بازگشت

تنبيه و توجيه


بيايد دانست كه اين اول سفر پتزيكودس به مركز اسلاميت و پايتخت خلافت نبود، بلكه در ايام خليفه ي ثاني نيز سفري به مدينه رفته و عقد مرصعي از جانب امپراطريس زن هيراكليوس امپراتور روم براي ام كلثوم دختر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه در خانه ي خليفه ي ثاني بود، برده و تفصيل آن از اين قرار است كه سيروس كشيش بزرگ مصر كه در اسكندريه بود و با اعراب سازش داشت و بدين واسطه با عمروعاص فاتح مصر راهي پيدا كرده بود به هيراكليوس نوشت اگر امپراتور دختر خود، اودوس را به عمر به زني دهد، من طوري مي كنم كه مصر باز در تحت تصرف امپراتور باشد و اصلاح ذات البين مي نمايم. هيراكليوس جواب داد كه عمر زني مثل ام كلثوم دارد، چگونه راضي به مصاهرت من


خواهد شد؟ چون اين خبر در مدينه اشتهار يافت، خليفه براي اين كه به قيصر معلوم كند كه حرمي بسيار نجيب و محترم دارد و ممكن نيست دختر امپراتور را به زني بخواهد، ام كلثوم را بگفت كه بعضي هدايا از جانب خود براي دختر و زن امپراتور فرستاده باش و چون هدايا واصل شد، زوجه ي هيراكليوس نيز عقد مرصعي مصحوب همين پتزيكودس براي ام كلثوم فرستاد شيخ عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير جزري در ذيل وقايع مهمه ي سال بيست و هشتم هجري از كتاب الكامل في التاريخ به فتح جزيره ي قبرس المام نموده، مي گويد پادشاه روم جنگ را واگذاشت و از در آشنايي و دوست داري با عمر بن الخطاب كتاب برنگاشت و دل نمودگي كرد و نزديكي ورزيد و ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام كه در خانه ي عمر بود از عطريات و برخي اشيا و اسباب زنانه لختي با بريد براي زن قيصر انفاذ رمود و آن زن هم در ازاي ين تحفه هديتي لايق تقديم نمود و از جمله عقدي فاخر بود كه بهاي گران داشت. وقتي كه بريد آن ها را رسانيد، عمر به مسجد شد و احضار مردم را صلاي عام درداد. چون وجوه مهاجر و اعيان انصار همه حاضر آمدند، داستان مهادات بگفت و پرسيد كه اينك هديه ي زن قيصر از آن كيست؟ مردم همه گفتند حضرت ام كلثوم را مي رسد به دليل اين كه اين اشيا عوض و مقابل اشياي وي واقع شده و زن قيصر فقط فرستنده ي عطر و ضمايم آن را به نظر آورده است و به جز او احدي را منظور نساخته تا به قدر ملاحظه حقي در اين ها به هم رساند حتي تو را چه آن زن از اهالي دارالحرب است و ذميه نيست تا بخواهد با تو نيز ضمنا خصوصيت ورزيده باشد و بعضي بر همين دعوي اختصاص هدايا به حضرت ام كلثوم وجه ديگر تقرير كردند و گفتند ما خود همواره به يكديگر هدايا مي فرستيم به قصد اين كه عوض


بستانيم و به جزاؤما بالأزاء فرارسيم پس به حقيقت از نخست بر سبيل معاوضه و به قصد داد و ستد هديه فرستاده مي شود عمر بن خطاب هر دو تقرير را ناصواب دانسته گفت لكن الرسول رسول المسلمين و البريد بريدهم و المسلمون عظموها في صدرها و بفرمود تا هديه ي زن قيصر را به خزانه بردند و به مال المسلمين اضافه نمودند و ام كلثوم را به قدر قيمت عادله و خرج و نفقه آن طيب و اشيائي كه فرستاده بود عطا نمود، بالجمله هنگامي كه اسراي اهل بيت حضرت سيدالشهدا عليه السلام را به شام بردند و به مجلس يزيد حاضر كردند، پتزيكودس چنان كه در ضمن مسأله معاهده و مصالحه ي مابين معاويه و امپراتور اشارت گرديد در دمشق حضور داشت و در مجلس يزيد بود و مشاهده مي نمود كه هر دسته اي را به طنابي بسته اند و گرفتاران جمله در حالت انكسار و از رنج بسيار مهزول و نزار از اين حال بسي متأثر گرديد و يزيد را دو وزير بود. يكي سرژيوس رومي و ديگري عبدالله بن اوس پتزيكودس. سفير از سرژيوس وزير پرسيد كه اين بي چاره ها از چه طايفه اند؟ گفت از عرب. گفت از كدام قبيله؟ گفت بني هاشم. گفت آن سر بريده كه بروساده ي يزيد است، از كيست؟ گفت از رئيس اين اسراست و نامش حسين پسر علي و او بود كه بر خليفه ياغي شد. سفير گفت كدام علي؟ گفت علي داماد پيغمبر ما صلي الله عليه و آله. گفت يكي از دختران علي زن عمر بود؟ گفت آري. يزيد خود با پتزيكودس توجه نمود و پرسيد كه مگر تو زن عمر بن الخطاب كه دختر علي بن ابي طالب بود، مي شناسي؟ گفت بلي، آن وقت كه من او را ديدم از امپراطريس ما با شأن تر بود. يزيد گفت برادر همان زن عمر دختر علي در عراق بر ما طغيان كرد و حاكم عراق او را به قتل رسانيد و اهل بيتش را اسير كرده به شام فرستاده است. سفير گفت والله اگر از


