بازگشت

مبارزه نافع


طبري گزارش كرده: چون عمرو بن قرظه انصاري به شهادت رسيد، برادرش علي كه در لشكر ابن سعد بود، خونش به جوش آمد. به طرف امام حسين عليه السلام حمله ور شد. نافع بن هلال بر او پيش دستي كرد و با شمشير چنان ضربه اي بر او زد كه از روي اسب به زمين سقوط كرد. دوستانش او را گرفتند و از معركه خارج كردند، او سپس معالجه شد و حالش


خوب شد. [1] «طبري از ابومخنف» گزارش كرده كه نافع در روز عاشورا اين رجز را بر زبان داشت:



«انا الجملي

أنا علي دين علي؛



من پسر جملي هستم، دينم دين علي است». [2] .

در پاسخ او «مزاحم بن حريث» گفت: ما بر دين فلاني هستيم»، نافع گفت: «تو بر دين شيطاني» و با شمشير به او حمله كرد. مزاحم به نافع پشت كرد تا كه خود را از دست او برهاند، اما شمشير نافع بر او پيشي گرفته بود و او را به زمين زد. عمرو بن حجاج فرياد زد: «آيا مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟ احدي از شما تاب مبارزه با آنها را ندارد». [3] .

درسي كه مي توان گرفت: به راستي ياران حسين عليه السلام مرداني جوانمرد بودند كه دشمن، خود به قوت ايمان و روح متعال آنها بارها اعتراف كرده بود.

نافع بن هلال تيرهاي مسموي را كه نامش را بر سرنيزه اش نوشته بود، به طرف دشمن پرتاب كرد. [4] در حين پرتاب اين گونه رجز مي خواند:



«ارمي بها معلمة افواقها

و النفس لا ينفعها اشفاقها؛ [5] .



مسمومة تجري بها اخفاقها

ليملان ارضها رشاقها



تيرهايي پرتاب مي كنم كه بر فاق آن نوشته شده است، و نفس را ترس او سودي نبخشد؛

در حالي كه مسموم و مستانه جلو مي رود، تا اين كه زمين رزمگاه را پر از تيرهاي لطيف كند.»


او با پرتاب تيرهايش، بسياري را زخمي كرد و توانست دوازده نفر را به خاك اندازد هنگامي كه تيرهاي او تمام شد شمشير را بركشيد و به ميان لشكر دشمن رفت. او در حال حمله اين رجز را مي خواند:



«انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي حسين و علي



ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رايي و الاقي عملي؛ [6] .



من جوان يمني جملي هستم، كه دينم همان دين حسين و علي است؛

آرزوي من است كه امروز كشته شوم. پس آن رأي من است و عملم را خود ملاقات مي كنم».

براي كشتن او گروهي از سپاه كوفه او را محاصره و عده زيادي او را سنگباران كردند، دسته اي ديگر با نيزه به او حمله ور شدند تا اين كه بازوان آن بزرگ مرد را شكستند و او را به اسارت گرفتند. [7] .


پاورقي

[1] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 434.

[2] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 435.

[3] ابصار العين، ص 149.

[4] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 441؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 119.

[5] البداية و النهاية، ج 8، ص 199؛ بحارالانوار، ج 45، ص 27.

[6] ابصار العين، ص 149.

[7] مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 21.