بازگشت

حبيب در شب عاشورا


در شب عاشورا، حبيب چون «برير» شادمان و خرسند بود. به گونه اي كه «يزيد بن حصين» به او خرده گرفت: «اي برادر! اين ساعت زمان شوخي نيست» «حبيب» در پاسخ گفت: «كجا از اين جا سزاوارتر براي سرور خواهد بود؟ در حالي كه تنها فاصله ما با حور العين، حمله اين قوم بر ماست تا كه شمشيرها را از نيام بركشند». [1] .

قدري از شب عاشورا گذشت، «نافع» مي گويد: امام وارد خيمه خواهرشان زينب عليهاالسلام شدند. من در برابر خيمه به انتظار امام بودم كه شنيدم زينب عليهاالسلام به امام عرض كرد: «آيا شما نيات يارانتان را امتحان كرده ايد؟ من نگران آنم كه آنان نيز به ما پشت كنند و در هنگامه درگيري شما را تسليم دشمن كنند» امام در پاسخ فرمودند: «به خدا سوگند اينها را امتحان كرده ام؛ پس آنها را مرداني يافتم كه سينه سپر كرده اند، به گونه اي كه به مرگ


زيرچشمي مي نگرند و به مرگ در راه من چنان شيرخواره به سينه مادرش انس دارند». [2] .

نافع مي گويد: چون اين گفتار امام را شنيدم، گريه ام گرفت و نزد حبيب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوي امام و خواهرش را بازگو كردم. [3] حبيب گفت: «به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در هيمن شب با اين شمشيرم به آنها حمله ور مي شدم» نافع مي گويد: به حبيب گفتم: من نزد خواهرشان بوده ام؛ گمان مي كنم بايد زن ها را تسكين خاطري داد. آيا مي تواني يارانت را جمع كني تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده كنيم؟ «حبيب» از جاي برخاست و فرمود: «اي ياران مردانگي! اي شيران! چون شيران وحشي از آشيانه هاي خود به درآييد.» [4] سپس به بني هاشم گفت: «به خيمه هاي خويش بازگرديد (اميدوارم كه) چشمانتان بيدار مباد» بعد از آن به اصحاب خود نظر كرد و آن چه خود ديده بود يا از نافع شنيده بود بازگو كرد و همگي گفتند: «به آن خدايي كه بر ما منت نهاد كه در اين جايگاه قرار بگيريم، اگر انتظار فرمان حسين نبود، اكنون با شتاب بر آنان حمله مي كرديم تا كه نفس خويش را پاك و چشم را روشن سازيم» [5] حبيب از خداوند بر آنان طلب خير كرد و گفت همراه من بياييد تا كه نزد زن هاي حرم رويم و خاطرشان را آسوده سازيم. او خود به راه افتاد و ياران، او را همراهي كردند. حبيب به نزديك حرم اهل بيت رسيده و فرياد زد: «اي حريم رسول خدا! اين شمشيرهاي جوانان و جوانمردان شماست كه به غلاف نخواهد رفت تا اين كه گردن بدخواه شما را بزند. اين نيزه هاي پسران شماست، سوگند ياد كرده اند كه تنها بر سينه جدا شده از دعوتتان فروروند»، در اين هنگام زن هاي حرم از خيمه ها به گريه خارج شدند و گفتند: «اي پاكان! از دختران رسول الله و ناموس


اميرمؤمنان حمايت كنيد» در آن حال همه منقلب و گريان شده بودند، گويا زمين هم با آنها زار مي گريست. [6] .


پاورقي

[1] مقتل الحسين مقرم، ص 263.

[2] «فقال لها: و الله لقد بلوتهم فما وجدت فيهم الا الاشوس الافمس، يستأنسون بالمنية دوني استيناس الطفل الي محالب امه» مقتل الحسين مقرم، ص 265.

[3] مقتل الحسين مقرم، ص 246.

[4] «و نادي: يا اصحاب الحمية و ليوث الکريهه، فتطالعوا من مظاربهم کالاسود الضارية».

[5] «و الله الذي من علينا بهذا الموقف، لولا انتظار امره لعاجلناهم بسيوفنا الساعة، فطب نفسا و قرعينا».

[6] مقتل الحسين مقرم، ص 266.