بازگشت

و منها: وصية الحسين ابنه السجاد لعمته زينب و سائر الذرية


قد رأيت في بعض مؤلفات أصحابنا نقل: أنه لما ضاق الأمر بالحسين عليه السلام و قد بقي وحيدا فريدا، التفت الي خيم بني أبيه، فرآها خالية منهم، ثم التفت الي خيم بني عقيل فوجدها خالية منهم، ثم التفت الي خيم أصحابه فلم ير منهم أحدا، فجعل يكثر من قول: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»، ثم ذهب الي خيم النساء فجاء الي خيمة ولده زين العابدين عليه السلام، فرآه [1] ملقي علي نطع من الأديم، فدخل عليه و عنده زينب تمرضه.

فلما نظر علي بن الحسين عليهماالسلام أراد النهوض، فلم يتمكن من شدة المرض، فقال لعمته: سنديني الي صدرك فهذا ابن رسول الله قد أقبل، فجلست زينب خلفه و أسندته الي صدرها، فجعل الحسين عليه السلام يسأل ولده عن مرضه و هو يحمد الله تعالي.

ثم قال: يا أبتاه، ما صنعت اليوم مع هؤلاء المنافقين؟ فقال له الحسين عليه السلام: يا ولدي، قد استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذكر الله، و قد شبت الحرب بيننا و بينهم لعنهم الله حتي فاضت الأرض بالدم منا و منهم، فقال علي عليه السلام: يا أبتاه، و أين عمي العباس، فلما سأله عن عمه اختنقت زينب بعبرتها و جعلت تنظر الي أخيها كيف يجيبه، لأنه لم يخبره بشهادة عمه العباس خوفا لأن يشتد مرضه عليه السلام.

فقال عليه السلام له: يا بني، ان عمك قد قتل، قطعوا يديه علي شاطئ الفرات، فبكي علي ابن الحسين عليهماالسلام بكاء شديدا حتي غشي عليه، فلما أفاق من غشوته جعل يسأل عن كل واحد من عمومته، و الحسين عليه السلام يقول له: قتل.

فقال: و أين أخي علي، و حبيب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجة، و زهير بن القين؟

فقال له: يا بني، اعلم أنه ليس في الخيام [2] رجل حي [3] الا أنا و أنت، أما هؤلاء الذين


تسأل عنهم فكلهم صرعي علي وجه الثري، فبكي علي بن الحسين عليهماالسلام بكاء شديدا.

ثم قال علي لعمته زينب: يا عمتاه، علي بالسيف و العصا، فقال له أبوه: و ما تصنع بهما، فقال: أما العصا فأتوكأ عليها، و أما السيف فأذب به [4] بين يدي ابن رسول الله، فانه لا خير في الحياة بعده.

فمنعه الحسين عليه السلام من ذلك و ضمه الي صدره و قال له: يا ولدي، أنت أطيب ذريتي و أفضل عترتي، و أنت خليفتي علي هؤلاء العيال و الأطفال، فانهم غرباء مخذولون قد شملتهم الذلة و اليتم، و شماتة الأعداء و نوائب الزمان، سكتهم اذا صرخوا، و آنسهم اذا استوحشوا، و سل خواطرهم بلين الكلام، فانهم ما بقي من رجالهم من يستأنسون به غيرك، و لا أحد عندهم يشكون اليه حزنهم سواك، دعهم يشموك و تشمهم، و يبكوا عليك و تبكي عليهم، ثم لزمه بيده صلوات الله عليه و صاح بأعلي صوته: يا زينب و يا أم كلثوم، و يا سكينة، و يا رقية، و يا فاطمة، اسمعن كلامي و اعلمن أن ابني هذا خليفتي عليكم، و هو امام مفترض الطاعة، ثم قال له: يا ولدي، بلغ شيعتي عني السلام، فقل لهم: ان أبي مات غريبا فاندبوه و مضي شهيدا فأبكوه [5] [6] . [7] .

البهبهاني، الدمعة الساكبة، 353 - 351/4 مساوي عنه: المازندراني، معالي السبطين، 24 - 22/2؛ الصادق، زينب وليدة النبوة و الامامة،/132 - 131؛ الزنجاني، وسيلة الدارين،/319 - 318



پاورقي

[1] [في زينب وليدة النبوة و الامامة مکانه: توجه الحسين الي خيمة ولده زين العابدين فرآه...].

