت مي پرسد و اين است زيبايي مسؤوليت كه به مواد عقلي- روحي- انساني و حياتي تكامل يافته از نظر معيار و سنجش كافي است: بنابراين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كوچ مي كند و مسؤوليت همين خواهد بود- تا بوسيله آن پيروزي به دست آيد و در آن نهفته است. هر چند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم غيبت نموده اما رسالت به تنهايي عنصر بقاء است.

هريك از «اهل بيت» عليهم السلام به نوبه ي خود، رسالت را در آغوش گرفتند و از آن مسؤليتي بنا كردند كه شاخه اي از رسالت است، به اين طريق هريك از آنان كوچ كردند در حالي كه مسؤليت امامت براي هميشه باقي است تا امت به آن پناه برده، از او هوشياري بگيرد كه در هنگام ناتواني و ضعف از فيض آن بهره گيرد، و بداند كه به كار نگرفتن عدالت، برابري، پاكي، صداقت، عفت و پاكدامني- از ارزش، او را مي كاهد، و او را در معرض لغزشها قرار مي دهد. همانگونه كه در دوران عثمان عملا اتفاق افتاد- و همانگونه كه نزديك بود در دوره ي معاويه بوقوع پيوندد و «اهل بيت» با تمام شكوه به امت تذكر داد كه از روشهاي ايشان در زمينه ي مسؤليت براي درمان زخم ها و جراحاتش مرهمي بسازد، و اين چنين در آينده، كارها با بازگشت امت به برادرش امام حسن عليه السلام جريان خواهد يافت. هر وقت در دورانهاي پرفراز و نشيب- امت به فتنه اي پيس دچار شود- سينه اش را


از پهلوهاي امام حسن عليه السلام گسترش مي دهد و به او پناه مي برد و از او مرهمي مي ستاند تا مچ دستش را به قوزك پايش پيوند دهد و او را از پراكندگي رهايي بخشد.

امام حسين عليه السلام به عمق ذات خود واصل شده و طول نيزه اش را در مبارزه اي كه اكنون مردي يزيد نام او را به آن فرا خوانده- درنظر مي گيرد. امام حسين عليه السلام در برابر خود مي داني را مي بيند كه مبارز ديگري او را مي خواند، مي داني كه از ويرانه اي با سقف فرو ريخته، تنگتر است، بين ديوارهاي اين خرابه، دو سوسمار معروف با گره هاي فراوان در دُم، با يكديگر نبرد مي كنند، نبرد به خاطر سوسماري ماده و كودن از قبيله ي سوسمارهاست- و امروز اين كرسي خلافت است كه نيم قرن امت به آن فريفته شده-، كه گويي آن را رها نمي كند مگر اينكه تمام انگشتان دستش را با ناخنها در آن فرو كند تا بر ستونهايش خالكوبي كند، آري، خال جاهليت و نظام قبيلگي با مسؤليت انسان بازي كرده و گويي همان ماده سوسمار كودن بين آن دو سوسمار است! آيا سزاوار است امتي كه تازه به وجود آمده از صيد بهره هاي بي نظير خود غفلت ورزد، به جاي جمع آوري مغز، خود را به بازي با پوست سرگرم كند. كرسي خلافت اهميتي ندارد آنچه مهم است جوهر خلافت است و آن نيز جز امام كه احاطه كامل به آن دارد- چيز ديگري نيست-. امامتي كه از جوهر و عصاره ي رسالت مشتق شده است. چقدر زشت است آن كرسي كه سوسماري آن را از محتوا و معني تهي سازد و سوسمار ديگري نيز به نوبه ي خود چنين كند!

وليكن امام حسين عليه السلام در حالي كه هم اكنون بر ميدان مبارزه ي بزرگي مشرف گشته بر افق ديگري از جانش نظر افكند، اين افق- او را در آن ميدان گسترده و باز- متوقف ساخت تا به او بگويد: اين امت است و تمام ميدانها در برابرش گشوده است و اين حق است كه به امت مي آموزد چگونه بين اين خط و آن خطي كه از راههايش جداست تشخيص دهد. حق، جدّ عظيم صلي الله عليه و آله و سلم تو را به امت تقديم نمود و امت اختيار امور خود را از او آموخت. و پدرت براي امت راهي را ارائه داد كه مستقيما به اين حق، مي رسيد، و وجودش را با اين حق اشباع مي كرد، و برادرت، در مبارزه ي حياتبخش و انسانيش رنگ ديگري را به امت بخشيد كه اركان امت بوسيله ي آن قدرت و عزت يافت آنگاه كه تلاشها،


