بازگشت

نخستين جهاد علي اكبر


فرزند حسين در حمله نخستين به سپاه دشمن گاه به جناح راست و گاه چپ و گاه به قلب سپاه كوفه حمله مي برد. هيچ گروهي تاب مقاومتش را نداشت. گفته اند در اين درگيري صد و بيست سوار را به خاك انداخت. ديگر تشنگي توان او را برده بود. براي تجديد قوا به سوي پدر بازگشت تا از ديدار آن حضرت بهره اي گيرد و از تشنگي خود، پدر را باخبر سازد. امام به محض اطلاع از وضعيت علي، حضرت به گريه افتاد و فرمود: «زبانت را بياور و سپس زبان علي را مكيد ]ممكن است امام مي خواست به فرزندش بفهماند كه؛ علي جان لبهاي بابايت نيز خشكيده است و تشنه است[ و سپس نگين انگشترش را به علي داد و فرمود: «اين نگين را بگير و در دهانت بگذار، اميدوارم به زودي جدت را ملاقات كني و آن حضرت شما را به كاسه اي سيراب خواهد فرمود كه بعد از آن هرگز تشنگي نباشد». [1] .

درسي كه مي توان گرفت: شكي نيست كه رفتار امام در برابر طلب آب علي، پاسخي تمام عيار به فرزند است. امام به سه شكل به فرزند خود پاسخ داد:


1. زبان در دهان علي نهاد؛

2. انگشتر خود را به علي داد تا در دهانش گذارد؛

3. به او وعده داد كه به زودي از دست جدش آب خواهد نوشيد؛

هر سه رفتار امام در آن موقعيت در استحكام و مقاومت بخشيدن به علي، اثر رواني داشته است. وعده ديدار جدش بهترين برخورد در تثبيت موقعيت ايماني علي بوده است؛ علاوه بر آن گوياي اين است كه نائل آمدن به آن مقام كه انسان از دست رسول خدا جام بنوشد، بدون رسيدن به فوز شهادت ميسر نيست.

امام جان نثاري و گذشت علي در راه ولايت را بي پاداش ننهاد و زبان در دهان او نهاد. اين بدان سبب بود كه علي از شيره جان مقام ولايت بنوشد تا از علم الهي آن ولي خدا بهره مند شود؛ در گذشته پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله زبان در دهان امام علي عليه السلام نهاد و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هزار باب علم بر من گشوده شد كه از هر بابي، هزار باب ديگر را يكجا دريافت كردم» [2] ترديدي نيست كه علم الهي (لدني) با علوم رسمي فرق دارد و راه دست يابي به آن بسته به خواست اولياي الهي است.


پاورقي

[1] مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 31؛ همين عبارت با قدري اختلاف از سيد بن طاووس نقل شده است: «واغوثاه، قاتل يا بني قليلا و اصبر. فما اسرع الملتقي بجدک محمد صلي الله عليه و آله فيسقيک بکاسه الاوفي شربة لا نظمؤ بعدها ابدا». اللهوف، ص 49.

[2] رسائل المرتضي، ج 1، ص 317؛ کتاب سليم بن قيس، ص 211؛ بحارالانوار، ج 14، ص 411.