بازگشت

بيعت اجباري


معاويه ناگزير همان سال عازم خانه خدا گرديد و با شمار بسياري از مردم شام وارد مدينه شد و در آنجا به هنگام ملاقات با مردم، از كساني كه بيعت با يزيد را نپذيرفته بودند. بويژه از عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و حسين بن علي (ع) اظهار ناخشنودي كرد و ايشان را مورد عتاب و خطاب قرار داد.


آنها هم چون اين بي احترامي را ديدند از مدينه به قصد عمره مفرده، به مكه رفتند. ولي معاويه تا موسم حج در مدينه ماند و در اين مدت بخششهاي فراواني كرد تا شايد دلهاي مردم مدينه را نرم كند و آنان را به پذيرش بيعت حاضر نمايد، ولي توفيق چنداني به دست نياورد و ناگزير به خانه خدا رفت، در آنجا با عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، عبدالرحمن بن ابي بكر و حضرت امام حسين (ع) ملاقات كرد و آنها را مورد احترام و دلجويي قرار داد و از هر يك از آنها به فراخور موقعيت و شخصيت اجتماعي ايشان نام برد، حسين علي را سرور جوانان مسلمان خواند، از عبدالله زبير با عنوان پسر عم رسول خدا نام برد، عبدالرحمن را نيز سيد و آقاي قريش لقب داد و دستور داد براي هر يك نيز مركب سواري آوردند. پس از آن، مناسك حج بجاي آورد و سپس آنان را احضار كرد، همه از امام حسين (ع) خواستند كه با معاويه گفتگو كند، ولي آن حضرت حاضر نشد. به عبدالله بن زبير پيشنهاد كردند، او پذيرفت و بر معاويه وارد شد.

معاويه پس از احترام بسيار، گفت شما رحم من هستيد، و خود ديده ايد كه من چقدر با شما مهربانم و با شما نظر لطف و عنايت دارم، اكنون يزيد پسر عم شماست و من مي خواهم تنها اسم خلافت روي او باشد و گرنه سررشته كارها در دست شما خواهد بود و شما هستيد كه در واقع فرمانروايي مي كنيد.

همه ساكت شدند و كسي سخني نگفت.

معاويه گفت: پاسخ دهيد، باز هم كسي سخن نگفت. بار سوم گفته خويش را تكرار كرد و رو به ابن زبير نموده و گفت: تو سخن بگو!

عبدالله زبير پاسخ داد: اي معاويه! تو يكي از سه كار را مي تواني انجام دهي؟

نخست آنكه بمانند رسول خدا كه گويند پس از خود كسي را تعيني نكرد و از دنيا رفت، مردم را به خود واگذاري تا به دلخواه براي خويش خليفه تعيين كنند. و يا


اينكه مانند ابوبكر كسي كه نسبتي با تو نداشته و لايق اين مقام باشد را اختيار كني. و سوم اينكه مانند عمر امر خلافت را به شورا واگذاري!

معاويه گفت: آيا به غير از اين سه راه، راه ديگري هم هست؟

گفت: نه.

پس معاويه رو كرد به ديگران و از آنان پرسيد نظر شما چيست؟

همه پاسخ دادند: همانكه عبدالله بن زبير پيشنهاد كرد.

معاويه گفت: بسيار خوب، فردا صبح من سخني دارم كه نبايد كسي در ميان كلام من بدان اعتراض نمايد، اگر راست گفتم، درستي آن به خودم برمي گردد و اگر دروغ گفتم، من خود مسؤول آن خواهم بود. در غير اين صورت هر كس با كارم مخالفت نمايد، كشته خواهد شد.

روز بعد: در اجتماعي كه عموم زائران خانه خدا حضور داشتند، اين چند تن را احضار كرد و بالا سر هر كدام دو مأمور مسلح گذارد و در حاليكه اهل شام دور و برش را گرفته بودند به منبر رفت و گفت:

من چون به دقت نگريستم و به سخنان مردم گوش فرادادم. سخنان بي پايه بسيار شنيدم، مي گويند: حسين بن علي، عبدالرحمن بن ابي بكر، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر، با يزيد بيعت نكرده اند. در حاليك اينها بهترين افراد در ميان مسلمانان هستند و هيچ كاري بدون وجود ايشان پايدار نخواهد بود و بدون مشورت اينان كاري به انجام نمي رسد.