امت را به لغزشي اندازد و از پيروي حق و متابعت آن محروم نگهدارد. اما تو، آن چيزي را عطا كن كه امت در نگهداريش ناتوان است، در نتيجه امت ايستايي خود را در زير سم اسبهاي ميدان مبارزه بوسيله ي آن- تدارك مي كند- اي حسين (سلام الله عليك) بدان، مبارزه طولاني تو هرگز به داخل ديوارهاي اين ويرانه محدود نخواهد شد بلكه در ميداني بزرگ است كه مبارزه- در آن پاياني نداشته و در آغوش حياتي گسترده تر، شدت خواهد يافت، آري آنجا ميداني بكر و تازه است كه خون جدّ تو، پدرت، مادرت و برادرت را مكيده است. آيا او بعد از اين مشتاق مكيدن خون تو نيست!!!

-6-

گمان مي كنم تمام حلقه هاي رنج در جان امام حسين، به تمام رنجهايي كه جدّ بزرگوارش تحمل كرده محكم و استوار پيوند خورده است. آري، او تمام نداهاي حق را اجابت مي كند تا از آنها حماسه اي باشكوه بسازد و از حقيقت آن مبارزه ميداني به وجود آيد كه هر امتي از امتهاي زمين به خاطر استيفاء حقش- حق انسانيش در عالم وجود- به آن پناه برد. امت جدّش همان ميدان مبارزه اساسي در شكوفايي استعدادها و برقراري نياز براي انسان رو به رشد و كمال است، و در آينده اين امام حسين عليه السلام- است كه در مسير معيّنش اين خط را دنبال مي كند- فقط به خاطر اين امت- تا به تمام آنچه جدّش قيام به آن را پذيرفته بود پاسخ دهد. و كار را ادامه داده و به پايان رساند. و با تمام وجود، ايثار كند. آري ميدان مبارزه، به دنبال مكيدن خون اوست، ميداني كه مبارزه اش در حال شكل گرفتن است، بدون آنكه به بخل و ضعف موهوم آميخته باشد. يعني آنچه مطلوبست تقديم نمودن گوهر جان، از آن معدن گرانقدر و نفيس، كه مشتق از ايمان و روح، صداقت و راستي، عقل و كمال، يعني تمام سرمايه هايي كه صداقتها را در انسان عزت و احترام مي دهد و آن سرمايه ايست كه انسانيت انسان به آن جاودان است و ميراثي است كه بي نيازي هر امتي به آن استمرار مي يابد و چنين كرامتي از چنان معدن گرانبهاي بي انتها- به آن شكل مي دهد.


رنجها، امام حسين عليه السلام را به درك حقيقت عظيم انسانيش رسانده است، حقيقتي كه از امت مشتق شده و با آن امتداد خواهد يافت. امت امروز، با ديروز تقويت شده است تا- آن ديروز- به آينده طولاني و زيبا متصل شود، و آن ارزشهاي با كرامت بود كه عمر امت را گسترش داد و ريشه هايش را در گذشته هاي دور استوار ساخت. اين ارزشها است كه از اشتياق حياتبخش آنها، امت متولد مي شود مبارزه اش را به خاطر- رسيدن به هر فردايي كه در آن عزت و افتخار گسترده اش سايه افكنده دنبال مي كند و تمام تلاش جدّ عظيم امام حسين عليه السلام، انباشته كردن مشتاقانه اسمت از اين ارزشها بود و كمك به تحقق ذاتي و عيني- آنها اين است ريشه و ماده ي مبارزه ي امت كه آن را در بخشش بي مانند و گرانقدر پيامبر پيدا مي كند، پيامبري كه آنچه از معدن حق به دست آورده همه را ارائه نمود.

جدّش صلي الله عليه و آله و سلم او را آموخته است كه فداكاري صادقانه جويباري است كه خشك نمي شود بلكه با آمدن هر روز پربارتر شده و در هر برداشت از آن، طغيان مي كند. و هر برداشتي خود مجدّد و مولّد طراوت و فراواني آن و گواه بر پاكي و لطافت طعمش، و نيكويي و زيبايي صفايش مي باشد. از اينجاست كه گذشت از جان، مولّد تواناييهاي فكري، رواني، و روحي و در جهت مصلحت امت است، و از نيازهاي امت تعبير مي كند كه براي هميشه تازه و سنت پيشرفت و تحول است و مانع وجود انساني با كرامت است.

