بازگشت

نافع در شب عاشورا


نيمه شب عاشورا، امام از خيمه خارج شد تا تپه ها و گردنه هاي اطراف را بنگرد. در اين هنگام نافع امام را دنبال مي كرد. امام از او پرسيد: «به چه سبب شما از خيمه بيرون آمدي؟» گفت: «اي فرزند رسول خدا! خروج شما از خيمه گاه به طرف سپاه طغيان گر، مرا به وحشت انداخت» امام فرمود: «من از خيمه بيرون آمدم تا اين كه از اين تپه ها و بلندي ها و كوتاهي ها براي زمان حمله اينها مطلع شوم». سپس آن حضرت روي برگرداند، دست نافع را گرفت و فرمود: «اين (حمله و درگيري) - به خدا سوگند - وعده اي تخلف ناپذير است». سپس فرمود: «آيا نمي خواهي در اين شب تار از بين اين دو كوه بگذري و جان خودت را نجات دهي؟» نافع خود را به روي قدمهاي امام خود انداخت، بوسه مي زد و مي گفت: «ان سيفي بالف و فرسي مثله، فوالله الذي من بك علي لا فارقتك حتي يكلا عن فري و جري؛ [1] شمشيرم به هزار و نيز اسبم به همين گونه مي ارزد، پس به آن خدايي كه بر من به حضور در ركاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامي كه شمشيرم به كار آيد از شما جدا نمي شوم».



پاورقي

[1] مقتل الحسين مقرم، ص 265.