بازگشت

پس از شهادت


ناگهان «عمرو بن حجاج» فرمانده جناح راست سپاه «ابن سعد» و سربازانش فرياد برآوردند: «مسلم بن عوسجه» را كشتيم. هنوز چيزي از شهادت «مسلم بن عوسجه» نگذشته بود كه كنيز مسلم بن عوسجه از خيمه گاه حسيني عليه السلام بيرون دويد و فرياد زد: «اي آقاي من اي پسر عوسجه» [1] «شبث بن ربعي» كه خود فرمانده پياده نظام سپاه ابن سعد بود فرياد برآورد: «مادرانتان به عزايتان نشيند. شما خود را به كشتن چون مسلم بن عوسجه اي خوشحال مي كنيد؟ آگاه باشيد به خدايي كه به او اسلام آورده ام و تسليم او هستم، او را در چه جايگاههاي خوبي در بين مسلمين ديده ام. اين خبر (كشتن مسلم بن عوسجه) چه فخر و مباهاتي دارد؟ در حالي كه به خاطر دارم در روز سلق آذربايجان ديده ام كه او شركت كرده بود و پيش از اين كه آتش جنگ خاموش گردد، شش تن از مشركان را از پاي در آورده بود. آيا چون شمايي چون او را مي كشيد و خوشحالي مي كنيد؟!». [2] .


درسي كه مي توان گرفت: از برخورد برخي از انسان ها، چون «شبث» درمي يابيم همه ياران يزيد در يك مرحله و مرتبه ضلالت و گمراهي نيستند؛ گويا گاه طينت و فطرت خدادادي، آنها را به گفتاري حق گونه وادار مي كرده است؛ اما اين نيرو آن قدر توان نداشت كه بتواند آنان را در صف اولياي خدا قرار دهد. وظيفه مسلمانان مجاهد در برخورد با افراد نادان و جاهل صد چندان است و براي ارشاد اين گروه بايد از هر راه ممكن - چنان كه روش امام و يارانشان همين گونه بود - بهره برد. ديگر بار كه فطرت «شبث» او را قدري تكان داده، شامگاه عاشورا بود. آن هنگام كه «شمر» به آتش كشيدن خيمه ها را فرمان داد، «شبث» مخالفت كرد. ولي چگونه او هرگز نمي تواند خود را از اين منجلاب ضلالت برهاند؟ آيا رياست طلبي و اين كه مسئوليت پياده نظام سپاه را داشت، او را از حق باز داشته است؟ يا عامل انحرافش را بايد در جاي ديگر جست و جو كرد؟ چرا وقتي امام نام افرادي كه به او نامه نوشته اند را در اولين خطبه روز عاشوراء در برابر جمع يزيديان برخواند: «اي شبث بن ربعي، حجاز بن ابجر، قيس بن اشعث و زيد بن حارث، مگر شما به من ننوشتيد كه اي حسين! به سوي ما بيا كه در اين سرزمين درختانمان سبز است و ثمر داده است، حال كه آمده ام بر من اين گونه لشكركشي كرده ايد؟» در پاسخ امام همه به دروغ گفتند ما نامه اي ننوشته ايم. [3] اما چرا «شبث» شهامت راستگويي نداشت؟ آري، پس از آن دروغ شبث احساس راحتي نمي كند. بنابراين، او در تلاش برمي آيد تا وجدان ناآرام خويش را آرام كند. او به سخن آمد و گفت:«آيا شما به حكم پسر عمويت كوتاه نمي آيي؟ آنها آن چه شما خوش داري برآورده مي كنند و هيچ بدي از آنها به شما نخواهد رسيد» امام مي فرمايند: «تو برادر برادرت هستي، آيا مي خواهي كه بني هاشم از تو بيش از انتقام خون مسلم بن عقيل طلب كنند؟» برادر «شبث» پيش از آن، در كوفه دست خود را به خون مسلم آلوده ساخته بود. در قرآن مجيد آمده است: «ثم كان عاقبة الذين أساءوا السوءي


أن كذبوا بآيات الله) [4] ؛ آنها كه بدي هاي مكرر انجام مي دهند، سرانجام آيات خداوند را تكذيب مي كنند». او پيش از اين به وعده هاي ابن زياد دل خوش مي داشت و عهد و پيمان با حسين را به فراموشي سپرده، و در قتل مسلم شريك شده، و راه بازگشت را بر خود مسدود كرده است.


پاورقي

[1] «صرع فخرجت صائحة واسيداه يابن عوسجاه» ابصار العين، ص 110، مقصد 2.

[2] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 436؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 565-566.

[3] مقتل الحسين مقرم، ص 280.

[4] روم، آيه 10.