بازگشت

جزيرة العرب


چون روز چهارشنبه غره ي شهر محرم سال شصت و يكم هجري در رسيد امام مفترض الطاعة و خليفة الله في الأرضين به عقيده شيعه حضرت ابوعبدالله الحسين بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بود تا روز دهم همين ماه كه به شرف شهادت فايز گرديد. پس از آن به عقيده ي غير كيسانيه از شيعه امام ابوالحسن علي بن الحسين زين العابدين و سيدالساجدين سلام الله عليه بود و به اعتقاد كيسانيه از شعب شيعه حضرت محمد بن علي عليهماالسلام العروف بابن الحنفيه كه مختار بن ابي عبيده بعد از فوت يزيد در سال شصت و چهارم مردم را به وي دعوت مي نمود امام بود، و ظهور مختار و ابراهيم بن اشتر و قتل رؤساي لشكر عبيدالله كه در واقعه ي طف حاضر بودند و همه مبتني بر امامت ابن الحنفيه است.

و به زعم حشويه در اين سال شصت و يكم خليفه ي مسلمين و اميرمؤمنين يزيد بن معاوية بن ابي سفيان، صخر بن حرب بن امية بن عبدشمس بن عبدمناف است كه بعد از پنج پدر نژادش با پيغمبر متصل مي شود و از عمر او در اين سال بر اصح روايات سي و پنج سال گذشته


بود، چه وي در خلافت عثمان بن عفان در سال بيست و ششم هجري متولد شده و مادرش ميسون دختر بحدل كلبي است و اين كه شيخ ابوالحسن كيا در جواب استفتاي از جواز لعن او نوشته است لم يكن من الصحابة لأنه ولد في ايام عمر بن الخطاب خطا است و ميسون مادر يزيد چون بدويه بود فصاحتي به كمال داشت و شعر نيكو مي گفت و اين ابيات ميسون كه در اظهار ملالت از دمشق و قصور عاليه ي معاويه و لذايذ و تنعمات اهل حضر و آرزوي باديه ي بني كلب و هوس مسكن و ملبس و مركب مردم بيابان گرد و قبايل صحرانورد به نظم آورده در كتب ادب و مجاميع سير مسطور است و بسيار مشهور مي گويد:



للبس عبائة و تقر عيني

احب الي من لبس الشفوف



و بيت تخفق الأرياح فيه

احب الي من قصر منيف



و بكر تتبع الأظعان صعب

احب الي من بغل زفوف



و كلب تنبح الأضياف دوني

احب الي من هر الوف



و خرق من بني عمي فقير

احب الي من علج عنيف



گويند چون معاويه اين اشعار بشنيد گفت اين دختر بحدل به چيزي راضي نشدي جز اين كه مرا عجل عنيف خواني. آن گاه وي را رخصت داد تا به قبيله ي خويش در پيوندد و او فرزندش يزيد را نيز همراه برد و يزيد در ميان بني كلب نمايش كرد و در باديه بزرگ شد و ميسون مادر يزيد را تجربه اي بوده كه از عجايب شمرده مي شود و آن اين است كه معاويه از قبيله ي او زني گرفت و به او گفت در اين زن نظر كن و شمايل او را معروض دار. ميسون نزد آن زن كه نائله نام داشت رفت و در سيما و اندام وي تأمل نموده بازگشت و گفت نائله نهايت جميله است اما خالي در زير ناف دارد و هر زن كه چنين باشد سر شوي را بريده در كنار خويش مي بيند. معاويه


چون اين بشنيد نائله را طلاق گفت و او را حبيب بن مسلمه ي فهري گرفت و زماني نگذشت كه كشته گشت. آن گاه در حباله ي نعمان بن بشير درآمد و سر او را نيز بريدند و در كنار نائله نهادند و شرح آن در كتب تواريخ مسطور است. و معاويه از ميسون دختري داشت امة رب المشارق بود و يزيد غير او خواهر اعياني نداشت قاضي زاده ي تتوي گويد امة رب المشارق به كودكي درگذشت گويند چون يزيد در باديه و ميان قبايل و طوايف عرباء از عرب برآمده بود در فصاحت و حسن بيان در بلاغت و ذلاقت لسان حظي وافر داشت و شعر را در كمال عذوبت و لطافت مي سرود. قاضي شمس الدين احمد بن خلكان اربلي گويد: ابوعبدالله محمد كاتب مرزباني كه در عقايد به مذهب شيعه مي رفت اول كسي است كه ديوان يزيد بن معاويه را فراهم كرد و اشعار او را در سه جزو مدون ساخت و بعد از مرزباني جماعتي شعر يزيد را به ضبط آورده اند ولي در تميز خبط كرده اند و با اشعار ديگران خلط نموده اند و من در سال شش صد و سي و سه كه به دمشق بودم از فرط ميل و شدت شوقي كه به شعر يزيد داشتم تمام ديوان او را از بر كرده بودم و از اطائب اشعار يزيد اين ابيات عينيه است كه مي گويد:



تقول نساء الحي تطمع ان تري

محاسن ليلي مت بدأ المطامع



و كيف تري ليلي بعين تري بها

سواها و ما طهرتها با لمدامع



يزيد به روايت خواجه حمدالله مستوفي سيزده پسر داشت از آن جمله است معاويه كه چندي به جاي پدر حكم راند. آن گاه خويشتن را از خلافت خلع نمود و درگذشت و ديگر خالد كه مردي حكمت پيشه و فلسفي انديشه بود و در فن كيمياي آن عهد مهارت داشت و كتاب فردوس او در اين فن معروف است. غالب مطالب صنعت را به نظم آورده است.