در حقيقت آن رنجهاي طولاني كه به امام حسين عليه السلام سخت پيچيده شده بود و از او جدا نمي شد او را با حدودي كه چگونه اقدامت فردي را براي به پايان رسانيدن آن كار بس بزرگ انجام دهد متصل كرد كاري كه اراده جدّش- چارچوب، جهت، ظهور و بروزش را در سراسر زندگي معين كرده بود امام حسين عليه السلام كه آرامش را جز تسليم در برابر جدّش صلي الله عليه و آله و سلم در تمام جريانات فكري، روحي و نفسي نمي بيند هميشه به جدّش پناه بده و براي پذيرش تمامي آنچه ياد و اراده ي جدّش را عزيز و گرامي بدارد- و شوق او را در كمك دادن به امت كامل كند و به هر چه شأن امت را بالا برد و با و عزت و كرامت بخشد آماده است- زيرا امت آن صندوق ارزشمنديست كه نبض رسالت در آن مي زند رسالتي كه نشانه هاي وجود خداي تعالي را در انسان مي نماياند.


امام حسين عليه السلام هيچگاه، درك اين مطلب را از دست نداد كه جدّش هر چند غائب است اما با او (يعني امامت) امتداد مي يابد و امامتي را كه از پدرش- به برادرش و سپس به او- منتقل شده، داراست، و امامت يگانه خط نيرومند و نگهدارنده و فراگير تمام اين شوقهايي است كه ضمانتي بدور از ضعف و سستي، براي حفاظت و پاسداري امت، بر آن قرار گرفته است آري امامت، آن گنجينه ي بلند مرتبه براي اين انسان كامل- يعني امام حسين عليه السلام- است كه پيامبر او را پنهان كرده، و او را محكم به سينه ي خود بوسيله رسالت بسته است، رسالتي كه فرزند او بود، وجود او بود، اراده و عزم اشباع شده ي او از هستي بود، امامت در ذهن امام تمامي آن مقصد و هدف درخشان است. امامت يعني اسرار جدّش در او- و اسرار امام حسين، در جدّش. و «اهل بيت» لب و عصاره ي اين وجود و بودن- با آن تعداد محدود كه مقصود رسالت اند مي باشد.

اما حوادثي كه از زمان غيبت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تا اين ساعت كه يزيد را به حكومت رسانده- چون طنابهايي است كه كودكاني پريشان آن را به حركت در آورده اند. گامهاي خود را در ميدان بازي بر آن مي كوبند تا در آينده براي آنان طنابي محكم باشد- تا با آن دلوهاي خود را به چاههايي كه خود را در حفر آن خسته كرده اند بيندازند تا از آبي كه به آن دست يافته اند بعد از چشيدن، خود را سيراب كنند والا دلو را به چاه عميقتر، پاكتر و زلال تر مي اندازند. آري ماجراي حواث چون اين طنابها، در ديدگاه امام حسين عليه السلام بعد از تأمّلي طولاني است- در جلو چشم مردم، از رقص بر روي آن طنابها- نه عمر بن خطاب، نه ابوبكر، نه عثمان و نه معاويه هيچ يك- خسته نشدند و نه حتي پدرش و برادرش، و اكنون نوبت به او رسيده- آنهم- درگيري با يزيد- آري- تمام حوادث، ميداني است كه امت، حقيقت اشتياق خود را در آن به آزمايش مي گذارد گويي چگونگي برافروختن آتش را در زير ديگ غذا- براي پختن، تجربه مي كند. اما رسالت، بدون آرامش و وقفه تلاش كرد تا قناتهاي پر آبي را كه از نور ستارگان روشنايي مي گيرد، بسازد- تا محك درستي براي هر گامي باشد كه بهره اش را جستجو مي كند- و تجربه آن را به سويش باز مي گرداند. رسالت در آينده براي امت مرجع دائم در مسابقه ايست كه ابعاد آن بالاتر از


مكان و خارج از محدوده ي زمان است يعني بازيگران كساني خواهند بود كه امت، پرش آنان را روي طنابها مشاهده مي كند. آيا تمريني عاقلانه است كه امت را به شايستگي مي رساند يا روشي بچگانه كه در گودال مي اندازد و امت را در جزيره اي كود مي افكند؟!! اما- بناچار بايد از ناتوانيها پرده برداشت مانند آنچه ناگزير براي جاده ها نشانه ها بايد روشن و حفره هايش بررسي شود- و اينگونه، امت روشي را بر روش ديگر ترجيح مي دهد، در ميدان كار و تجربه است كه مبارزه اي به مبارزه ديگر پيوند خورده، قسمتي از آن را ركاب قسمت ديگر مي گيرد- برفراز ميداني گسترده كه ميدان امت است در جستجويي هميشگي از فرد برتر و با كمالاتي بيشتر، و به اين طريق پي مي برد كه، حياتش، بودن در ميدان مبارزه و انقلاب است، هر چند در سير خود خرد شود دوباره به جستجو و تحقيق و صيد تجربه مي پردازد.

