بازگشت

امام و وداع دوم


امام به خيمه گاه رسيده بود. بار ديگر با بستگان وداع كرد و آنان را به صبر و بردباري امر كرد و فرمود: «استعدوا للبلاء، و اعملوا ان الله تعالي حاميكم، و حافظكم، و سينجيكم من شر الاعداء، و يجعل عاقبة امركم الي خير، و يعذب عدوكم بانواع العذاب و يعوضكم عن هذه البلية بانواع النعم و الكرامة، فلا تشكوا و لا تقولوا بالسنتكم ما ينقص من قدركم؛ [1] براي بلا آماده باشيد و بدانيد كه خداوند متعال حامي و نگهدار شماست و به زودي شما را از شر دشمنان خلاصي مي بخشد و عافيت كارتان را به خير قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض اين بلا به شما انواع نعمت ها را كرامت خواهد داشت، پس شكوه و گلايه نكنيد، و چيزي كه از قدر و ارزش شما بكاهد بر زبان نرانيد». اين سخت ترين هنگامه در اين روز براي امام بود؛ به اين واقعيت، در وصيت حضرت زهرا عليهاالسلام اشاره شده است.

در اين هنگام امام متوجه دختر خود - سكينه - شد كه از بقيه زنان كناره گرفته و گريان و ندبه كنان است. امام به او نزديك شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلي داد. فرياد عمر بن سعد بلند شد: «اي واي بر شما! تا هنگامي كه او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم بريد. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله كند طرف راست و چپ سپاه شما از هم مي پاشد» از هر طرف به سوي امام تيراندازي شد، به گونه اي كه تيرها از بين طناب هاي خيمه گاه مي گذشت و گاه به لباس زنان اصابت مي كرد. زنان به وحشت افتادند و سراسيمه به خيمه گاه بازگشتند و همه در انتظار بودند كه امام چه برخوردي خواهد كرد. امام چون شيري غضبناك بر آنان حمله كرد. هر كه در برابر شمشير او قرار مي گرفت با


مرگ روبه رو مي شد. از هر سو تيرها به امام نشانه مي رفت و گاه به سينه يا گلوي امام مي نشست. [2] .

امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومين فرياد استغاثه بلند شد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؛ هل من موحد يخاف الله فينا؛ هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا؟ آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا حمايت و حراست كند؟ آيا يگانه پرستي هست كه از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آيا پناه دهنده اي هست كه در پناه دادن ما به خداوند اميد بندد؟» پس از آن صداي ناله زنان بلند شد، [3] و امام سجاد عليه السلام با تكيه بر عصاي از جا برخاست در حالي كه از شدت بيماري شمشيرشان بر زمين كشيده مي شد. ناگاه امام حسين عليه السلام با فريادي بلند فرمود: «ام كلثوم! او را نگهدار! مبادا زمين از نسل آل محمد خالي گردد»، پس از آن ام كلثوم امام سجاد عليه السلام را به بستر خويش بازگردانيد. [4] .

امام حسين عليه السلام عيال خويش را به سكوت امر فرمود و از آنها خداحافظي كرد. در آن حال، امام جبه اي از خز به همراه داشتند و عمامه پيامبر را بر سر نهاده بود و شمشير آن حضرت را به كمر بسته بود. [5] امام پيراهني طلب كردند كه هيچ كس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زير لباس خود پوشيدند. لباسي براي امام آوردند. امام آن را نپسنديد چون آنرا لباس ذلت و خواري دانست. [6] آري، لباس كهنه را گرفت و آن را قدري پاره كرد و زير لباس خود پوشيد. و زيرجامه اي طلبيد و آنرا نيز پاره كرد و پوشيدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نياورند. [7] .


پس از هر حمله امام به وسط ميدان بازمي گشت و مكرر اين عبارتها را ترنم مي فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العظيم؛ [8] هيچ قدرت و نيرويي نيست مگر از آن خداي بزرگ» در همين حال گاه طلب آب مي فرمود.. شمر در پاسخ گفت: «آن را نمي آشامي تا به آتش وارد گردي...» «ابوالحتوف جعفي» تيري به پيشاني امام نشانه رفت. امام به سختي آن را از پيشاني بيرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاري شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو مي بيني كه من در چه وضعيتي از اين بندگان سركش و معصيت كارت قرار گرفته ام، خدايا! تعداد اينها را برشمار و همه را خود بكش و بر روي زمين احدي از اينها را باقي مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده!». [9] .

