بازگشت

حران و ما رآه الصابئي


صاحب روضة الاحباب كه از موثقين علماي سنت و جماعت است، مي گويد: جهودي كه او را يحياي حراني (حران (به فتح حا): نام بلدي است كه حضرت ابراهيم عليه السلام بعد از آتش نمرود بدانجا هجرت كرد و آن، اول شهري است بعد از طوفان نوح بنا شد.) مي ناميدند، در فراز تلي نزديك به شهر حران خانه كرده بود. روزي كه اهل بيت را از دير راهب به حران كوچ مي دادند، او را مسموع افتاد كه: «جماعتي از نسوان (نسوان: زنان) را صغير و كبير اسير گرفته اند و با عددي كثير از سرهاي بريده، امروز وارد حران خواهند كرد.»

يحيي از خانه بيرون شد و از فراز تل به زير آمد و در كنار راه به انتظار نشست تا گاهي كه لشكر ابن زياد پديدار شد. يحيي نظاره كرد و ديد: «سرهاي بريده را بر سنان نيزه ها نصب كرده اند و حمل مي كنند و اهل بيت را چون اسراي كفار، از قفاي سرها مي رانند. در ميانه، چشم يحيي بر سر همايون پسر مصطفي افتاد و شعشعه ي (شعشعه: تابش و درخشندگي). جمالش در چشم يحيي تجلي ديگر كرد. نيك نگريست و ديد كه لب هاي مباركش را جنبشي است. لختي پيش شد و گوش فراداشت. شنيد كه مي فرمايد: (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) (قرآن كريم 228/26).

يحيي چون از سر بريده اين آيه ي مباركه اصغا نمود و اين آيت عظيم را ديدار كرد، دهشتي و حيرتي بزرگ او را فروگرفت و ناپروا به نزديك تن از لشكريان شتافت و گفت: «بگو اين سر از آن كيست؟»

گفت: «سر حسين پسر علي مرتضي.»

گفت: «مادرش را چه نام است؟»

گفت: «فاطمه دختر محمد مصطفي.»

گفت: «اين اسيران، چه كسانند؟»

گفت: «فرزندان و خويشاوندان حسين اند. يحيي به هاي هاي بگريست و گفت: «سپاس خداي را كه بر من مكشوف ساخت كه جز در شريعت محمد مشي كردن، ضلالت مؤبد (مؤبد (اسم مفعول از مصدر تأييد): هميشگي.) و كيفرش نار مخلد است. به اين ميزان جور و ستم و حزن و الم جز در خانواده ي انبيا فرود نشود و اين بليه ي عميا و داهيه ي دهيا نيز بر حقيقت ايشان برهان است.»

پس كلمه بگفت و مسلماني گرفت و خواست از ساز و سامان (سامان: ترتيب، اسباب.) خود اهل بيت را برگ و نوائي (نوا: روزي، خوراك) دهد. لشكريان او را منع كردند و از سطوت (سطوت: قهر و غلبه.). يزيد بيم دادند. يحيي كه شيفته ي حسين عليه السلام بود و چون شيفتگان از هيچ سود و زياني آگهي نداشت، آهنگ مقاتلت كرد و شمشير بكشيد و با ايشان بكوشيد؛ چندان كه شربت شهادت بنوشيد. او را نزديك به دروازه ي حران به خاك سپردند و از آن پس مشهور به يحياي شهيد شد.

سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه السلام، 117-115/3)

و ديگر وقعه حران است كه در جمله اي از كتب و هم در كتاب سابق مسطور است كه چون سرهاي شهدا را با اسرا به شهر حران وارد كردند و مردم براي تماشا از شهر بيرون آمدند، يحيي نامي از يهودان مشاهده كرد كه لب آن سر مقدس حركت مي كند. نزديك آمد و شنيد كه اين آيت مبارك را اين تلاوت مي فرمايد: (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون).

از اين مطلب تعجب كرد. داستان پرسيد. براي وي نقل كردند. ترحمش گرفت. عمامه خود را به خوانين علويات قسمت كرد و جامه ي خزي داشت با هزار درهم خدمت سيد سجاد عليه السلام داد. موكلان اسرا او را منع كردند. او شمشير كشيد و پنج تن از ايشان بكشت تا او را كشتند، بعد از آن كه اسلام آورد و تصديق حقيقت مذهب اسلام كرد. قبر او در دروازه ي حران و معروف به قبر يحيي شهيد است و دعا نزد قبر او مستجاب مي باشد.

قمي، منتهي الآمال، / 498.


(و منها) قصة يحيي الحراني كما في روضة الأحباب، قال: فلما ارتحلوا عن دير الراهب و وصلوا الي حران [1] كان هناك رجل صابئي يسمي يحيي وكان منزله علي تل عال، فسمع أن في ذلك اليوم يأتون باساري نسوة و صبيان صغارا و كبارا، و معهم الرؤوس علي الرمح، فخرج من منزله، و قعد علي جانب الطريق ينظر و يتفرج، فاذا بالجند والعسكر و معهم الطبول والدفوف، و من ورائهم الرؤوس كالشموس الطالعة علي الرماح والأسنة، و من وراء الرؤوس محامل فيها النسوة و الصبيان في أسر الذل و مهانة الخذلان، و رأي من بين الرؤوس رأسا زهريا قمريا تجلي عليه، و حدد النظر، فاذا هو شبه المتكلم، ثم حدد النظر الي الرمح و أصغي اليه فاذا هو يقول: (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون)، فلما رأي منه هذه الآية الكبري ارتعدت فرائصه و تحير و سأل من بعضهم: لمن هذا الرأس؟ و من السبايا؟ قيل له: هذا رأس الحسين بن علي بن أبي طالب. و سأل عن امه، قيل: امه فاطمة بنت محمد بن عبدالله و هذه الاساري من أحفاد و أولاده و اخوته. فبكي يحيي بكاءا عاليا، و قال: الحمد لله الذي شرح صدري بنور الاسلام، فان هذه الرزايا والمصائب لا تكون الا للأنبياء و أولاد الأنبياء، و هذه البلية العظمي


والداهية الكبري دالة علي حقيقتهم، و أنهم محقون، فقال: أشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله حقا. ثم أتي منزله، فأخذ ما يمكن من الألبسة والأطعمة فأتي به للنسوان والصبيان، فمنعه الجند والعسكر فلم يتمكن الا أن يقاتلهم، فقاتلهم، و قتل منهم جمعا، فقتلوه، ثم دفنوه في باب الجيران، فسمي بالشهيد الحراني رضوان الله عليه.

القزويني، الامام الحسين عليه السلام و أصحابه، 407/1



پاورقي

[1] حران بالحاء المهملة والراء المشددة، قيل: هي أول بلدة بنيت بعد طوفان نوح عليه‏السلام، و بينه و بين الرهاء منزل، و بينه و بين الرقة يومان، و کان هناک منازل الصابئين.