بازگشت

مضحاك يسي ء الأدب ثم يعرفهم فيندم و يعاقب نفسه


زهير مسخره ي عراقي درآمد و گفت: «يا امير! اين كنيزك را به من ده!»

و اشارت كرد به ام كلثوم و قصد كرد كه چادر ام كلثوم بگيرد. ام كلثوم به عربي گفت: «دستت بريده باد! از ما دور شو.»

زهير كه عربي شنيد، متعجب شد. پرسيد: «ايشان چه طايفه اند؟»

پنداشت كه اسيران روم اند. امام زين العابدين گفت: «اين، دختر دختر رسول خداست و من پسر پسر دختر او و اين عورات دختران فاطمه بنت محمداند.»

زهير بيرون رفت و دست راست خود را بريد و بازآمد. دست خود به دست گرفته بود و خون مي چكيد و گفت: «يا بنت رسول الله! مرا حلال كن كه دعاي تو مستجاب است.»

و عذر خواست و از آن جا بيرون رفت و ديگر كسي او را نديد.

عمادالدين طبري، كامل بهايي، 296/2

از حسن بن علي بن محمد طبري در كامل مروي است كه زهير سخره عراقي به مجلس يزيد درآمد و چون سبايا را نگران شد و به ام كلثوم روي آورد و به يزيد گفت: «يا أميرالمؤمنين! اين جاريه را به من بخش.»

و اشارت به ام كلثوم سلام الله عليها كرد و خواست هرت آن حضرت را بگيرد. و آن كسائي است از صوف (صوف: پشم) يا خز (خز: جانوري است معروف كه پوست قيمتي دارد و اشراف از آن لباس تهيه مي كردند؛ پارچه ي حرير.)، ام كلثوم فرمود: «أقصر يدك عنا قطعها الله؛ دست خويش از ما بدار كه خدايش قطع نمايد.» شامي چون كلام عربي را بشنيد، سخت متحير و متعجب شد و گفت: «ايشان از كدام طايفه هستند؟ همانا به زبان عرب تكلم مي كنند» و ايشان را از سباياي كفار گمان مي كرد. پس امام زين العابدين مبادرت كرد و فرمود: «هذه من بنات رسول الله صلي الله عليه و آله محمد خاتم النبين و أنا سبط محمد و هؤلاء بنات فاطمة محمد سبايا أميركم؛ اين زن از دختران رسول خداي محمد خاتم پيغمبران و من فرزند زاده ي محمد و ايشان دختر محمد صلي الله عليه و آله باشند كه اسير كرده است ما را امير شما.»

چون زهير عراقي اين حال بدانست، نالان و نوحه كنان از مجلس بيرون تاخت و دشنه بيرون كشيد و دست راست خويش كه به سوي ام كلثوم دراز كرده بود، قطع كرد و آن دست بريده را كه خون چكان بود، با دست چپ برگرفت و به مجلس يزيد برآمد و به حضرت علي بن الحسين روي كرد و عرض كرد: «يابن رسول الله! مرا معذور دار كه شما را نمي شناختم و از جور و خطيئت من در گذر! همانا خداوند دعاي عمه ي تو را مستجاب كرد؛ يعني دست من قطع شد.»

آن گاه گريان و توبه كنان از مجلس بيرون شد و از آن پس، هيچ كس او را نديد. از اين خبر چنان مستفاد مي شود كه بعد از آن كه يزيد اين قضيه و سرعت اجابت دعاي جناب ام كلثوم را نگران گرديد، او را دهشت و وحشتي فروگرفت كه از آن پس قدرت نداشت كه كلام زينب صديقه و احتجاجات آن حضرت را قطع نمايد و اين قضيه يكي از اسباب اين مطلب شد، لكن اسباب عمده كه محل هيچ شك و ريب نتوان بود، همان اسرار خاصه ي نبوت و امامت است كه هر وقت به هرچه مقتضي دانند و حكمت و وقت و مصلحت روزگار تقاضا نمايد و فعلا و قولا هر چه خواهند، گويند و به پاي برند و هيچ شيئي از اشيا مانع و حاجز (حاجز: مانع.) و دافع ايشان و اراده ي ايشان نتوان گرديد.

سپهر، ناسخ التواريخ حضرت سجاد عليه السلام، 212 - 211/2.