بازگشت

الگويي براي بشريت


قافله حسيني به موازات سپاه حر بن يزيد رياحي، به راه خويش ادامه داد تا به محلي به نام بيضه رسيد، پس از فرود در اين مكان، حسين (ع) به سخنراني در ميان هر دو گروه پرداخت و پس از سپاس گفتن و ستايش كردن پروردگار، گفت: اي مردم! رسول خدا فرمود:

هر كس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال مي نمايد، پيمانهاي


پروردگار را درهم مي شكند، با روش پيامبر خدا، مخالفت مي ورزد، در ميان بندگان خدا، با گناه و تجاوز عمل مي كند. پس اگر با كردار و گفتار عليه او نخروشد، بر خداوند است كه در قيامت او را به همان جايگاهي كه آن ستمگر را وارد مي كند، داخل گرداند.

بهوش باشيد كه اينان - بني اميه - پيروي از شيطان را بر خويش واجب دانسته اند، و طاعت خداي رحمان را واگذارده اند، و حدود الهي را تعطيل نموده و ثروتهاي عمومي را، از آن خود كرده اند؛ حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساخته اند. و من به دگرگون ساختن اين وضع از هر كس ديگر سزاوارترم. نامه هاي شما به من رسيد، و پيام فرستادگان شما اين بود كه با من بيعت كرده ايد و پيمان بسته ايد كه مرا در برابر دشمن تنها و خوار نگذاريد، اينك اگر بر پيمان خويش استوار هستيد، به مسير درست راه يافته ايد. زيرا:

من حسين فرزند علي و پسر فاطمه دختر رسول خدا هستم، جانم با جان شما مردم درآميخته و خاندانم با خاندان شما يكي شده و براي شما من الگو و سرمشق شمرده مي شوم. اكنون با من پيمان شكني نموديد و به بيعت خود پشت كرديد، اين از شما بعيد و عجيب نيست، براستي شما پيش از اين، با پدر، برادر و پسرعمويم مسلم نيز همينگونه رفتار كرده ايد. پس فريب خورده و بيچاره است آنكس كه به شما اعتماد كند، شما در شناختن سود خويش به خطا رفته ايد، و بهره خود را نابود كرده ايد. و هر كس پيمان شكني كند در حقيقت خودش را مي شكند، و به زودي خدا مرا از شما بي نياز مي سازد. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته [1] .

حسين (ع) در اين سخنراني كه به قولي متن و يا مضمون آن را به برخي از شهرها نيز


فرستاده است، اين مسئله را يادآور مي شود كه هر كس حكومت ستمكار و فاسدي را با ويژگيهايي چون حلال كردن حرامهاي الهي، شكستن پيمانهاي خدايي، مخالفت با روش پيامبر گرامي، ببيند، مي بايست عليه او برخيزد و بر او بشورد، و گرنه سرنوشت افراد بي تفاوت، با ستمگران از هم جدا نخواهد بود. و تأكيد مي كند:

«لكم في اسوة من براي شما الگو و سرمشق قرار داده شده ام.» يعني قيام عليه بيداد و فساد، تنها منحصر به من نيست، بلكه ديگران نيز بايد در طول تاريخ از من پيروي كنند.

نكته ديگر آنكه، امام به كوفيان خطاب مي كند، من شما را مي شناسم و پيشينه شما را مي دانم و از عهد شكني شما در برابر پدر، برادر و پسرعمويم، مسلم، آگاهم. پس من فريب شما را نخورده ام، بلكه اين وظيفه اي است كه عليه فساد مبارزه كنم، و شما هستيد كه از اين سستي و پيمان شكني زيان مي بينيد.

امام (ع) پس از اين سخنراني، آن محل را ترك و به سوي منزل بعدي حركت مي كند. دو لشكر به فاصله يك تيررس از هم، از دو سوي راه به پيش تاختند، تا به عذيب الهجانات رسيدند [2] در اين هنگام، چهار نفر شتر سوار با نامهاي نافع بن هلال، مجمع


بن عبدالله، عمرو بن خالد و طرماح بن عدي پديدار شدند [3] كه اسب نافع به هلال با نام كامل را يدك مي كشيدند. راهنماي اين گروه، طرماح بن عدي بود.

طرماح چون چشمش به حسين (ع) افتاد، رجزي به اين مضمون خواند:

اي شترم! از راندن من نترس و پيش از دميدن بامداد ما را برسان

كه اينان بهترين سواركاران و نيكوترين مسافرانند

تا فرود آيي نزد جوانمردي بزرگوار و آزاده و گشاده سينه

كه خداوند او را براي بهترين كارها آورده است

و تا روزگار باقي است، خدا او را نيز نگاه دارد

كه خاندان پيامبر خدا، خانداني افتخار آفرين هستند

بزرگان سفيد چهره و درخشنده روي نيزه اندازان نيزه هاي گندمي رنگ تيغ زنان با شمشيرهاي برنده

اي صاحب سود و زيان، حسين سرور من را مدد كن،

و بر سركشان و بازماندگان كفر، او را پيروز گردان.

