بازگشت

عباس در كربلا


روز نهم - تاسوعا - بود كه عمر بن سعد فرياد زد: «يا خيل الله اركبي، و ابشري بالجنة؛ اي لشكر خدا! سوار شويد كه شما را به بهشت بشارت باد» پس از آن دشمنان سوار شدند و (به سوي خيمه گاه حسيني) حمله كردند كه اين اتفاق بعد از نماز عصر بود. امام حسين عليه السلام در آن هنگام در برابر خيمه خود نشسته بود و در حالي كه شمشير خود را تيز مي كرد كم كم به خواب رفت. زينب عليهاالسلام صداي فرياد را شنيد و به حضرت حسين عليه السلام نزديك شد و عرض كرد: «اما تسمع الاصوات يا اخي و قد اقتربت؟ اي برادر! آيا اين سر و صدا را نمي شنويد كه نزديك مي شوند؟» حضرت سر از زانو برداشت و براي خواهر ماجراي اين كه در خواب سول خدا را ديده بود و اين كه او را دعوت كرده است نقل نمود. پس از آن بود كه خواهر به صورت خود زد و گفت: «يا ويلتاه؛ واي بر ما» امام فرمود: «ليس لك الويل يا اخيه، اسكتي رحمك الرحمن؛ اي خواهرم! واي و ويل بر تو نيست، سكوت كن. خداي بخشنده شما را مورد لطف خويش قرار دهد» عباس عليه السلام به برادر خبر داد كه دشمن در حال پيش روي است. امام از جاي برخاست و فرمود: «يا عباس اركب بنفسي انت، حتي تلقاهم، فتقول لهم: مالكم؟ و ما بدالكم؟ و تسألهم عما جاء بهم [1] ؛ اي


عباس! جانم فدايت، سوار شو تا به آنها برسي، پس از آنها بپرس: چه شده؟ و چه اتفاقي افتاده است؟»

آنها در پاسخ گفتند: «عبدالله فرمان داده كه به شما بگوييم در برابر حكم او كوتاه بياييد يا اين كه شما را به اين امر وادار خواهيم ساخت» آن حضرت فرمود: «عجله نكنيد تا به سوي اباعبدالله بازگردم و سخن شما را به خدمتشان عرضه بدارم» آنها توقف كردند و گفتند: «خبر را به او برسان و پاسخ را به ما بگو» عباس عليه السلام بر اسب سوار شده و خود را به حسين عليه السلام رسانيد تا به امام پيام را برساند. ياران عباس خود در برابر آن جمع ايستادند تا او بازگردد. او بازگشت و گفت: «اي همگان! البته اباعبدالله از شما خواسته كه اين شب را (از جنگ) منصرف شويد تا در اين كار قدري تأمل كنم. چرا كه اين امري است كه بين شما و آن، حكم منطقي جريان نيافته است. هنگامي كه صبح كرديم، همديگر را ملاقات خواهيم كرد. پس در آن هنگام يا رضايت به آن چه ابن زياد خواسته خواهيم داد؛ در اين صورت آن چه خواسته به انجام خواهيم رسانيد يا اين كه آن را خوش ناداشته، پس رد خواهيم كرد».

راوي گفت: حضرت قمر بني هاشم اين گونه فرمود تا اين كه آنها را در آن شب از اطراف امام پراكنده سازد تا اين كه امام به كارهاي مهمش برسد و بتواند به اهل خويش وصاياي خود را بيان فرمايد.

اما سخن حسين بن علي عليه السلام به عباس بن علي عليه السلام اين بود: «يا اخي، ان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة، و تدفعهم عند العشية لعلنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني قد كنت احب الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعا و الاستغفار؛ [2] اي برادر اگر بتواني از شب تا صبح آنها را به تأخير اندازي آن كن و آنها را از ما دور ساز. اميد است كه در اين شب پروردگارمان را نمازگزاريم و او را بخوانيم و استغفارش كنيم. او خود مي داند كه من هميشه نماز او و تلاوت كتابش و زياد دعا كردن و استغفار را دوست مي داشته ام».


پس از پيامبر حضرت عباس عليه السلام بود كه عمر بن سعد به شمر گفت: «تو چه نظر داري و رأي تو چيست؟» شمر از ابن سعد پرسيد: «تو چگونه مي بيني؟ تو اميري و رأي، رأي توست» عمر گفت: «من اراده كرده ام كه صاحب رأي نباشم» سپس به مردم روي كرد و گفت: «شما چه مي گوييد؟» «عمرو بن حجاج» (از روي تعجب) گفت: خدا منزه است، به خدا قسم اگر اينها از اهل ديلم مي بودند، و از تو چنين چيزي درخواست مي كردند سزاوار بود كه تو درخواستشان را اجابت كني» سپس كسي را فرستاد كه چنين خبر رساند: «ما تا فردا صبح به شما مهلت مي دهيم كه اگر تسليم شديد شما را به امير تحويل مي دهيم و گرنه شما را ترك نخواهيم كرد». [3] .

تاريخ نويسان نگاشته اند كه «ضحاك بن قيس شرقي» گفت: در آن شب (عاشورا) حسين عليه السلام اهل بيت خود و اصحابش را جمع كرد. سپس خطبه اي ايراد فرمود و بيعت خود را از گردن همه آنها برداشت كه هر كه مي خواهد برود. عباس عليه السلام عرض كرد: «لم تفعل ذلك؟ لنبقي بعدك؟ لا ارانا الله ذلك ابدا؛ [4] چرا چنين كنيم؟ براي اين كه بعد از شما زنده بمانيم؟ خداوند اين روز را بر ما هرگز نبيند» بعد از اين بود كه اهل بيت و ياران امام هر كدام صحبتي همگون با عباس ايراد كردند. [5] .


پاورقي

[1] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 416.

[2] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417؛ الارشاد، ج 2، ص 90- 91.

[3] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417.

[4] الارشاد، ج 2، ص 91.

[5] ابصار العين، ص 60.