و منها وصية الحسين نساءه بالصبر و السكينة صباح عاشوراء من جملتهن زينب
[1] .
پاورقي
[1] در اين وقت آن حضرت هر دو لشکر را به جا گذاشت و به سوي سراپردهي خويش روان شد. زينب عليهاالسلام حديث ميکند که: «چون حسين را نگريستم که باز سراپرده ميشود، به خيمهي خويش در رفتم و بنشستم؛ باشد که نداند من از بيرون خيمه به نظاره بودم.» چون به ميان سراپرده آمد، فرمود: «کجاست زينب؟» عرض کرد: «لبيک يا أخي!»
آن گاه امکلثوم را طلب فرمود. بعد از آن فرمود: «رقيه و صفيه و سکينه و فاطمه صغري را بخوانيد.»
چون همگان حاضر شدند، عرض کردند: «يا اباعبدالله! مگر حاجتي است؟»
فقال: حاجتي اوصيکن اذا أنا قتلت فلا تشققن علي جيبا و لا تلطمن علي خدا و لا تخدشن علي وجها.
فرمود: «حاجت من آن است که وصيت ميکنم شما را گاهي که من کشته ميشوم، گريبان بر من پاره مکنيد و چهره را لطمه مزنيد و گونه را مخراشيد.»
زينب عرض کرد: «اي برادر! اين سخن کسي است که بر قتل خود يقين داشته باشد.»
فرمود: «چنين است.»
زينب چون اين بشنيد، صيحه بزد و فرياد برداشت که: وا ثکلاه، وا محمداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه، وا ضعفاه، وا غربتاه، وا قلة ناصراه. فقال لها الحسين: يا اختاه، تعزي بعزاء الله، فان سکان السماوات يفنون و أهل الأرض يموتون و لا يبقي الا الله فلا يذهبن بحلمک الشيطان.
فرمود: «اي خواهر! صبر کن و شکيبايي فرما. ساکنان آسمانها فناپذيرند و قاطنين (قاطن: ساکن، مقيم.) زمين بميرند؛ جز خداي به جا نماند. هوش دار که شيطان حلم و شکيب تو را نربايد.»
زينب گفت: «اي برادر! تواند شد که ما را از اين جا کوچ دهي تا کشته نشوي؟»
گريه در گلوگاه آن حضرت گرهگير شد، و سرشک از چهرهي مبارکش روان گشت.
فقال لها: لو ترک القطا ليلا لنام.
فرمود: «اي خواهر! اگر مرغ قطا را شبانگاه دست باز داشتند، در آشيان خود شاد بخفت.»
و اين وقت حسين عليهالسلام را خوابي سبک در چشم آمد و درگذشت. و هو يقول: رأيت الساعة جدي رسول الله، و هو يقول: يا بني! اصبر، الساعة تأتي الينا.
يعني: «رسول خداي را ديدم که فرمود: اي پسرک من! لختي صبر کن که ساعت ديگر به نزد ما ميآيي.»
بالجمله، چون امام عليهالسلام وصيت خويش را با اهل بيت به پايان آورد، برخاست و برنشست و ديگرباره به حربگاه آمد.
سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليهالسلام، 240 - 239/2.