امام با صيحه اي بلند فرياد زد: «اي امت نابكار! چه بد بعد از محمد صلي الله عليه و آله و سلم با عترت او برخورد كرديد، اما شما پس از من كسي را نخواهيد كشت كه كشتن او را بر خود سهل و آسان شماريد. اما كشتن مرا ساده گرفته ايد؛ به خدا قسم، اميدوارم كه خدا مرا به شهادت گرامي دارد و سپس از شما بدون اين كه خود بدانيد انتقام بگيرد»، «حصين» گفت: «اي پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام مي گيري؟» امام فرمود: «خدا بين خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار مي دهد كه بدان سبب خونتان را خواهند ريخت، سپس عذابي سهمگين بر شما نازل خواهد كرد». [10] .

از آن همه زخم هاي بسيار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ايستاد تا قدري استراحت كند. فردي با سنگ بر پيشاني او زد. پيشاني آن حضرت شكست و خون، صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگيري كند.


ديگري با تيري سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تير بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله؛ به نام خدا، و براي خدا بر مبناي ملت و آيين رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خداي تعالي را مورد خطاب قرار داد: «الهي انك تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الارض ابن نبي غيره؛ پروردگارا! تو خود مي داني كه اينها مردي را مي كشند كه بر روي زمين جز او پسر پيامبري نيست». [11] .

سپس تير را از پشت خود بيرون كشيد و خون چون ناودان فوران زد. [12] دست را زير زخم سينه نهاد تا اين كه از خون پر شد، و به آسمان پاشيد و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آيد، زيرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطره اي به زمين نريخت. [13] بار ديگر دست زير خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشيد و فرمود: «همين گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات كنم، در حالي كه به خون خضاب شده ام؛ و خواهم گفت: اي جدم! فلان و فلان مرا كشتند». [14] .

خون همچنان جاري بود تا اين كه امام بر روي زمين نشست، ولي خود را بر روي زانو به جلو مي كشيد. اين حالت چندان ادامه نيافت تا اين كه «مالك بن نصر» با شمشير ضربتي به سر مبارك او زد؛ كلاه خودي كه امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با اين دست نه بخوري و نه بياشامي و خداوند با ستمكاران محشورت سازد». كلاه خود را از سر برداشت و عمامه را بر كلاه خود بست. [15] دشمن امام را لحظه به لحظه بيشتر محاصره مي كرد. امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمايت از امام وارد ميدان شد كه


داستان آن پيش از اين گذشت. مردم تمايلي به قتل امام نداشتند؛ كشتن امام را هر قبيله به ديگر طائفه واگذار مي كرد. [16] .

ناگاه شمر فرياد زد: «منتظر چه هستيد و چرا توقف كرده ايد؟ همه بر او حمله كنيد».

اين بود كه «زرعه بن شريك» ضربتي به كتف چپ امام زد و «حصين» تيري به گلوي امام نشانه رفت. [17] ديگري بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نيزه اي به سينه مبارك امام زد و قفسه سينه شكسته شد؛ هم او تيري به گلوي حضرت زد [18] و «صالح بن وهب» نيزه اي به پهلوي او زد. [19] .

«هلال بن نافع» گفت: من نزديك امام ايستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «فوالله ما رايت قتيلا مضمخا بدمه احسن منه، و لا انور وجها، و قد شغلني نور وجهه و جمال هيبته عن الفكرة في قتله؛ [20] ليكن به خدا سوگند تا به حال كشته اي را نديده ام به نيكويي او كه در خون آغشته شود و اين گونه زيباي روي و نوراني باشد. آن قدر نور چهره ي او و زيبايي هيبتش مرا به خود مشغول داشته بود كه به طور كلي از كشته شدن او غفلت داشتم» در همان حال حضرت گاه طلب آب مي كرد و ديگران از پاسخ به اين درخواست ابا داشتند.


پاورقي

[1] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 491.

[2] مقتل الحسين مقرم، ص 277.

[3] اللهوف، ص 50.

[4] الخصائص الحسينيه، ص 188.

[5] المنتخب للطريحي، ج 4، ص 109.

[6] مناقب آل ابي‏طالب، ج 4، ص 109.

[7] اللهوف، ص 53.

[8] اللهوف، ص 51.

[9] مقتل الحسين مقرم، ص 350.

[10] نفس المهموم، ص 221؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 34.

[11] مقتل الحسين مقرم، ص 351.

[12] نفس المهموم، ص 222؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 34؛ اللهوف، ص 52.

[13] اللهوف، ص 52.

[14] مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 34.

[15] الکامل في التاريخ، ج 2، ص 570؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 35.

[16] الارشاد، ج 2، ص 110؛ اللهوف، ص 52 - 53.

[17] الاتحاف بحب الاشراف، ص 52.

[18] اللهوف، ص 54.

[19] بحارالانوار، ج 45، ص 54.

[20] بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55.