بازگشت

شالوده


آري و امكان ندارد «رسالت» شالوده و اساسي جز اين داشته باشد. رسالت در ذات و غايت خود، مطلق بود. براي ايجاد يك سازمان دهي به منظور يك معماري معمولي دست نزد، همچون ساختن يك خانه يا كاخ، تا در اولي خانواده اي مسكين و در دومي شاهزاده اي صاحب جاه، و مال و قدرت بسر برد. بلكه به امر ديگري دست زد، و آن معماري فرد و ساختار انساني جامعه بود. انساني كه آرمانهاي شريف بوسيله ي او تحقق مي يابد. حال كه چنين است پس خانه يا كاخي پايدار ساخته نمي شود، مگر هنگامي كه آن آرمان بزرگ، خود شالوده ي آن دو را پي ريزي كرده باشد. آرماني كه توجه انسان را به حقيقت راستيني كه در اوست متمركز مي كند و در نتيجه جامعه اي صادق مي سازد كه تمام فعاليتهاي فردي انساني، او را پاسداري مي كند. تلاشهايي كه- قطعا- به يك جامعه ي سالم و شكست ناپذير منتهي مي شود. در اين حالت، او داراي خانه، كاخ و برخوردار از آباداني و عمران است. امت صادق همانا امتي با مناعت است. در استواريش جز حق، درستي، پاكي عقل و روح پشتيباني ندارد، كه همگي- از نظر عدالت و برابري- در حكم واحد بزرگي هستند كه انسان آنها را در لابلاي جامعه پيدا مي كند.

اين است آن آرمان پركننده آن شالوده، و آن همان «بيتي»اي است كه صاحب رسالت در آن سكني گزيد، و آن همان شالوده اي است كه ديوارهاي «بيت» بر آن گذارده شده است. «بيتي» كه با تمام محيط و ابعاد خود- در حقيقت- رمز خانه ي امت است. آيا افراد اين «بيت» در سنگ بناي شالوده ي رسالت، در نظر گرفته شده اند؟

براي منطق انگشتاني است كه به وسيله ي آن مي توان اشاره اي درست و مسبقيم نمود. آن آرمان قدرت تشخيصي دارد و به سمت سرچشمه اي محكم بنيان و روشن اشارت و دلالت مي كند. و حقيقت چشمي دارد كه جز امام علي بن ابيطالب عليه السلام كسي پلك آن را


به هم نمي زند، و حقيقت نيز جز او را نمي بيند، زيرا او از همان سرچشمه ممتازي نشأت گرفته است كه شالوده ي رسالت، فقط بوسيله او پي ريزي مي شود.

از طرف ديگر، آيا امامت ركني نيست كه بر اين شالوده استوار است؟ گويي اقتضاي حكمت خداوند آن بود كه شالوده ي رسالت را همچون گروه پرندگاني قرار دهد كه از آن بيرون رفته و به سوي آن باز مي گردند تا آن را سيراب كنند تا هرگز تشنه نشود.

اما معني آن هميشه يكي بوده است. آرماني كه گستردگي آن بي كران است و هزينه ي آن، تلاشي برابر عمر جزيره است كه در جستجوي سايبان بزرگ خود بود. اين آرمان نيازمند پاسداري اساسي دقيق، همراه پاكيزگي، قابليت و توانمندي است كه اين هر دو گوهر، در معدن امام علي عليه السلام تبلور يافته است. همانگونه كه جاهليت و نظام قبيلگي بي بهره از عقل و انسانيت، هم اكنون نمي خواهد حروف اسم خود را در پيشگاه عظمت اين آرمان كه تمام مرزهاي جزيره را به صورت جامعه ي واحد در برگرفته، دوباره جمع كند.

امامت، آن محور و كرسي تازه ي بي آلايش و مقدسي است كه مركز اداره ي امت بر آن جلوس خواهد كرد، او بي نياز از هر مشورت يا ارشاد است. زيرا در شالوده و اولين سنگ زيربناي آن عصمت و طهارت به كار رفته است. و اوست كه امروز و فرداها مورد مشورت قرار مي گيرد. ليكن امتي كه همچون درختي تازه سر برآورده، بر اساس همان شالوده در فضاي مملو از پاكي، درستي، راستي، در آينده نيز داراي همان صلابت و نرمش خواهد بود. و آن آرمان عظيم مشاور بلند پايه اش خواهد بود. مشاور بزرگي كه امت را- مادامي كه در راه روشن گام برمي دارد- از لغزشها نجات مي بخشد.

در چنين فضايي كه مملو از مسئوليتهاي عميق، هدفدار و ريشه دار است «بيت» و افرادش زندگي مي كردند. و امام حسين عليه السلام كه اكنون بين «بيت» و «مسجد» رفت و آمد مي كند، شايد تمام سنگيني بار رسالت را احساس نكند [1] .

اما به خوبي مي داند و


احساس مي كند كه امر عظيمي او را نگران آينده ساخته است.

