بازگشت

موروثي كردن حكومت


شيوه ولايتعهدي موروثي، از بدعت هاي معاويه و از يادگارهاي اوست، واگذاردن امر حكومت و خلافت اسلامي به كسي كه به هوسبازي، هرزگي و زشتكاري معروف و از ميگساري و سگبازي و زن بارگي و ناسزاگويي به دين و مقدسات مذهبي هيچ ابايي نداشت، [1] براي مؤمنان بويژه مسلماناني كه عصر و آموزه هاي پيامبر (ص) را درك كرد بودند، پذيرفتني نبود.

او با سگهاي مزين به بازوبند طلا و لباسهاي زربفت محشور بود و بوزينه و يوز و حيوانات شكاري نگه مي داشت و با ميموني كه كنيه او را ابوقيس نهاده پيوسته خويش را سرگرم مي ساخت. نوشته اند، ابوقيس را كه قبايي از حرير سرخ و زرد به تن و كلاهي از ديباي الوان به سر داشت گاه بر خر وحشي اي كه به زيني از حرير سرخ منقش و رنگارنگ مجهز بود سورا و به عرصه مسابقه با اسبان تيزرو مي كشاند و گهگاه در مجلس شراب بر متكايي مي نشاند. [2] .

و بسا كه از نوشيدن باده سر مست مي شد به هرزه درآيي و شعر سرايي مي پرداخت و اشعار زشت و ياوه اي چنين مي ساخت:


سفارش من به همپالكي ها و دوستاني كه بزم شراب، مهرباني و پيوندشان را استوار مي كند اين است:

به هنگام فراهم بودن اسباب عشق و دلدادگي، ازاين نعمت ها و لذت ها بهره گيرند كه اگر فرصت از دست برود همه اين ها پايان مي پذيرد. [3] .

اين كردار و رفتار ننگين يزيد به افراد پيرامون و كارگزارانش نيز سرايت كرد و آنها نيز از انجام هر فسق و فسادي كوتاهي نداشتند، از اين رو سبك سريها و زشتكاريهاي او را تقبيح نمي كردند و هماره زبان به ستايش و بزرگداشت او مي گشودند و حتي شاعران درباري برايش شعر مي سرودند. [4] .

معاوبه برخلاف قرارداد صلحي كه با امام حسن مجتبي (ع) بسته بود، پس از رحلت آن حضرت، انديشه وليعهدي يزيد را در شهرهاي بزرگ حجاز و عراق مي آزمود؛ براي اجراي اين نقشه، زياد بن ابيه را كه ستمگري مستبد بود به مدينه فرستاد، او هنگام ورودش به اين شهر به مردم چنين گفت:

«مردم مدينه! اميرمؤمنان در حق شما و همه ملت، نيت پاك و خيرخواهانه دارد، او براي رفاه هر چه بيشتر شما پس از خود، ملجأ و پناهگاهي معين كرده است كه در سايه آن در آسايش بهتر به سر بريد؛ و آن، يزيد فرزند اوست! [5] .

و افزود اين امري است پايان يافته و يزيد سياستش روشن و رفتارش مشهور است.

اين سخنان خشم و نفرت مردم را برانگيخت. ولي معاويه چون بر واكنش تند مردم آگاهي يافت به تزوير و تهديد و تطميع متوسل گرديد؛ چنان كه نخست مروان را مأمور نمود كه به اهل مدينه وانمود كند كه مردمان همه شهرها وليعهدي يزيد را


پذيرفته و با او بيعت نموده اند ولي معاويه مي خواهد نخبگان جامعه هم بيعت نمايند.

از آن جائي كه خود مروان جشم طمع به ولايت عهدي معاويه داشت از اين مأموريت سخت در خشم شد، زيرا پس از معاويه بزرگ خاندان اموي به شمار مي آمد و به همين جهت كانديداي ولايتعهدي از سوي بني اميه بود، بنابراين انتخاب يزيد براي اين منصب از سوي معاويه اهانت به او شمرده مي شد، از اينرو در پاسخ به نامه معاويه كه دستور داه بود:

مردمان مدينه از قريش و غيره را گرد آورد و آنها را به بيعت با يزيد وادار كن!

چنين نوشت:

قوم تو از بيعت با فرزندت سرباز مي زنند و دستور تو را اجابت نمي كنند.

چون نامه مروان به معاويه رسيد، دانست كه مروان اين مطلب را از پيش خود نوشته است. از اينرو مروان را از كار بر كنار كرد و بجاي او سعيد بن عاص را گماشت و آنگاه در نام اي به سعيد نگاشت:

مردم مدينه را به بيعت دعوت كن و براي من بنويس كه چه كسي در اين باره پيشي مي گيرد و چه كسي كندي مي نمايد.

چون سعيد، نامه معاويه را دريافت، مردم را به بيعت با يزيد فراخواند و از خود خشونت و سختگيري نشان داد و هر كسي را كه سستي نمود، مجازات كرد، ولي با اين حال به جز عده كمي، بقيه روي خوشي به او نشان ندادند، به ويژه بني هاشم كه هيچيك از او فرمان نبردند.

سعيد، اين ادبار مردم را به معاويه گزارش كرد، معاويه ناگزير نامه هايي به عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر، و حسين بن علي (ع) نوشت و به سعيد بن عاص دستور داد كه نامه ها را به اين چند تن برساند و از ايشان جواب


بستاند. [6] آنها هر يك در جوابي جداگانه، سخنان تندي به معاويه نوشتند و آشكارا گفتند كه در اين باره از وي اطاعت نمي كنند. [7] .