[2] [لم يرد في وسيلة الدارين].

[3] [لم يرد في وسيلة الدارين].

[4] [وسيلة الدارين الأعداء].

[5] [وسيلة الدارين: الأعداء].

[6] [زاد في المعالي: و يظهر من الأخبار أن علي بن الحسين زين العابدين عليهماالسلام کان مع زوجته و ولده الباقر، و له من العمر أربع سنين، و روي عن الباقر عليه‏السلام هذه الرواية قال عليه‏السلام: کان أبي علي بن الحسين عليه‏السلام مبطونا يوم قتل أبوه صلوات الله عليه و کان في الخيمة، و کنت أري موالينا کيف يختلفون معه يتبعونه بالماء، يشد علي الميمنة مرة و علي الميسرة مرة و علي القلب مرة، و لقد قتلوه قتلة نهي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أن يقتل بها الکلاب، لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجارة و بالخشب و العصا، و لقد أوطأه بعد ذلک، ألا لعنة الله علي القوم الظالمين].

[7] در بحر المصائب از کتاب مفتاح البکاء و کتاب دمعة الساکبة و مصائب المعصومين مسطور است: چون حضرت سيدالشهدا به خيمه‏ي زين العابدين عليه‏السلام بيامد، آن بيمار را بر نطعي از اديم افتاده و عمه‏اش زينب خاتون را به پرستاريش بديد. علي بن الحسين چون پدرش را ديد، خواست برخيزد. قدرت نيافت. به عمه‏اش فرمود: «مرا بر سينه‏ي خود بدار. همانا پسر رسول خداي فرا مي‏رسد.»

پس زينب از پس پشت آن حضرت بنشست و او را به سينه خود تکيه داد. جناب سيدالشهدا صلوات الله عليه از رنجوري پسرش پرسش همي‏کرد و امام زين العابدين حمد خداي را مي‏گذاشت. آن گاه عرض کرد: «اي پدر! امروز با اين گروه منافق ملعون چه به پاي بردي؟»

فرمود: «اي فرزند! قد استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذکر الله الملک المنان»؛ شيطان بر اين جماعت چنگ درافکند و ياد خداي را فراموش کردند و آتش حرب در ميان ما و ايشان افروخته شد؛ چندان که زمين از خون ما و ايشان رنگين شد.»

علي بن الحسين عرض کرد: «اي پدر! کجاست عمم عباس؟»

چون اين سؤال کرد، گريه در گلوي جناب زينب خاتون گره گشت، و همي در چهره‏ي مبارک برادرش نظر مي‏کرد تا چه پاسخ فرمايد. چه از بيم اين که مرض آن حضرت شديد گردد، از شهادت عمش عباس خبر نداده بودند.

پس حضرت سيدالشهدا روحنا و مهجنا له الفدا فرمود: «اي فرزند! عمت را در کنار نهر فرات شهيد کردند.»

علي بن الحسين سلام الله عليهما چنان بگريست که بيهوش بيفتاد؛ چون به خود پيوست، از ديگر عموها همي‏بپرسيد و آن حضرت فرمود: «کشته شدند.»

از برادرش علي و پاره ديگر بپرسيد. امام عليه‏السلام فرمود: «اي پسر! دانسته باش که در اين خيمه‏ها جز من و تو مردي زنده نيست و اما اين جماعت که تو از ايشان پرسش مي‏گيري، به جمله روي خاک بيفتاده‏اند.»

امام زين العابدين بسيار بگريست و به عمه‏اش زينب فرمود: «اي عمه! شمشيري و عصايي به من بده.»

پدرش فرمود: «با اين‏ها چه مي‏کني؟»

عرض کرد: «بر عصا تکيه کنم و با شمشير در پيش روي فرزند رسول خدا جنگ نمايم. چه بعد از وي، خيري در زندگي نيست.»

