بازگشت

خطبه و احتجاج زهير در روز نهم


روز پنج شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش كرده: در اين هنگام امام حسين عليه السلام جلوي خيمه خود نشسته بود، تكيه به شمشير خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بين خواب و بيداري بود. پس زينب عليهاالسلام به او نزديك شد و گفت: «يا اخي! اما تسمع الاصوات قد اقتربت؛ اي برادر آيا صداها را نمي شنوي كه به ما نزديك شده است» پس از آن شمر فرياد برآورد: «يا خيل الله! اركبي و ابشري بالجنة؛ اي لشكر خدا! سوار شويد، شما را به بهشت بشارت باد» ابالفضل عليه السلام به امر امام عليه السلام با بيست نفر از ياران چون حبيب و زهير، رهسپار ميانه ميدان شدند تا از اوضاع اطلاع يابند. دشمن گفت: «امر امير است كه يا به فرمانش در آييد يا آماده جنگ شويد» عباس به سوي برادر بازگشت و از ياران همراه خود خواست كه شتاب نكنند و آن قوم را موعظه كنند، تا او به سوي اباعبدالله الحسين عليه السلام بازگردد و از امام كسب تكليف نمايد.


زهير پس از حبيب، در پاسخ «عزرة بن قيس» هنگامي كه به حبيب گفت: «هر چه مي تواني از خود تعريف كن» اين گونه گفت: «ان الله قد زكاها و هداها فاتق الله يا عزرة، فاني لك من الناصحين أنشدك الله يا عزرة ان تكون ممن يعين الضلال علي قتل النفوس الزكية؛ خداوند حبيب را پاك قرار داده و هدايت كرده است. اي عزره! از خدا بترس، من خيرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند مي دهم تو از كساني نباشي كه با كشتن جان هاي پاك، گمراهي و ضلالت را حمايت كني».

عزره در پاسخ گفت: «اي زهير! تو نزد ما از شيعيان اهل اين بيت نبودي، تو تنها بر اعتقاد و رأي عثماني ها مشي مي كردي» زهير گفت: «آيا اين كه اكنون در اين جايگاه قرار گرفته ام، خود دليل اين نيست كه از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامه اي به سوي حسين نوشته ام، و نه هرگز كسي را به عنوان پيام رسان به خدمتش گسيل داشته ام، و هرگز او را وعده ياري نداده ام. آري، تنها در راه با او برخورد كرده ام. وقتي او را ديدم ياد رسول الله صلي الله عليه و آله و مقام و منزلتي كه حسين نزد او داشت افتادم و دانستم كه دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او مي آيد. از اين رو بر خود لازم ديدم كه او را ياري كنم و از حزب او باشم و جانم را براي حفظ جانش فدا سازم؛ چون ديدم كه شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقيل) را ضايع و تباه ساختيد [1] و به استقبال فرزند پيامبر و خاندان و اهل بيت او و بندگاني از اهالي اين شهر آمده ايد تا آنها را به قتل رسانيد، در حالي كه آنها بندگاني عبادت پيشه و شب زنده دار، سحرخيز، و فراوان به ياد خدايند» عزره بن قيس در پاسخ گفت: «هر چه مي تواني از خود تعريف كن». [2] .

عباس بن علي عليه السلام سررسيد و آن شب مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و ياران حسين عليه السلام بازگشتند. [3] .


درسي كه مي توان گرفت: نكته اينجاست كه ديگران نيز مي دانستند، زهير از شيعيان نبوده، اما تأمل در سخنان او، روشن مي سازد كه او به خوبي امام و سپس ياران شب زنده دارش را شناخته، به ديگران مي شناساند.


پاورقي

[1] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417.

[2] مقتل الحسين مقرم، ص 256.

[3] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417.