بازگشت

پرچمداري نافع در روز هفتم


محاصره امام و يارانش در روز هفتم به اوج شدت خود رسيده بود. آب ذخيره نيز به اتمام رسيده و راه ورود به آب هم بسته شده بود. هر كس به فكر اين تشنگي بود. به طور طبيعي عطش در بين اطفال و زن ها بيشتر جلوه مي كرد. اين وضعيت بيش از همه عباس عليه السلام را مي آزرد. [1] .

طبري گويد: امام حسين عليه السلام چاره اي انديشيد و برادرش عباس را صدا زد و به او فرمود كه شبانه به پرچمداري نافع بن هلال با سي سوار و بيست پياده كه هر كدام مشك آبي را حمل مي كنند، رو به فرات روند. نافع در جلو آنها در حركت بود «عمر بن حجاج زبيدي» كه مأمور حراست از فرات بود، فرياد زد: «كيستي؟» نافع گفت: «از پسر عموهاي تو» پس گفت: «تو كه هستي؟» نافع گفت: «نافع بن هلال»، گفت: «براي چه آمده اي؟» گفت: «آمده ايم از اين آب كه ما را منع كرده ايد بنوشيم». عمرو گفت: «گوارايت باد، بنوش! ولي براي حسين از اين مبر» نافع گفت: «لا والله، لا اشربي منه قطرة و الحسين و من معه من آله و صحبه عطاشي؛ [2] نه به خدا سوگند، قطره اي از آن آب


نمي نوشم در حالي كه حسين و خاندان و ياران همراهش، همه تشنه اند». ديگر ياران و دوستان سررسيده بودند، نافع فرياد زد ظرف هاي خود را پر كنيد. پس از آن «عمر وبن حجاج» با ياران حسين عليه السلام درگير شدند. در اين هنگام برخي، مشك هاي آب را پر كردند و برخي چون قمر بني هاشم عليه السلام و نافع مشغول جنگ شدند تا از ديگر دوستان حمايت كنند و آنها بتوانند آب را سلامت به خيمه ها برسانند. [3] مرداني از دشمن در اين درگيري كشته شدند. آن شب به لطف خدا و رشادت هاي عباس بن علي عليه السلام مردانگي نافع و ياران، آب به سلامت به خيمه هاي حسيني راه يافت.


پاورقي

[1] مقتل الحسين مقرم، ص 245.

[2] مقتل الحسين مقرم، ص 246؛ ابصار العين، ص 148، اين عبارات جمع بين دو نقل از اين دو کتاب است.

[3] مقتل الحسين مقرم، ص 246؛ مقتل الحسين ابصار العين، ص 148.