حضرت عيسي عليه السلام فرزندي مانده بود، ما او را مي پرستيديم اين قطعه ي چوبي را كه مي گويند صليب آن حضرت است هيراكليوس امپراتور ما سال ها با دولت ايران جنگ كرد تا آن را باز به چنگ آورد. تا پس نگرفت دست نكشيد. شما با نوادگان و نباير پيغمبر خود چگونه اين طور رفتار مي كنيد؟ سلمنا مردي از اين قوم طغيان كرده بود، مي گوييد صلاح در قتل او بود. اين اطفال صغير و زنان بي چاره چه تقصير كرده اند؟ من چگونه به عهد شما مطمئن باشم و حال آن كه مي بينم شما به خدا و پيغمبر خود اعتقاد نداريد؟ اسراي شما را وقتي كه به قسطنطنيه مي آورند، اگر چه مثل برده خريد و فروش مي نمايند، اما نهايت مهرباني را به آن ها مي كنند. باري شما كه بايد باجي به حضرت امپراتور بدهيد و هشت صد نفر از اسراي عيسوي را امسال به قسطنطنيه روانه داريد. اين اسرا را به جاي آن اسرا به من تسليم كنيد تا ايشان را به قسطنطنيه ببرم و از اين رنج ها آسوده دارم. يزيد را اين خطابه خوش نيامد و از فرط غرور به ايلچي بد گفت و خواست تا عهدنامه را باطل سازد بلكه سفير را هلاك كند. ضحاك بن قيس و مسلم مسرف و ساير امرا لاسيما بعضي كه خود اصلا از اهالي مملكت شام بودند و هنوز در باطن كيش عيسوي داشتند و در حق قياصره دولت خواهي مي كردند، شفاعت نمودند و يزيد را بترسانيدند و گفتند كه تو خود در حوالي قسطنطنيه بوده اي و قدرت و جلالت قياصره را ديده اي حالا كه اوايل سلطنت است و عراق و خراسان و سيستان بلكه غير از شام تمام ممالك بي نظم و خطه ي مقدسه ي حجاز به واسطه ي طغيان عبدالله بن زبير متزلزل و طايفه ي مارونيت لبنان به تحريك امپراتور يا به تعصب ديني در حوالي دمشق تاخت و تاز مي كنند، مصلحت نيست كه امپراتور را از خود مكدر سازي و معين است كه چون امپراتور


برنجيد، قشون او به بنادر سوريه ورود مي نمايد. يزيد نصايح امراي خود را قبول كرد و از سفير عذرخواهي نمود و بعد از چند روز با كمال احترام او را به قسطنطنيه فرستاد. همين سفير گفته است كلام من قسمي به يزيد اثر كرد كه سرها را به قبرستان دمشق فرستاده دفن كردند و اسرا را خوراك و لباس داده آزاد نمودند و چند روز پيش از آن كه از شام بيرون آيم، در دو سه مجلس مردي را كه با آن اسرا بود، ديدم با يزيد ملاقات مي كرد. روزي در مسجدي كه در جنب خانه ي يزيد و ديوان خانه ي او بود، آن مرد را بر روي و ساده اي كه يزيد خود بر آن جلوس كرده بود، نشسته يافتم اما رنج سفر و فرط مشقت و محرومي از هر گونه لوازم آسايش به حدي او را ضعيف و منحول ساخته بود و استقامت مزاج را از او دور كرده كه گمان نمي كنم بعد از من حياتي و بقايي به هم رسانيده باشد.