در حالي كه مردم تنگاتنگ يكديگر در مسجد نشسته اند و جد كريم او صلي الله عليه و آله و سلم بر بالاي منبر سخن مي گويد و مردم به تمام كلماتي كه از لبان حد او بيرون مي آيد گوش مي دهند، او مردم را مي شكافد و از بين آنان مي گذرد و خود را در آغوش جدش مي افكند. دستان با شكوه و با عظمت آن پيامبر بزرگ به سوي او دراز مي شود، دست او را مي گيرد. او به آرامي از منبر بالا مي رود تا بر پشت پيامبر بنشيند. به او كمك مي كند تا بر شانه هايش بنشيند. گويي آن پيامبر عظيم تسليم اين سواركار است. جد بزرگوار شاد و متبسم است و اينگونه حسينش را به مردم معرفي مي كند:

اين دومين سيد، بزرگ و آقا از بزرگان اهل بهشت است. خوشا به حال اين امت كه در آن پدري چون علي فرزندي چون حسين به وجود مي آورد!!!

-2-

حروف ديگري است كه خود به خود پهلوي هم چيده شده است. البته اين حروف نيست كه بر آخر خود به رقص كنان به سوي آن هدف مي رود. بلكه آن معاني است كه شوق رسيدن، به هدف را دارند، تا حروفي چيده شود و كمان به رقص درآيد، و مقصود برآورده گردد.

اگر حسين نوري زيبا و درخشان، و اميد آينده ي جدش، آن پيامبر كريم صلي الله عليه و آله و سلم نبود، و اگر او اميد آينده فريادهاي آيات خداوند- در قرآن نمي بود، امروز نمي تونست دستان كوچكش را به گردن جدش، آن پيامبر بزرگ حلقه زند و بر شانه اش بنشيند و آياتي را كه از بهشت فرود آمده زمزمه كند، بهشتي كه جدش، در آن- او را آقا و سرور- ديده است. آن بهشتي كه پيامبر سرا پا مهابت و عظمت، به آن اشاره مي كند، خود نمونه اي از آن را روي زمين در جامعه اي يكپارچه، مؤمن به خداي يكتا و يگانه، عظيم و كبير، به تصوير درآورده است، كه حق، محور آن است، و صداقت تجلي آن، با علم و معرفت، انساني مي سازد كه به تناسب سنگيني ارزشها ارزشمند مي شود.


آن كلمه «بدبخت و نگونسار» است كه گوش مي شنود و چشم مي بيند، بدون آنكه رنگ و انعكاس آن را به خود گيرد.

و «بدبخت تر» از آن، هر حقيقتي است كه حروف را وا مي گذارد تا با آن رونق گرفته و در صدر مجلس بنشيند در حالي كه آن حقيقت در شرم و حياء خود پيچيده شده است.

حرف مغرورانه خود را همچون صدف نشان مي دهد، كه گويي اگر آن نباشد نه درخشش و زيبايي وجود دارد و نه مرواريد.

و اين، داستان حسين عليه السلام است. آن كودكي كه بر شانه هاي جدش كه بالاي منبر در مسجد است نشسته. و مردم هم تمام آنچه را آن پيامبر عظيم صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي او گفت شنيدند. و ديدند كه پيامبر از محبت به او چگونه ذوب مي شود و با طفلي كه نام مادرش- فاطمه عليهاالسلام است چگونه بازي مي كند. آيا اين علاقه و محبتها فقط به خاطر عاطفه ي خويشاوندي معمولي بوده؟ آيا ممكن است نبي عظيم اسلام كه تمام جزيره را خاضع و مطيع خود ساخته، و امروز آنان در برابر عظمت خداوند سر به خاك مي گذارند، و آن بي نوايان را كه جز بازي با ترّهات و مهره هاي آبي چهارپايان كار ديگري نداشتند همه را رها ساخته، گويي امروز كاري جز بازي با كودكي كه نامش حسين عليه السلام است ندارد. و آن هم فقط به خاطر آنكه نام مادرش «فاطمه» عليهاالسلام است كه دختر اوست و از گوشت و خون اوست؟! نه.

اما كودك كوچكي كه بر دوش جدش نشسته و پيامبر براي مردم املاء مي كرد و مي گفت چگونه مردم هميشه در فرداها اجتماع خواهند كرد، او به تنهايي- يعني امام حسين- در درونش نقش مي بست كه: رسالت كبير تنها چيزي است كه جدّش بر آن تعصب مي ورزيد و آن را پايه و اساس امروز مي دانست تا پايه و اساس فردا باشد.

اينگونه لحظه ها- نشستن بر دوش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم- لحظاتي است كه عمق رسالت، عمق مسؤليت، عمق وصايت و امامت و عمق رمزي را كه تمام انعكاس آن آرمان است بر جان امام حسين حك مي كرد.



پاورقي

[1] ما معتقديم امام معصوم از بدو تولد داراي صفات امامت است اما از نظر وظيفه، در زمان حيات امام پيشين مسوليت عملي ندارد.