امام عليه‏السلام آن حضرت را منع کرد و او را در بغل گرفت و فرمود: «اي فرزند! تو از ذريه من، اطيب هستي و افضل عترت من باشي، و تو خليفه‏ي من بر اين عيال و اطفالي. چه ايشان همه غريب و تنها و بي‏يار هستند و به درد ذلت و يتيمي و شماتت دشمنان و نوائب زمان دچارند. هر وقت بيرون خواهند شوند، ايشان را ساکت و ساکن دار و چون پريشان شوند، مأنوس فرماي و با سخن نرم خاطرهاي ايشان را تسلي ده! چه از مردان ايشان کسي که ايشان به او انس گيرند، غير از تو باقي نيست و هيچ کس را ندارند که غم و اندوه خويش را به او بنمايند، مگر تو. ايشان را بگذار تا تو را ببويند و تو ايشان را ببوي و ايشان بر تو بگريند و تو بر ايشان گريستن کن.»

آن گاه دست او را بگرفت و به اعلي صوت خود صيحه بر زد: «اي زينب! اي ام‏کلثوم! اي سکينه! اي رقيه! اي فاطمه! سخن مرا به گوش گيريد و بدانيد که اين پسر من، خليفه‏ي من است بر شما و او امام مفترض الطاعه است.»

آن گاه فرمود: «اي فرزند من! شيعه‏ي مرا سلام برسان و به ايشان بگوي که پدرم غريب بمرد. بر وي ندبه کنيد و شهيد بگذشت بر وي، گريستن گيريد.»

و هم در آن کتاب مسطور است که امام عليه‏السلام به ايشان فرمود: «اي ستمديدگان و غريبان! با اين همه حال به مصيبت من مبتلا خواهيد شد و بعد از آن، شما را اسير و غارت خواهند کرد و شهر به شهر و ديار به ديار خواهند گردانيد و سر مرا با سرهاي برادران و فرزندان و خويشان و ياوران به هديه از بهر يزيد مرتد مي‏برند.»

چون جناب زينب خاتون و ام‏کلثوم و سکينه اين سخن بشنيدند، بي‏تاب شدند و چنان بگريستند که سکان سماوات را به فرياد و ناله درآوردند.

بالجمله، مطابق ترتيب روايتي که مسطور مي‏شد، چون جناب سيدالشهدا صلوات الله عليه در آن عرصه پرمحنت و بلا تنها بماند و آهنگ مقاتلت اعدا بفرمود و امام زين العابدين عليه‏السلام بانگ آن حضرت را در طلب نصرت بشنيد، با آن حال ناتوان نيزه و به روايتي شمشيري برگرفت و افتان و خيزان جانب ميدان سپرد. ام‏کلثوم از قفايش بانگ برآورد: «اي برادرزاده! باز شو.»

فرمود: «اي عمه! دست باز دار تا پيش روي پسر پيغمبر جهاد کنم.»

امام حسين فرمود: «اي ام‏کلثوم، او را باز دار تا جهان از نسل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم تهي نشود.» آن گاه بانگ برداشت: «يا سکينه! يا فاطمه، يا زينب! يا ام‏کلثوم! عليکن مني السلام.»

معلوم باد که در اين خبر بي‏نظر نشايد رفت. چه موافق اخبار علماي سني و شيعي حضرت باقر سلام الله عليه در اين وقت چهار ساله يا بيشتر بود و با اين حال چگونه اگر جناب سيدالساجدين صلوات الله عليه شهيد مي‏شد، جهان از نسل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم خالي مي‏ماند و حال اين که به پاره‏ي ائمه‏ي هدي عليهم‏السلام نيز در سن شش سالگي و نه سالگي امامت انتقال يافته است، بلکه عيسي بن مريم عليهماالسلام در گاهواره صيت نبوتش از زمين به ستاره پيوست.

و پاسخ چنين است که موافق اخبار و نصوص، امامت امام زين العابدين عليه‏السلام بعد از پدرش سيدالشهدا از مقدرات الهي و از آن چيزهاست که بدا را در آن تطرق نيست. پس اگر امام زين العابدين عليه‏السلام در اين روز مقتول مي‏شد، آن ازمنه که در تقدير خداي تعالي به امامت آن امام والا مقام اختصاص و امتياز داشت، از آن حجت خداي خالي مي‏ماند. اگر چند محمد بن علي باقر سلام الله عليهما که بعد از انقضاي اين مدت به امامت برمي‏خاست، در اين زمان موجود بوده باشد و معني کلام سيدالشهدا «ما کان الله ليقطع نسلي من الدنيا» همان نسل است که حجت‏هاي خداي هستند در زمين خداي.