پوشيده نماند كه ام كلثوم بنت اميرالمؤمنين علي بن ابي طاب صلوات الله عليه كه پتزيكودس رسو ملك روم گفت من او را در زوجيت عمر بن الخطاب ديده بودم و از جانب امپراطريس ملكه ي دارالسلطنه ي كنستانتينپل راي وي حمل هدايا نمودم در اين وقت حاضر مجلس يزيد نبود و او از بطن مطهر حضرت صديقه كبري فاطمه ي زهرا صلوات الله عليهاست و عمر اين خويشاوندي را از قراري كه در داستان اين وصلت و ازدواج تصريح كرده اند فقط براي بقاي پيوند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سرانجام داد چه از پيغمبر صلي الله عليه و آله شنيده بود كه مي فرمود هر پيوند و خويشاوندي روز رستخيز منقطع است مگر پيوند و خويشاوندي من و نقله ي حديث و خبر از طرق متين و معتبر نقل نموده اند كه ام كلثوم بنت علي عليه السلام زوجه ي عمر بن الخطاب مادر زيد بن عمر و رقيه بنت عمر در حيات حضرت امام ابومحمد حسن بن علي صلوات الله عليهما بدار


الهجره ي مدينه وفات يافت و رحلت او و فرزندش زيد در يك روز اتفاق افتاد و تقدم و تأخر موت احدهما معلوم نگرديد تا حكم توارث ايشان مشخص بوده باشد و در جنازه ي آن مخدره ي عظمي حسنان صلوات الله و سلامه عليهما هر دو شرف حضور داشتند با جماعتي از مشاهير مشايخ عصر، مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و ابوهريره ي دوسي و حضرت امام ابومحمد حسن عليه السلام عبدالله پسر عمر خطاب را براي نماز مقدم داشت و در حين نماز جنازه ي زيد را به سمت امام و جنازه ي ام كلثوم عليهاالسلام را به جانب زيد نهادند و گفتند سنت جاريه بر اين گونه است كه ذكور بر اناث مقدم باشد و فقها به اين خبر عمل كرده اند و از روي آن فتوي داده اند. شيخ اجل علامه متأخري المحدثين محمد الحر در كتاب مستطاب حاوي حافل المترجم بالوسائل في دلائل المسائل خبر مأثور مذكور را چنين مروي و مسطور ساخته است كه اخرجت جنازة ام كلثوم بنت علي عليه السلام و ابنها زيد بن عمر و في الجنازة الحسن عليه السلام و الحسين عليه السلام و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و ابوهريره فوضعوا جنازة الغلام ممايلي الأمام و المرأة ورائه و قالوا هذا هولسنته و اخبار و آثار در اين معني بسيار است و ام كلثوم بنت علي عليه السلام كه نامش در واقعه طفوف همه جا مذكور مي افتد و خطبه و شعرها با وي منسوب مي گردد، ام كلثوم ديگري است از ديگر زنان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چه علي القول الصحيح اميرالمؤمنين علي صلوات الله عليه را از بنات دو زينب بود و دو ام كلثوم زينب كبري زوج عبدالله جعفر و ام كلثوم كبري زوج عمر خطاب از بطن صديقه مطهره عليهاالسلام بودند و زينب صغري و ام كلثوم صغري از ديگر امهات فرزندان اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام در وجود آمده اند و در باب


انكار اين ازدواج و مصاهرت كه اشارت شد از طرق شيعه حديثي روايت گرديده است كه نقل و تصحيح و انتقاد و توجيه آن را اين مقام متحمل نيست.

آورده اند كه معاهده ي يزيد و پدرش كنستانتين طوري او را در بلاد فرنگ معتبر نموده بود كه سلاطين آن اقطار تمام به دوستي او مباهات مي نمودند بلكه بعضي خراج گزار او شدند.

