بازگشت

مبارزه عبدالله


عبدالله براي پاسخ گويي «يسار» و «سالم» از جاي برخاست، امام او را اجازه داد و فرمود: «اني لاحسبه للاقران قتالا! اخرج ان شئت!؛ او را براي مبارزه با همتاي خود نگه داشته ام، اگر مايلي (براي جنگ) خارج شو!» لحظاتي بعد، او وارد ميدان شد. آن دو پرسيدند تو كه هستي؟ عبدالله خود را معرفي كرد. آنها گفتند: ما تو را نمي شناسيم. بايد براي كارزار با ما افرادي چون «زهير»، «حبيب» و يا «برير» بيايند. در حالي كه «يسار» فاصله چنداني با «عبدالله» نداشت، گفت: «اي حرامزاده، آيا مايلي با من مبارزه كني؟»


سپس با شمشير به او حمله ور شد. در اين درگيري «سالم» از جانبي ديگر به عبدالله روي آورد كه دوستانش فرياد برآوردند: «عبدالله» بهوش باش، غلام خونت را نريزد» اما او اعتنايي نكرد و «سالم» با شمشير به او حمله كرد. «عبدالله» هنگامي به خود آمد كه دير شده بود. او به ناچار دست چپ خود را جلو آورد تا از خود دفاع كند، ولي انگشتان دستش قطع شد. عبدالله به «سالم» نزديك شد، پيش از اين كه او خود را جمع كند او به را قتل رساند. ديري نگذشت كه «عبدالله» روي به سوي حسين عليه السلام كرد و شعار پيروزي سر مي داد در حالي كه هر دو را كشته بود. [1] .



«ان تنكروني فانا ابن كلب

اني امرؤ ذو مرة و غضب



و لست بالخوار عند النكب [2] .

اگر مرا نمي شناسي من پسر كلب هستم، آري من شخصي قوي و سخت هستم. و در سختي ها هرگز تسليم نخواهم شد».




پاورقي

[1] مقتل الحسين مقرم، ص 293.

[2] الارشاد، ج 2 ص 101.