بازگشت

لقاؤه أخاه الامام بالمدينة


[1] و حدثني جماعة منهم من أشرت اليه باسنادهم الي عمر النسابة (رضوان الله عليه) فيما ذكره في آخر كتاب الشافي في النسب باسناده الي جده محمد بن عمر، قال: سمعت أبي، عمر بن علي بن أبي طالب عليه السلام يحدث أخوالي آل عقيل. [2] قال: لما امتنع أخي الحسين عليه السلام عن البيعة ليزيد بالمدينة، دخلت عليه، فوجدته خاليا، فقلت له: جعلت فداك يا أباعبدالله، حدثني أخوك أبومحمد الحسن عن أبيه عليهماالسلام، ثم سبقتني الدمعة و علا شهيقي، فضمني اليه، و قال: حدثك أني مقتول؟ فقلت: حوشيت يا ابن رسول الله، فقال: سألتك بحق أبيك بقتلي خبرك؟ فقلت: نعم، فلولا ناولت و بايعت، فقال: حدثني أبي أن رسول الله صلي الله عليه و آله أخبره بقتله و قتلي و أن تربتي تكون بقرب تربته، فتظن أنك علمت ما لم أعلمه و أنه لا أعطي الدنية من نفسي أبدا، و لتلقين فاطمة أباها شاكية ما لقيت ذريتها من أمته، و لا يدخل الجنة أحد آذاها في ذريتها. [3] [4] .


ابن طاوس، اللهوف، /27 - 26 مساوي عنه: الدربندي، أسرار الشهادة، /207 - 206

فقال له عمر الأطرف بن أميرالمؤمنين: [5] حدثني أبومحمد الحسن عن أبيه أميرالمؤمنين، أنك مقتول، فلو بايعت لكان خيرا لك. قال الحسين: حدثني أبي أن رسول الله أخبره بقتله و قتلي، و أن تربته تكون بالقرب من تربتي، أتظن أنك علمت ما لم أعلمه؟ و اني لا أعطي الدنية من نفسي أبدا و لتلقين فاطمة أباها شاكية مما لقيت ذريتها من أمته و لا يدخل الجنة من آذاها في ذريتها. [6] [7] .

المقرم، مقتل الحسين عليه السلام، /149 - 148



پاورقي

[1] [لم يرد في الأسرار] .

[2] [لم يرد في الأسرار] .

[3] و جماعتي مرا حديث کردند که از جمله‏ي آنان، همان افرادي است که قبلا اشاره کردم. از عمر نسابه. رضي الله عنه که او در پايان کتاب (الشافي في النسب) از جد خود محمد بن عمر نقل کرده است که از پدرم عمر بن علي بن ابي‏طالب شنيدم که به فرزندان عقيل (داييهاي من) مي‏گفت:

چون برادرم حسين در مدينه از بيعت با يزيد خودداري نمود، من به خدمتش رسيدم. ديدم تنها نشسته و کسي در محضرش نيست. عرض کردم: «من به قربانت اي اباعبدالله! برادرت ابومحمد حسن از پدرش براي من حديث فرمود.»

همين را که گفتم، اشک چشم مجالم نداد و صداي گريه‏ام بلند شد. آن حضرت مرا به سينه چسبانيد و فرمود: «براي تو حديث کرد که من کشته مي‏شوم؟»

عرض کردم: «خدا نکند يا ابن‏رسول الله.»

فرمود: «تو را به حق پدرت به سئوالم جواب بده! از کشته شدن من خبر داد؟»

گفتم: «آري! چه مي‏شد که کناره نمي‏گرفتي و بيعت مي‏فرمودي؟»

فرمود: «پدرم براي من حديث فرمود که: رسول خدا به پدرم فرموده است که او و من هر دو کشته مي‏شويم و قبر من نزديک قبر او خواهد بود. گمان مي‏کني آنچه را که تو مي‏داني، من نمي‏دانم؟ و حقيقت اين است که هرگز تن به پستي ندهم و روزي که فاطمه‏ي زهرا پدرش را ملاقات مي‏کند، شکايت آنچه را که فرزندانش از اين امت ديده‏اند به حضرتش خواهد فرمود و يک نفر از افرادي که دل فاطمه را درباره‏ي فرزندانش آزرده‏اند، به بهشت داخل نخواهد شد.»

فهري، ترجمه‏ي لهوف، /27 - 26.

[4] در کتاب شافي که عمر در علم نسب نگاشته [است] سند به جد خود محمد بن عمر بن علي بن أبي‏طالب مي‏رساند که چون عمر بن علي در مدينه انکار حسين عليه‏السلام را از بيعت يزيد نگريست، به نزديک حسين آمد و عرض کرد: «فداي تو شوم يا اباعبدالله!! برادرت حسن از پدر خويش مرا حديثي کرده است.»

اين بگفت و بگريست و بانگ عويل و شهيق (شهيق: بالا آوردن گريه از سينه (فيها زفير و شهيق).) درافکند حسين عليه‏السلام او را در برکشيد و گفت: «اي برادر! تو را به جان پدر سوگند مي‏دهم خبر به قتل من داد؟»

عرض کرد: «چنين است. کاش با يزيد بيعت مي‏کردي و اين بلا را از خويش مي‏گردانيدي.»

فقال: حدثني أبي أن رسول الله صلي الله عليه و آله أخبره بقتله و قتلي و أن تربتي تکون بقرب تربته فتظن أنک علمت ما لم أعلمه. و الله لا أعطي الدنية من نفسي أبدا و لتلقين فاطمة أباها شاکية ما لقيت ذريتها من أمته و لا يدخل الجنة أحد آذاها في ذريتها.

فرمود: «اي برادر! رسول خدا پدر مرا خبر داد که «يا علي! تو کشته مي‏شوي و حسين نيز کشته مي‏شود و قبر شما با يکديگر نزديک خواهد بود. هاي اي برادر! گمان مي‏کني که تو مي‏داني و من نمي‏دانم؟ سوگند به خداي که من با يزيد بيعت نمي‏کنم و حمل اين خواري و ذلت بر خويشتن نمي‏فرمايم. همانا فاطمه رسول خداي را ملاقات مي‏کند و شکايت امت را در ظلم با ذريت خود، بدان حضرت مي‏برد و آن کس که فاطمه از وي شاکي باشد، روي بهشت نمي‏بيند.»

سپهر، ناسخ‏التواريخ سيدالشهدا عليه‏السلام، 14 - 13/2.

[5] ذکرنا ترجمته في هامش کتابنا زيد الشهيد ص 100، طبع ثاني.

[6] اللهوف، ص 15 صيدا.

[7] سيد ابن‏طاوس روايت مي‏کند که عمر اطرف، امام حسين عليه‏السلام را به بيعت با يزيد فراخواند؛ اما حضرتش به او فرمودند:

«پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله برايم روايت نمود که من و او هر دو کشته مي‏شويم و تربت من در جنب تربت او (يعني أميرالمؤمنين عليه‏السلام) قرار مي‏گيرد [به لحاظ نزديکي نسبي نجف و کربلا] . آيا گمان مي‏کني تو چيزي را مي‏داني که من نمي‏دانم؟ به خدا سوگند که من هيچ‏گاه تن به ذلت و خواري نخواهم داد.»

پاک‏پرور، ترجمه‏ي العباس، /133 - 132.