و بر دو فرزند لعنتي ابوسفيان،و بر يزيد

كه پيوسته شراب همدم اوست و اين حرامزاده لعنت فرست. [4] .

به هر حال، اين چهار تن به حسين (ع) سلام كردند و خواستند به اردوي امام بپيوندند، كه حر، مانع پيوستن آنان شد.

حسين (ع) پاسخ داد: اينها با تو نيامده اند، بله ايشان از مردم كوفه هستند.

و سپس افزود: اينان به منزله كساني هستند كه به همراهي من آمده اند، پس ايشان ياران و مددكاران من مي باشند، و بايد آنها را به من واگذاري و با من كاري نداشته


باشي و پيماني كه بسته اي به پايان ببري تا آنكه به كوفه وارد شوم، و گرنه با تو درگير خواهم شد.

پس حر از ايشان دست برداشت. [5] .

حسين (ع) به آن چند تن فرمود: از مردم كوفه مرا آگاه كنيد.

يكي از آنان بنام مجمع بن عبدالله عائدي عرض كرد:

بني اميه به سران مردم رشوه هاي كلاني داده و چشم آنان را پركرده اند و دل ايشان را به دست آورده اند و آنان را خيرخواه خالص خود گردانيده اند و همه را عليه تو، هماهنگ ساخته اند. اما ساير مردم دلهايشان با توست ولي فردا شمشيرهايشان به روي تو كشيده مي شود.

اما حسين (ع) گفت: پس مرا از سرنوشت سفيري كه به سوي شما فرستاده ام، آگاه كنيد!

گفتند: منظور تو كيست؟

فرمود: قيس بن مسهر صيداوي!

گفتند، آري! حصين بن تميم (نمير) او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد، ابن زياد هم، به او دستور داد كه تو و پدر تو را لعن كند، ولي او به عكس فرمان ابن زياد عمل كرد و بر تو و پدر تو درود فرستاد، وابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به ياري شما فراخواند و مژده آمدن شما را به آنان داد. از اينرو ابن زياد فرمان داد كه او را از بالاي قصر، فرواندازند.

با شنيدن اين پاسخ، اشك بي اختيار از چشمان امام حسين (ع) سرازير شد، بگونه اي كه نمي توانست از آن پيشگيري كند؛ آنگاه اين آيه قرآن را تلاوت كرد:


«فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلو تبيدلا برخي از آنها (مؤمنان) درگذشتند و برخي در انتظار (شهادت) بسر مي برند و ديگر گونه نساخته اند (دين را) به هيج نوع دگرگوني. (احزاب، 23 (.

و سپس فرمود:

«اللهم اجعل لنا و لهم الجنة نزلا و اجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتك و غائب مذخور ثوابك بار خدايا! ما و آنها را در بهشت جاي ده و در قرارگاه رحمت خويش كنار هم گرد آور و از گنجينه ثواب خود بهره مند ساز.» [6] .


پاورقي

[1] طبري، ج 5، ص 403 کامل ج 3، ص 80.

[2] ارشاد، ص 226. اخبار الطوال، ص 250. مصدر اخير، نام اين منزل را عذيب الحمامات نقل کرده، ولي ساير مصادر، عذيب الهجانات، نام برده‏اند که ما نقل مشهور را ترجيح داده‏ايم؛ زيرا با تسميه آن نيز سازگار مي‏باشد. چون که «هيجان» اسب بي‏اصل را گويند، و عذيب الهجانات، چراگاه اسبان نعمان بوده است. آقاي نظري منفرد در يادداشتي که مرقوم داشته‏اند يادآوري کرده‏اند: اين مطلب که به عذيب الهجانات رسيدند با آنچه در صفحات پيش ذکر شده که از راه عذيب و قادسيه جدا شدند منافات دارد. ولي به نظر ما بعيد نيست که منظور، جدا شدن از جاده اصلي بوده، و از مسير فرعي به سوي منطقه‏اي مزبور حرکت ادامه يافته است.

[3] نفس المهموم، ص 192، پانوشت 5.

[4] نفس المهموم، ص 193.

[5] تجارب الامم، ج 2، ص 61.

[6] طبري، ج 5، ص 405، تجارب الامم، ج 2، ص 61 و 62، با اندکي تفاوت.