بازگشت

امام در مجلس يزيد


وقتي امام سجاد عليه السلام به همراه اسرا به مسجد اموي آمد، از يزيد درخواست كرد كه سخن بگويد. يزيد گفت: آري، ليكن ناروا مگو. امام فرمود: «من در جايگاهي قرار دارم كه سزاوار نيست سخن بيهوده بگويم ولي تو چه گمان داري، اگر رسول خدا مرا در اين حال ببيند؟» يزيد دستور داد تا زنجيرها را از او برگيرند. [1] .

يزيد به خطيب دستور داد: بر منبر رود و مدح و ثناي معاويه گويد و در نكوهش امام


حسين عليه السلام و خاندانش سخن بگويد. خطيب ناسزا و توهين بسياري به امام علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام روا داشت.

ناگاه امام سجاد فرياد بلند بركشيد و فرمود: «اي خطيب! تو براي رضاي مخلوق، خشم آفريننده را بر خود خريدي؟ در نتيجه جايگاه خويش را در دوزخ مهيا ساختي».

وه چه نكو ابن سنان سروده:



اعلي المنابر تعلنون بسبه

و بسيفه نصبت لكم اعوادها؛ [2] .



آيا بر فراز منبرها آشكارا (اميرالمؤمنين) را دشنام مي دهيد در حالي كه به شمشير او آن چوب ها بر پا گشته است».

آنگاه امام علي بن الحسين رو به يزيد كرده و فرمود: «آيا به من اجازه مي دهي كه برفراز آن چوب ها رفته، چند كلامي با مردم سخن گويم، به گونه اي كه رضاي خداي سبحان در آن باشد و شنوندگان را اجز و ثوابي برسد؟» [3] .

ابتدا يزيد با اين امر مخالفت نمود، اما در برابر اصرار مردم يزيد گفت اگر او بالاي منبر برود پايين نمي آيد مگر اين كه مرا رسوا كند؛ وقتي امام بالاي منبر رفتند ابتدا حمد الهي را به جاي آوردند، پس فرمودند: اي مردم! خداوند متعال به ما شش چيز عنايت نموده و به هفت چيز فضيلت داده است؛ خداوند متعال به ما علم و حلم و بخشش و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را عنايت نموده است و ما را فضيلت داده بر اين كه پيامبر برگزيده از ماست و صديق (لقب اميرالمؤمنين عليه السلام) از ماست و جعفر طيار از ما اهل بيت است و شير خدا و رسولش از ماست و دو سيد جوانان بهشت از ماست، حال اگر كسي مرا مي شناسد كه مي شناسد و اگر نمي شناسد، من خود را معرفي مي كنم.

اي مردم! من فرزند مكه و مني هستم، من فرزند كسي هستم كه با اطراف عبايش


حجرالاسود را حمل نمود، من فرزند بهترين كسي هستم كه احرام بست و طواف كرد، من فرزند بهترين كسي هستم كه حج به جاي آورد و تلبيه گفت، من فرزند بهترين كسي هستم كه از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي سير داده شد، من فرزند كسي هستم كه به خداوند به اندازه ]فاصله[ دو كمان يا كمتر نزديك شد، من فرزند كسي هستم كه با ملائكه آسمان نماز خواند؛ من فرزند كسي هستم كه هر چه خداوند مي خواست بر او وحي كند وحي مي كرد، منم فرزند رسول خدا، منم فرزند علي مرتضي، من فرزند كسي هستم كه با مشركات آن قدر جنگيد كه زبان به لا اله الا الله گشودند....

منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند بهترين زنان، آن قدر اين كلمات را تكرار كرد كه يزيد از شورش مردم بر خود ترسيد و به مؤذن دستور داد تا اذان بگويد: وقتي موذن نداي الله اكبر داد، امام فرمودند هيچ چيز والاتر از خداوند متعال نيست، و وقتي گفت اشهد ان لا اله الا الله؛ امام فرمودند گواهي مي دهد بر آن گوشت و پوست بدنم، و وقتي مؤذن نداي أشهد ان محمدا رسول الله دادند. امام اشاره به يزيد كردند و گفتند يزيد محمد جد من است يا جد تو! اگر بگويي جد من است دروغ گفته اي و اگر بگويي جد تو است پس چرا ذريه اش را به قتل رساندي!! [4] .

درسي كه مي توان گرفت: در گفتار امام، درس دفاع از دين و حقيقت هست:

1. امام خود را برتر از آن مي بيند كه به بيهوده گويي پردازد؛

2. امام منبري كه در آن به اولياي خدا دشنام گفته شود و مدح و ثناي ستمگران خوانده شود، چوب هايي بيش نمي داند.

از اينجا روشن مي شود كه ارزش ذاتي منبر در اين است كه براي بيداري بندگان خدا به كار گرفته شود و آنها را به سوي حق و حقيقت راه نمايد.



پاورقي

[1] مثير الاحزان، ص 99.

[2] نفس المهموم، ص 284؛ مثير الاحزان، ص 102.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 137؛ نفس المهموم، ص 284.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 137 - 139 با کمي اختلاف در مناقب آل ابي‏طالب، ج 4، ص 168 - 169؛ نفس المهموم، ص 285 - 286.