براي امام حسين عليه السلام روشن بود كه در اشتباهات- هر چند پي در پي- درسهاي بليغ و آموزنده اي وجود دارد كه به امت مي آموزد چگونه طعم تلخ اشتباهات را تحمل كند تا در گريز از آن طعم لذيذي را بچشد. و عافيتي پايدار و محكم را به دست آورد و آنان كه بر امت حكومت مي كنند و او را در چنين ورطه و مهلكه اي مي افكنند كساني هستند كه به او مي آموزند چگونه مي بايست امت در برابر آنان كارش را محكم كند، و به آنان بگويد: در شر و بدي خير بسيار براي صاحبان عقل و دانش وجود دارد!!!

آيا امام حسين عليه السلام، در حالي كه در خاطرش چنين افكاري خطور مي كرد خود را براي فرود آمدن در معركه اي كه ميدان مسابقه اش بسيار گسترده تر و درخشنده تر از هر ميدان ديگريست مهيا مي كرد؟

ميداني كه امت، هستي، شايستگي و بلوغ خود را براي رسيدن به هر مزيتي از مزاياي رشد به مبارزه مي گذارد اين افكار به تمام آنچه كه عزم و اراده را شعله ور مي سازد مستحكم شد و او را براي فررفتن در معركه اي كه يكي از حماسه ها خواهد بود آماده مي سازد. امت، همان پايگاهي است كه حركت از آنجا شروع مي شود. و تنها دژ محكم و پناهگاه، و مخزن تمام ذخائر است، و امامت كتابي صادق است. زيرا هستي و


خلاصه ي رسالت و اراده مكنون و سرّي از اسرار رسالت و حلقه ي محكمي در زره آن است، و ميدان مطمئني براي نگهداري و حفاظت امت از بازي هواها و هوسها است كه يكپارچگي و سرنوشت او را تهديد مي كند. امامت، خلافتي به حق براي جدّ اوست كه هرگز ميادين مبارزه از توشه گيري از رسالتي كه به وجود انسان- و وجود امت براي انسان زنده است- تهي نمي گردد.

آيا آمادگي امام حسين عليه السلام براي فرود آمدن به ميدان مبارزه، آمادگي نظامي با شمشيرها و نيزه هايي است كه در مقابلش شمشيرها و نيزه هاي معاويه و پسرش خواهد شكست. ظاهرا امام حسين عليه السلام با چنين تجهيزاتي آماده نشده است، اما مجهز بودن امام حسين عليه السلام به نوع ديگري از تجهيزات كه هرگز پيروزيش جز بوسيله آن محقق نمي شود آشكار است- و آن چيزيست كه يزيد به هيچيك از انواع آن هرگز دسترسي ندارد. در اين مبارزه بهره ي يزيد اين است كه شمشيري از ذلت و خواري را برداشته- تا بوسيله ي آن- گردن امام حسين عليه السلام را بزند- و امام حسين عليه السلام شمشير افتخارآفرين و درخشنده اش را برآورده تا از خود دفاع كند: نه از گردن بي سلاحش، بلكه از گردن آراسته شده به امامت و از سينه ي امت در حالي كه زره اي از رسالت جدّش صلي الله عليه و آله و سلم طهارت و عصمت مادرش، ذوالفقار پدرش و پاكي و صفاي برادرش در آن ميدان درخشنده از نور بر تن دارد... يزيد در ديد امام حسين عليه السلام خوار و بي مقدار است و طيفي است مخلوط از پدرش معاويه، عثمان، عمر و ابوبكر- امام حسين عليه السلام همه ي آنان را از يك گروه، و يك بافته، مي بيند، كه ريسمانش را بر امت، بسته اند و گردنش را با عمرو بن عاص، بشيربن نعمان، ابوموسي اشعري، زياد بن ابيه، مروان بن حكم، عبيدالله بن زياد، و پسر عتبه سفياني حاكم تازه معزول مدينه.... در حال حاضر حلقه هاي رنج محكم شده است و اين امام حسين عليه السلام است كه تصميم به انفجار انقلابي را مي گيرد تا امت از آن توشه اي بردارد تا در فرداها و آينده اش به او نشاط و حيات بخشد- امام به زودي- همانگونه كه به ابن عتبه وعده فرموده اقدام مي كند- بيعتي كه چشمان او را روشن كند- آري ما هم بايد منتظر باشيم تا ببينيم تصميم امام حسين عليه السلام براي بيعت چگونه است!!!



پاورقي

[1] تاريخ نتوانسته پدر او را مشخص کند لذا به زياد پسر پدرش معروف شده است.