بازگشت

حبيب، حامل اسرار الهي


جناب كشي كه بزرگ رجالي شيعه است از فضيل بن زبير [1] گزارش كرده است. «ميثم تمار در حالي كه بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود كه حبيب بن مظاهر اسدي در حالي كه در مجلس بني اسد بود او را استقبال كرد؛ سپس حبيب گفت: گويا مي بينم شيخي را كه جلوي سرش مو ندارد و شكمي بزرگ دارد و نزديك «دار الرزق» كدو مي فروشد؛ او را به سبب محبت به اهل بيت پيامبرش به صليب و دار آويخته اند. همان گونه كه بر چوبه دار است، شكمش را پاره مي كنند. پس ميثم گفت: و البته من خود بهتر مي دانم مردي سرخ و سفيد را كه دو لگام به دهان او زده مي شود. او براي ياري فرزند دختر پيامبر خارج مي شود، پس كشته مي شود، و سر او را در كوفه مي گردانند. سپس هر دو از يكديگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از اين دو مرد نديده ايم. فضيل گفت: هنوز جلسه به هم نريخته بود كه «رشيد هجري» سر رسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنيديم كه آنها چنين و چنان مي گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت كند. او (نكته اي را) فراموش كرده و خود افزود كه براي كسي كه سر او را بياورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت كرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم اين از همه آنها دروغ گوتر است. گزارش گر گفت: دوراني بيش از گذر شب و روز نگذشت كه خود ديدم ميثم را در باب «عمرو بن حريث» به دار آويختند و سر حبيب كه با حسين عليه السلام كشته شده بود آورده شد و خود ديدم كه هر چه گفتند همان شد.» [2] .


پاورقي

[1] شيخ طوسي رضي الله عنه فضيل بن زبير را از ياران و اصحاب امام باقر و امام صادق عليهم‏السلام دانشته است. رجال شيخ طوسي، ص 272 و 132.

[2] رجال الکشي، ص 78؛ ش 133 مامقاني، تنقيح المقال، ج 2، ص 328.