و هم در اين سال شصت و يكم حادثه در جبل اللبنان حادث شد اولا پوشيده نماند كه لبنان كلمه اي است كه اصل آن عبري بوده و لاتين ها او را ليبانوس نموده اند و معني آن سفيد است پس جبل اللبنان به معني كوه سفيد است چون قلل اين كوه غالبا مستور در برف است به اين اسم موسوم شده ثانيا شرح آن حادثه اين است كه طايفه اي در جبل اللبنان ساكن بوده و هستند كه معروف به مارونيت مي باشند و غالبا به طغيان برخاسته و فتنه هاي عظيم برپا كرده اسباب زحمت بزرگ حكومت شام مي شوند و مي توان گفت يكي از جهات مصالحه ي معاويه با امپراتور قسطنطنيه فتنه ي همين طايفه بوده و صدمه ي مارونيت ها براي اعراب از صدمه ي روميان گذشته و آن ها انتقام صدمات اعراب را به عيسويان كشيده اند و با قلت عدد به منزله ي چوبي سبك وزن بوده اند، در محيط انقلابات عرب ها و رومي ها كه بر روي آب مانده غرق نشده اند و از آن زمان الي الان هزار و دويست و چهل و پنج سال مي گذرد و هنوز به حال خود باقي هستند و ابتداي ظهور آن ها در سنه ي ششصد و سي و چهار ميلادي مطابق سال سيزدهم هجري بود. توضيح آن كه چند سال قبل از آن خسروپرويز بر بلاد شام غلبه كند و آن حدود را به حيطه ي تصرف درآورد در نزديكي طرابلس شام مابين دريا و كوه و قلعه ي احداث كرد و ساخلو


در آن جا قرار داد و در قليل زماني اين قلعه و نواحي موسوم به خسروان شد يكي از اهالي خسروان كه يوسف نام داشت و مرد دلير رشيدي بود بدون اجازه ي امپراتور با جمعي از ابطال نصاري به شهر بيبلوس كه حالا به جبيل معروف است حمله برده آن جا را متصرف شدند بعد از يوسف ژوب نامي رئيس قوم خود گرديد و تا حوالي بيت المقدس او را مسلم گشت بلكه قيصريه را هم فتح كرد. هيراكليوس كه آن وقت امپراتور بود خيلي ميل داشت كه اين نواحي به دست يكي از عيسويان باشد، اگر چه نسبت به امپراتور به حالت طغيان بوده باشد و آن جا را در تصرف ايران نمي خواست و حال آن كه آن وقت دولت ايران با او دوست و مواق بود، بنابراين سكوت داشت و هيچ نمي گفت اليا كه بعد از يوسف حكمران شد معدودي از عيسويان تبعه ي خود را كه در اورفه با اعراب جنگ مي كردند از آن مخمصه بيرون آورد و خود كشته شد. يوسف ديگر به جاي او حكمران گرديد و با آن كه عساكر عرب تمام ممالك شام و مصر را متصرف بودند اين شخص در شهر بيبلوس خود را نگاه داري كرد و جبل لبنان را معقل قرار داد يحيي نام بعد از اين يوسف رئيس طايفه شده چهل هزار نفر عيسوي دور خود جمع كرد كه بيت المقدس را از اعراب منتزع نمايد اما كوشش او بي فايده شد. در زمان سلطنت معاويه عساكر عرب يكي از قلاع آن ها را كه هادج نام داشت، محاصره كردند و هفت سال تمام با آن ها زد و خورد داشتند تا قلعه را مفتوح و قلعه كيان را مغلوب و منكوب ساختند. بعد از اين واقعه قدري از قدرت و شوكت اين طايفه كاست، اما باز سالم نامي بر آن ها رئيس شده غالبا با اعراب در جدال بود و تبعه ي او تا حوالي دمشق تاخت مي آوردند و معاويه را به ستوه داشتند.

در همين سال شصت و يك هجري باز اين طايفه قوتي حاصل كرده از


پشت ديوار دمشق كه پايتخت يزيد بود، اسير مي گرفتند و اموال مردم را به غارت مي بردند. اين بود كه يزيد به دادن خراج گزاف به امپراتور قسطنطنيه و برقرار بودن مصالحه تن درداد تا از شر اين طايفه محفوظ ماند و شوكت و قدرت مارونيت ها به حال خود بود تا نوبت سلطنت به عبدالملك بن مروان رسيد. عبدالملك علاوه بر خراجي كه معاويه و يزيد براي امپراتور قسطنطنيه قرار داده بودند، متقبل شد ماليات جزيره ي قبرس را هم به امپراتور واگذار كند به شرط آن كه او را از تطاول مارونيت ها ايمن سازد و به قلع و قمع آن ها پردازد و در اين وقت ژولين دوم امپراتور قسطنطنيه بود. امپراتو لئونس سردار را به ظاهر به معاونت يحيي رئيس طايفه ي مارونيت و در باطن به دفع او مأمور ساخت لئونس با دوازده هزار نفر قشون حركت كرده بعد از ورود به ميان طايفه ي مارونيت يحيي را به حيله هلاك نمود و عساكر عرب كه از عقب مي آمدند با لشكر امپراتور هم دست شده جمعي از مارونيت ها را بكشتند و جمعيت زيادي از آن ها را به ارمسنستان و ساير اماكن كوچانيدند و معدودي از آن ها كه زارع و بي چاره بودند، ماندند و بعد از چند سال مجددا طايفه ي مارونيت را تشكيل دادند. اما وجه تسميه ي اين طايفه به اسم مارونيت به عقيده ي بعضي اين است كه چون اصلا از ناحيه ي مارونيا كه در حوالي دمشق بوده، حركت كرده اند آن ها را مارونيت گفته اند. زمره ي ديگر گويند چون اين طايفه معتقد به طريقه ي مارون كه يكي از رؤساي دين معتزله ي نصاري است بوده اند، معروف به مارونيت شده اند. اما اقرب به صواب و اختيار ارباب تحقيق آن است كه چون در زمان صلح امپراتورهاي قسطنطنيه با خلفاي بني اميه اين طايفه به واسطه ي اعتماد و اطمينان به معاقل و استحكامات خود مطلقا ملاحظه ي مصالحه و متاركه نكرده با اعراب زد و خورد مي نمودند لهذا