معتقدين وجود اكسير او را دارا دانسته اند. ديگر ابوسفيان، اين سه پسر از يك مادر بوده و مادر ايشان را بعد از يزيد مروان حكم به زني گرفت و مروان را همين زن كشت و اسم او ام هاشم بود. دختر عتبة بن ربيعه و ديگر عبدالله كه مي گويند در تيراندازي اول رجل عرب محسوب مي گرديد. مادر وي ام كلثوم دختر عبدالله بن عامر بن كريز سردار مشهور است و در آن دو شعري كه يزيد به دير مروان گفته و ام كلثوم را نام برده مقصود اين ام كلثوم است و ديگر عبدالله اصغر و عمرو و ابوبكر و عتبه و حرب و عبدالرحمن و محمد و غيرهم.

و در اين سال شصت و يكم به عقيده ي ساير مسلمين امام واجب الأطاعه عبدالله بن زبير بن عوام است. چون خبر شهادت رسيد سيدالشهدا عليه السلام به مكه رسيد عبدالله مردم را جمع كرد و به پاي خاست و از شهادت آن بزرگوار خبر داد و قتل آن حضرت را بسي عظيم شمرد و اهل عراق را عامة و كوفيان را خاصة تقبيح نمود و در حق يزيد تعريضات فاحش به زبان آورد و خطبه اي كه عبدالله در اين مقام خوانده در كامل ابن اثير مسطور است.

خلاصه وي از اين وقت در نهاني از مردم بيعت مي گرفت و امر خويش را آشكارا نمي ساخت و خود را بستي مكه و پناهيده ي كعبه مي خواند. مسلمانان كه از فسق و فجور يزيد و جور و تعدي او باخبر بودند و عبدالله بن زبير را مواظب عبادت و مراقب طاعت مي ديدند به خلوص تمام با او بيعت مي كردند و قلوب غالب اهل اسلام با عبدالله بود اگر چه به ظاهر در تحت حكومت يزيد بودند تا آن كه در چهاردهم ربيع الأول سال شصت و چهارم هجري يزيد وفات يافت و از آن وقت عبدالله به خلافت صوري و سلطنت ظاهري نيز نايل گشت و ولاة و حكام به اطراف بلاد


اسلام فرستاد و تا نه سال بالأستقلال حكمراني كرد.

و در اين سال شصت و يكم حكمران حجاز و يثرب وليد بن عتبه پسر عم يزيد بن معاويه بود و سابقا از جانب يزيد عمرو بن سعيد كه او را اشدق مي گفتند اين ولايت مي داشت. چون عزيمت عبدالله بن زبير در باب خروج بر بني اميه نزد يزيد محقق شد، يزيد سوگند ياد كرد كه او را در زنجير بكشد و هم چنان مزنجرا به دمشق آورد پس به مقتضاي قسم سلسله اي از نقره به دست ابن عطاي اشعري داد تا عبدالله را با آن سلسله به دمشق بكشاند. عبدالله اين حكم را اطاعت ننمود و اظهار خلافت كرد وقتي كه اين سخن به دمشق رسيد وليد بن عتبه و جماعتي از امويه كه نزد يزيد بودند گفتند اشدق در باب گرفتن عبدالله كوتاهي كرده است و اگر مي خواست البته او را در سلسله مي كشيد. يزيد بر ابن سعيد خشم گرفته او را از مدينه و مكه معزول و وليد را منصوب ساخت.

و در اين سال شصت و يكم حكمران مملكت يمن بحير بن ريسان حميري بود و او از جانب يزيد بن معاويه در اين ملك حكومت داشت. وقتي كه حضرت ابوعبدالله الحسين صلواة الله عليه از حجاز به عراق مي آمد در منزل تنعيم كه ميان كوه نعيم و جبل ناعم و وادي نعمان واقع است به كارواني برخورد كه اين بحير از يمن براي يزيد فرستاده بود و بار آن كاروان را نوشته اند كه همه حله ي يمن و گياه اسپرك بود. پس به حكم امام عليه السلام تمامت بارهاي آن قافله گرفته شد و آن حضرت با مكاريان و صاحبان اشتر فرمود از شما هركس كه ميل دارد با ما تا عراق بيايد كرايه ي وي را تا به آنجا مي دهيم و در حق او احسان مي كنيم و هركس برمي گردد حق او را تا همين منزل حساب كرده مي پردازيم. بنابراين جمعي از منزل تنعيم مزد چهارپايان بستدند و بازگشتند و گروهي شتران


را زير بار كشيده تا به جايي كه منظور بود حمل دادند و كرايه گرفته از جانب آن جناب مخلع گرديدند و پيش نيز بدين واقعه اشاره كرده ايم.