يزيد يأمر بقتل السجاد فيدفع الله عنه
قال المدائني: لما انتسب [1] السجاد الي النبي عليه السلام، قال يزيد لجوازه [2] : أدخله في هذا البستان، و قاتله و ادفنه فيه.
فدخل به الي البستان، و جعل يحفر، والسجاد يصلي، فلما هم بقتله ضربته يد من الهواء، فخر لوجهه، و شهق و دهشق.
فرآه خالد بن يزيد، و ليس لوجهه بقية، فانقلب الي أبيه وقص عليه، فأمر بدفن الجلواز في الحفرة و اطلاقه.
[3] و موضع حبس زين العابدين هو اليوم مسجد. [4] .
ابن شهرآشوب، المناقب، 173/4 مساوي عنه: المجلسي، البحار، 176/45؛ البحراني، العوالم، 412 - 411/17؛ القمي، نفس المهموم، / 452؛ مثله البهبهاني، الدمعة الساكبة [5] ، 121/5
هم بقتله و دعا يوما بجلوازه، و قال: أدخله في هذا البستان و اقتله و ادفنه فيه، فدخل به الي البستان و جعل يحفر له قبرا والسجاد يصلي، فلما هم بقتله ضربته يد من الهواء، فخر الجلواز لوجه هو شهق ومات، فأمر يزيد بدفن الجلواز في الحفيرة.
أقول: و أين كانت هذه اليد يوم عاشوراء حتي تضرب ذلك اللعين الذي ركب صدر الحسين.
أمثل حسين يركب الشمر صدره
و ما هو صدر بل خزانة توحيد
المازندراني، معالي السبطين، 162/2
پاورقي
[1] [نفس المهموم: «انه لما انتسب»].
[2] الجلواز بالکسر:الشرطي، والمراد السياف.
[3] [من هنا حکاه عن في أعيان الشيعة، 617/1].
[4] بر اين نحو است که چون سر اميرالمؤمنين حسين عليهالسلام را به شام بردند و مخدرات او نيز بردند، ميان امام زين العابدين عليهالسلام و ميان يزيد بن معاويه بسياري مناقشه واع شد و يزيد بن معاويه قصد کشتن امام زين العابدين عليهالسلام کرد. معاويه بن يزيد بن معاويه مانع آن شد و نزديک بود که ميان پدر و پسر جنگ واقع شود، آخر الامر مردمان درميان آمدند.
کياء گيلاني، سراج الانساب، / 170
در بعضي از روايات مذکور است که آن ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به يکي از ملازمان خود حکم کرد: «ببر او را به اين باغ و گردن بزن و در آنجا دفن کن.»
چون آن ملعون حضرت را به باغ برد، اول مشغول قبر کندن شد و حضرت مشغول نماز شد. چون از کندن قبر فارغ شد و ارادهي قتل آن حضرت کرد، دستي از هوا پيدا شد و بر آن لعين خورد. پس او نعره زد و به رو درافتاد و جان خود را به خازنان جهنم داد. خالد پسر يزيد چون آن حالت را ديد، به نزد پدر پليد خود رفت و آنچه را واقع شده بود، نقل کرد. آن لعين حکم کرد که او را در آن قبر که براي حضرت کنده است، دفن کنند، و حضرت را به مجلس طلبيد.
مجلسي، جلاء العيون، / 738 - 737
چون اين کلمات بر زبان سيد سجاد جريان يافت، آتش خشم در کانون يزيد زبانه زدن گرفت. جلوازي را از ميان جلاويز که از تمامت شرطي و دژخيم (دژخيم (چو اقليم): جلاد، مأمور گردن زدن مردم به حکم سلطان) به شراست خوي (شراست خوي: بدي و تندي خوي) شناخته بود. بفرمود که: «اين غلام را مأخوذ دار و در اين باغچهسراي گردن بزن و هم در آنجا به خاکش سپار.
مرد دژخيم آن حضرت را به بستانسراي درآورد و به حفر قبر پرداخت. سيد سجاد اين اشعار را قرائت فرمود:
أناديک يا جداه يا خير مرسل
حبيبک مقتول و نسلک ضائع
و آلک أمسوا کالاماء بذلة
تساغ لهم بين الأنام فجائع
يروعهم بالسب من لا يروعه
سباب و لا راع النبيين رائع
ودايع أملاک و أفلاک أصبحوا
لجور يزيد ابنالدعي ودائع
فليتک يا جداه! تنظر حالنا
نسام و نشري کالاماء نبايع (خلاصهي معني: «اي بهترين پيغمبر! حسينت کشته و فرزندانت همچون کنيزان خوار گشتهاند. کسي که از دشنام شنيدن باک ندارد، با ناسزا ايشان را ميترساند. امانتهاي ملائکه گرفتار ستم يزيد حرامزاده گشتهاند».
آنگاه به نماز ايستاد. چون دژخيم آن حفره را به پاي آورد و قصد سيد سجاد کرد، دستي از غيب قفايي بر دژخيم زد؛ چنان که به روي درافتاد و فريادي هولناک برآورد و جان بداد. پسر يزيد خالد که نگران اين واقعه بود، چون اين بديد، به نزد يزيد دويد و اين خبر هولناک را به او آورد. يزيد نيز بيمناک شد. فرمان کرد دژخيم را هم در آن حفيره به خاک سپارند و سيد سجاد را بازآرند. ([اين مطلب را سپهر در احوالات امام سجاد عليهالسلام، 205 - 204/2 تکرار کرده است].)
سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليهالسلام، 158 - 157/3
يکدفعهي ديگر هم در شام بيمار را به همين طريق صدا زد، وقتي که يزيد ميشوم امر به قتل آن امام معصوم داد و سياف آن حضرت را از مجلس بيرون ميبرد. زينب ملتفت شد و صدا بلند کرد و عرض کرد: «الي أين يا ابنأخي؟!»
آن حضرت فرمود: «الي السيف يا عمتي»؛ يعني: «مرا ميبرند که به قتل رسانند.»
زنان بيکس صدا به شيون بلند کردند. «ألا لعنة الله علي القوم الظالمين»
بيرجندي، کبريت احمر، / 210 - 209
چون آن حضرت فخريه به پيغمبر فرمود و حجت بر آن کافر تمام کرد و جواب نداشت، امر به قتل آن حضرت کرد و به جلواز شريري امر کرد: «اين پسر را ببر و در باغچه سراي گردن زن و همانجا به خاک سپار.»
آن جلواز مشئوم، آن امام مظلوم را گرفت و به بستان سراي برد و به حفر قبر پرداخت. آن حضرت اين اشعار را قرائت فرمود:
(أناديک يا جداه يا خير مرسل
حبيبک مقتول و نسلک ضايع
و آلک أمسوا کالاما بذلة
تساع لهم بين الأنام فجائع)
آنگاه به نماز ايستاد. چون آن مرد سياف از حفر فارغ شد و قصد بيمار کرد، دستي از غيب آمد و بر قفاي آن مرد زد که به روي درافتاد و فريادهاي هولناک برآورد و جان سپرد. خالد پسر يزيد که نگران اين امر بود، دويد و خبر براي يزيد آورد. آن ملعون ترسيد و حکم کرد که آن مرد را در آن حفره به خاک سپارند و بيمار را بر گردانند.
بيرجندي، کبريت احمر، / 252.
[5] [حکاه في الدمعة الساکبة عن البحار].