من خود، اين چند نفر را به بيعت با يزيد فراخواندم و همگي را مطيع و منقاد ديدم همگي با يزيد بيعت كرده و هيچكدام مخالفتي اظهار نكرده اند. در اين هنگام اهل شام كه از پيش سفارش شده بودند فرياد زدند كه امر اين چند تن چندان هم مهم نيست، اگر مخالفت مي كنند، دستور ده تا گردنشان را بزنيم.


معاويه گفت: براستي شگفت انگيز است! مردم با قريش تا چه اندازه بد شده اند كه هيچ چيز نزد مردم شيرين تر از ريختن خون آنان نيست؟ ساكت شويد و ديگر اين سخن را تكرار نكنيد!

آنگاه از منبر فرود آمد، و فورا كارگزارانش شروع كردند به بيعت گرفتن از مردم و معاويه بر مركب سوار و از مكه بيرون شد.

پس از آن، مردم به دور حسين (ع) و آن چند نفر ديگر، گرد آمدند و لب به اعتراض گشودند كه چرا شما با آنكه مي گفتيد ما هرگز بيعت نخواهيم كرد، به بيعت تن در داديد؟

هر چه حسين (ع) و آن چند تن ديگر گفتند كه ما بيعت نكرده ايم و معاويه دروغ گفته و شما را فريفته است، مردم نپذيرفته و فرياد مي زدند: شما دروغ مي گوييد: اگر چنين است پس چرا آشكارا در مجلس مخالفت نكرديد؟ آنان هر چه توضيح دادند كه در آن صورت كشته مي شديم، سودي نداشت. [1] .

مورخان نوشته اند كه در همان مجلس و يا جاي ديگري، حسين (ع) با خشمي توفنده بر معاويه خروشيد و فرمود: اين كار ممكن نيست و پذيرفته نمي باشد. و افزود: گويا تو پرده نشيني را توصيف مي كني واز غائبي ناشناخته حرف مي زني و يا از چيزي خبر مي دهي كه فقط آگاهي و دانش تو به حقيقت آن احاطه دارد! يزيد شناخته شده است، كردارهاي او بهترين دليل باورهاي اوست؛ خيلي آسان مي توان معيار انديشه هايش را از كردارها و رفتارهاي فاسد او به دست آورد، اگر مي خواهي از صفات برجسته و ويژگيهاي نمونه او كه نمايانگر واقعيت وي باشد ارائه كني از آن صفاتي بگو كه به سبب آنها مورد مذمت و مؤاخذه قرار مي گيرد، از انداختن


سگهاي ولگرد با هم، از پرواز دادن كبوتران به قصد مسابقه، از همنشيني با زنان خواننده و نوازنده، از فرورفتن در لهو و لعب، آنگاه همه ترا تأييد و تصديق خواهند كرد.

از آنچه اراده كرده اي دست بردار، اين همه گناه و معصيتي كه از مردم به گردن گرفته اي فروگذار كه ديگر بيش از اين مجال و جايي وجود ندارد! چه چيز نزد خداوند بي نيازت نموده؟ به خدا سوگند تو هميشه باطل را در ستم شعله ور مي كني و همواره بر آتش اختناق و ستم دامن زده اي تا آنجا كه كاسه ها را لبريز ساخته اي!

حسين (ع) از توبيخ و تحقير معاويه و شمردن جنايات و بازگويي اعمال ننگين او چيزي فروگذار نكرد و به افشاي كردارهاي زشت او و دار و دسته اش پرداخت. معاويه به ابن عباس نگاه كرد و گفت: اي ابن عباس! اين كيست؟ به چه جهت نزد تو خود را بزرگتر مي داند و تندي و تلخي مي نمايد؟

ابن عباس گفت: به خدا سوگند او ذريه رسول خدا و يكي از اصحاب كساء، از خانواده عصمت و طهارت است، آنچه دلت مي خواهد از او بپرس، بديهي است كه در ميان مردم كساني هستند كه مي توانند پاسخ تو را داده و بيچاره ات كنند. [2] .


پاورقي

[1] عقد الفريد، ج 2، ص 248، الامامة و السياسة، ص 157 -162.

[2] مروج الذهب، ج 2 ص 74 چاپ بولاق. نهضت خونين حسين، اسد حيدر، ص 63.