بازگشت

ترس دشمن از رويارويي


ياران امام حسين عليه السلام كم شده بودند و تن به تن مي جنگيدند. اما در اين گرما گرم كارزار، دشمن كشته هاي فراواني داده بودند «عمرو بن حجاج» فرمانده طرف راست سپاه ابن سعد به ستوه آمد و به ياران خويش نهيب زد: «اتدرون من تقاتلون؟؛ آيا شما مي دانيد با چه كساني در نبرديد؟» خود پاسخ خويش را داد: «تقاتلون فرسان المصر و اهل البصائر و قوما مستميتين لا يبرزن منكم احد فانهم قليل و قل ما يبقون، و الله لولا ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم [1] ؛ شما با شجاعان شهر، آنها كه اهل بصيرت اند در نبرديد. آنها گروهي اند كه مرگ را طلب كرده اند، كسي از شما به جنگ آنها نرفته مگر اين كه در درگيري و جنگ با آنها او را كشته اند. به خدا قسم، اگر آنها را سنگ باران نكنيد حتما شما را خواهند كشت». عمر سعد فرياد زد: «سخن درستي است. من كسي را به سوي آنها نفرستادم كه آنها به مبارزه اش نشتابد، اگر كسي از شما به تنهايي به سوي آنها رود چند نفر پاسخگو خواهد داشت».


پاورقي

[1] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 435.