معاوه چون پاسخهاي آنان را ديد، دريافت كه فرمانش را نپذيرفته اند و از بيعت با يزيد سرباز زده اند، از اينرو به سعيد بن عاص نوشت:

از تمام مهاجر و انصار و فرزندان آنان كه هنوز از دنيا نرفته اند براي يزيد بيعت بگير و در اين كار خشن و سختگير باش و نسبت به هيچكس سهل انگاري و كوتاهي روا مدار، ولي به آن چند نفر سختگيري مكن و آنها را به حال خود واگذار.

سعيد، پس از آگاهي بر مفاد نامه معاويه، بيشتر از پدرش شدت عمل نشان داد، ولي كار ساز نيفتاد ويك نفر هم بيعت نكرد [8] .

حتي كساني مانند عبدالله بن عمر اظهار داشتند:

«اگر ما با كسي كه ميمون باز، سگ باز، شرابخوار و متجاهر به فسق است بيعت كنيم و بدينگونه رفتار او را تأييد نماييم، چه حجتي نزد خداوند خواهيم داشت؟ [9] .

سعيد، به معاويه چنين گزارش داد: همه مردم مدينه پيرو اين چند نفرند، تا اينها بيعت نكنند، نمي شود از اهل مدينه بيعت گرفت، و تندي و خشونت هم سودي ندارد.

معاويه در پاسخ نوشت: پس دست نگه دار و مزاحمت كسي را فراهم نساز تا انديشه نمايم.

مروان نيز كه خشمناك و شتابان به سوي شام حركت كرده بود تا از انتخاب يزيد و


خلع خود به معاويه شكوه نمايد، مورد نوازش رهبر امويان قرار گرفت. معاويه او را قانع ساخت و تأكيد كرد كه:

وليعهد يزيد خواهي شد، و بدين اميد وي را روانه مدينه ساخت تا مأموريت خويش را به انجام رساند [10] .

مروان به دنبال شخصيتها و بزرگان مدينه فرستاد و آنها را در مسجد اعظم گرد آورد، سپس به منبر رفت و تا آنجا كه در توان داشت در وصف معاويه مبالغه كرد و همه فضايل و خصايل نيكو را به او چسباند، از عدالت او و از اينكه وي در راه تأمين مصالح و منافع مردم بيش از ديگران كوشش دارد و بسياري ديگر از سجايا و اوصاف پرجاذبه سخن گفت، آنگاه افزود اينك كه عمر او دراز گرديده و خوف رفتن از ميان شما را دارد نگران آينده مردم است، خداوند هم در اين دوران پيري به او نيتي پاك و انديشه اي نيكو عطا كرده، او بر آن است كه براي شما وليعهدي برگزيند كه خداوند در سايه او دوستي و همبستگي در جامعه برقرار كند و خونهاي مردمان حفظ شود، ولي مي خواهد كه اين كار با مشورت و صلاحديد و خشنودي اهل مدينه انجام گيرد. نظر شما چيست؟

اين سخن پرتوي از اميد در دل مردم دميد و در جهت تشكيل شورا و دادن اختيار انتخاب به ملت، اعتماد ودلگرمي به ايشان بخشيد وتصور آزار دهنده تحميلي وليعهدي يزيدي از ذهنشان پريد، زيرا كه پيش از اين، لحن تند و آمرانه زياد بن ابيه درهاي اميد را بر روي آنان بسته بود.

توضيحات مروان گر چه اميد بخش و حكايت از اعطاي حق انتخاب به مردم مي نمود اما مبهم و دغدغه آفرين بود، به هر حال مروان به سخن ادامه داد و گفت:


معاويه اينك در ميان شماست و سيرت خلفاي راشدين دارد، او نه تنها در راه به دست آوردن خشنودي ملت از هيچ كوششي دريغ نمي ورزد، بلكه براي جلب هر چه بيشتر اطمينان مردم و رعايت حال آنان، فرزندش يزيد را براي اين امر مهم انتخاب كرده است!» [11] .

با شنيدن سخنان اخير، مردم در حيرت فرورفتند و از اين تصميم گيري يك جانبه و خودسرانه رنجيده و به خشم آمدند.

او با سخنانش همه ارزشهاي اخلاقي و ديني را به بازي گرفته بود، از اينرو فرياد و اعتراض و مخالفت از گوشه و كنار مجلس بلند شد و برخي از فرهيختگان و نخبگان جامعه در رد مطالب مروان سخن راندند، عبدالرحمن بن ابي بكر كه درمجلس حضور داشت گفت:

«تو دروغ گفتي و آن كه ترا مأموريت داده نيز دروغ گفته است. بخدا يزيد منتخب مردم نيست و هيچكس به اين امر رضا نمي دهد، ولي شما مي خواهيد خلافت را مانند پادشاهان حرقل، موروثي كنيد و در حالي كه يزيد همان كسي است كه با ميمونها، يوزپلنگ ها و ميگسارها سركار دارد. [12] .

سرانجام مردم با موجي از خشم و انكار و انزجار پراكند شدند.


پاورقي

[1] ر.ک: مع الحسين في نهضته، اسد حيدر، و ترجمه کتاب ياد شده با اين ويژگي‏ها: نهضت خونين حسين، سيد محمد جواد مرعشي نجفي، قم 1401 ه ق. ص 52.

[2] ر.ک: مروج الذهب: ج 3، ص 66.

[3] حياة الحيوان: دميري، ج 2، ص 157، ماده نهم.

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 66.

[5] تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 2، ص 257.

[6] الامامة و السياسة ص 153.

[7] پاسخ امام حسين (ع) را پيش از اين آورديم، جواب عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس نيز در کتاب الامامة و السياسة ص 155، آمده است.

[8] الامامة السياسة، ص 155.

[9] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 228.

[10] البداء و التاريخ، مقدسي، ج 5، ص 6.

[11] انساب الاشراف، ج 1، ص 172.

[12] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 172.