آن ها را ماردين مي گفتند و مارد به معني سركش است پس مارونيت مصحف ماردين مي باشد.

و هم در اين سال شصت و يك هجري كنستانتين دو برادر خود هيراكليوس و تيبر را كه بر او ياغي شده بودند، گرفته گوش و دماغ بريد.

واپسين امپراتور بيزانس با بارآپير يا رومية الصغري كه چون اسلاف خود در قسطنطنيه پايتخت داشت كنستانتين چهاردهم ملقب به دوكاس از سلسله ي پالئو بود كه در سال هزار و چهارصد و پنجاه و سه ميلادي مطابق هشت صد و پنجاه و هفت هجري كه سلطان محمد دوم معروف به فاتح قسطنطنيه را محاصره كرد در اوان محاصره امپراتور مذكور مقتول شد و سلطان محمد قسطنطنيه را بگرفت و پايتخت قرار داد و آن را اسلامبول ناميد و تاريخ فتح اين شهر (بلده ي طيبه) مي باشد و مدت سلطنت امپراتورهاي قسطنطنيه از زماني كه سلطنت مشرقي و مغربي در اروپا از هم تفكيك شد و سلاطين مذكوره در قسطنطنيه مستقلا حكمران و امپراتور بوده اند تا سلطنت كنستانتين چهاردهم كه آخرين شخص آن ها بوده هزار و پنجاه و هشت سال است و قسمت سوم از سه قسمت كليه ي تواريخ عالم كه اصح اقسام ثلثه است از فتح قسطنطنيه شروع مي شود و اعراب كنستانتين را قسطنطين و كنستان را قنسطان گفته اند.

تمت الكتاب بعون الملك الوهاب و الحمدلله رب العالمين اولا و آخرا و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين كتبه العبد المذنب محمد باقر المنشي التبريزي في ثالث و العشرين من شهر ربيع الثاني سنة 1310 عشر و ثلث مائة بعد الف من الهجرة النبوية عليه و آله آلاف التحية در دار السلطنه ي تبريز در دارالطباعه ي عاليجاه عزت و سعادت همراه مشهدي اسد. آقا سمت انطباع پذيرفت. لوي ئيل


هوالله تعالي شانه

كتاب حجة السعادة في حجة

الشهادة كه محتوي است بر ابهات حوادث

و مهمات وقايع سال ملالت اشتمال شصت و يك

هجري علي الخصوص متن اخبار مقتل حضرت ابوالأئمة و كهف الأمة سيدنا ابوعبدالله الحسين روحنا و ارواح العالمين فداه موافق آن چه در كتب تواريخ صحيحه و مقاتل معتبره است چون سابقا با حروف قديمه ي غير مفرده به طبع رسيده في الحقيقه ردائت خط از مزاياي اصل اين تصنيف منيف مبالغي كاسته و از همه جانب و هر ضلع اهالي ممالك محروسه درصدد مطالبه ي نسخه ي متعدد و طبع جديد بودند محض سلامت وجود بندگان اعلي حضرت اقدس همايون شاهنشاه اسلام پناه خلدالله سلطانه و تقرب به آستان مطهر حضرت سيدالشهدا ارواحناله الفدا در هذه السنه ي 1310 هجريه هفتصد نسخه به خط خوش و خوانا در دارالسلطنه ي تبريز به طبع رسانيده تمام آن را مجانا و بلاعوض دنيوي اهداي محضر علماي عظام و اهالي منبر و ساير مسلمين داشت و انا الفقير مصنف الكتاب حسن بن علي المراغي اعتماد السلطنه.