بازگشت

باز هم زوج شهيد


يكي از ياران حسين كه به همراه مادر و همسر خويش به كربلا آمده بود وهب بن عبدالله بن حباب كلبي بود.

مادرش به او گفت: پسرم برخيز و فرزند دختر پيامبر را ياري كن!

وهب پاسخ داد: بي ترديد همين كارا را مي كنم و هرگز كوتاهي نخواهم كرد.

او در حالي كه رجز مي خواند به دشمن يورش برد و گروهي از سپاه دشمن را كشت.


آنگاه نزد مادر و همسر خويش بازگشت و برابر آنان ايستاد و گفت:

مادرم! آيا راضي شدي؟

مادر پاسخ داد: از تو راضي نشوم مگر هنگامي كه پيش روي حسين (ع) به شهادت برسي!!

پس زنش به او گفت: ترا به خدا سوگند! مرا سوگوار خويش مكن!

ولي مادرش در پي اين جمله به او خطاب كرد: پسرم! سخن همسر خود را نپذير، به ميدان برگرد و در پيش روي فرزند دختر پيامبر خدا نبرد كن، تا فرداي قيامت در برابر خدا شفيع تو باشد!

او استوار و پيوسته نبرد كرد تا نوزده سوار، و دوازده پياده را به خاك افكند، آنگاه هر دو دستش را قطع كردند.

مادرش، تيرك خيمه را برداشت و بسوي او دويد، در حالي كه مي گفت: پدر و مادرم فداي تو! به خاطر پاكان و نيكان خاندان پيامبر خدا نبرد كن!

وهب نزد وي آمد تا او را به خميه زنها بازگرداند، ولي مادر گوشه رداي فرزندش را گرفت و گفت: هرگز برنگردم تا با تو بميرم!

پس حسين (ع) به ايشان فرمود: خدا به خاطر خاندانم به شما پاداش دهد بسوي زنان برگرد، رحمت خدا بر تو باد!

او برگشت، وهب جنگيد تا كشته شد، زنش به بالينش شتافت و خون از چهره اش پاك مي كرد كه شمر او را ديد و به غلامش دستور داد كه با نيزه اي كه در دست دارد او را بزند، غلام اجابت كرد و چنان نيزه را بر فرق آن زن كوبيد كه به شهادت رسيد. [1] .



پاورقي

[1] بحار، ج 5، ص 17. مناقب، ج 4، ص 101. اين ماجرا را در روضة الواعظين، ص 187، و امالي صدوق مجلس سي‏ام ص 98 با تفاوتهايي بگونه‏اي فشرده آمده است. آنچه قابل دقت و شايان بررسي است شباهت بسيار زيادي است که ميان اين واقعه با روايت مربوط به عبدالله بن عمير کلبي وجود دارد، بويژه عکس العمل همسر وي و کيفيت شهادت او، از اينرو بعيد به نظر نمي‏رسد که دو روايت مربوط به يک نفر باشد و يا بخش‏هايي از دو روايت جا به جا شده باشد.