و نيز اگر گوييد: «چون چنين باشد! امامت امام زين العابدين از مقدرات فرضيه الهيه است، چگونه امام حسين مي‏فرمايد او را باز دار تا جهان از نسل آل محمد خالي نماند و او چگونه کشته مي‏شد و بر اين جمله بر افزون خود حضرت سيدالشهدا نيز پيش از آن واقعه خبر داده بود که وي کشته نمي‏شود؟»

در پاسخ گوييم: «ائمه عليهم‏السلام مي‏فرمايند: «امر ما يا کلمات ما صعب و مستصعب است. چه دانيم در هر مقامي از لفظي چه معني خواهند؟ تواند بود که اگر امام زين العابدين عليه‏السلام که حجت خداوند است و ببايد در جهان بپايد، اگر به ميدان اعدا شتابد و کارزار بسازد و اعدا را به خويش مشغول فرمايد يا ببايستي بنياد وجود آن قوم عنود را به باد فنا دهد، يا جمله از وي گريزان شوند و آن چه مطلوب سيدالشهدا عليه‏السلام است در ادراک شهادت خود و اثبات حقانيت خود و دين و آيين خود و جد خود، به عمل نيايد، و در حقيقت بقاي نسل و تسلسل وجود ائمه براي همين است، اگر اين مقصود از ميان برود، چنان است که نسل ايشان نمانده باشد؟ يا اين که اگر چنين مي‏شد و آن روز اين شهادت دست نمي‏داد، از آن پس مفاسد ديگر برمي‏خاست و مطالبي پيش مي‏آمد که خلاف مطلوب بود؛ و الله تعالي اعلم.

سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب الکبري عليهاالسلام، 221 - 217/1

در بيشتر کتب مقاتل نوشته‏اند، و در الدمعة الساکبة به اين عبارت نقل کرده‏اند که: لما قتل أصحاب الحسين عليه‏السلام و اخوته و أقاربه و ولده علي الأکبر التفت الحسين عن يمينه و شماله فلم ير حوله أحدا من أصحابه و لا من أقاربه و أولاد أخيه رفع رأسه الي السماء و قال: اللهم انک تري ما يصنع بولد نبيک، ثم جعل ينادي: هل من راحم يرحم آل الرسول المختار، هل من ناصر ينصر الذرية الأطهار، هل من مجير لأبناء البتول، هل من ذاب يذب عن حرم الرسول، هل من موحد يخاف الله فينا، هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا.

فارتفعت أصوات النساء بالعويل، فخرج علي بن الحسين عليه‏السلام و کان مريضا لا يقدر أن يقل سيفه و أم‏کلثوم تنادي خلفه: يا بني ارجع، فقال: يا عمتاه، ذريني أقاتل بين يدي ابن رسول الله، فقال الحسين عليه‏السلام: يا أم‏کلثوم، خذيه لئلا تبقي الأرض خالية من نسل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

و در بحار تقريبا همين قسم روايت آمده و در اين جا زينب را به کنيه نام برده‏اند و ام‏کلثوم همان عليا مخدره زينب است.

و در بعضي از کتب مقاتل است که چون صداي استغاثه‏ي حضرت بلند شد، زين العابدين عليه‏السلام فرمود: «عمه ناوليني السيف و العصا أريد أن أجاهد بين يدي ابن بنت رسول الله؛ عصا و شمشيري از براي من بياور که مي‏خواهم در پيش روي پسر پيغمبر جهاد کنم. اگر چند از کمال ناتواني، حمل سيف و سنان نتوانست کرد.»

لاجرم شمشيري برداشت و افتان و خيزان طريق ميدان پيش داشت و همي‏گفت: «لبيک يا داعي الله!»

حسين عليه‏السلام فرمود: «اي خواهر! باز دار او را تا جهان از نسل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم تهي نشود!»

محلاتي، رياحين الشريعة، 91/3.