بازگشت

امتحاني ديگر


«سيد داودي» نقل كرده: روز عاشورا فرارسيد و جنگ آغاز شد. در همان حال به بشر خبر رسيد كه پسرت عمر در مرز ري به اسارت گرفته شد. او در پاسخ گفت: به حساب خداوند مي گذارم. من دوست ندارم كه او اسير شود و من بعد از او زنده باشم. [1] خبر اين جريان به امام حسين عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمودند: «رحمك الله انت في حل من بيعتي، فاذهب و اعمل في فكاك ابنك؛ خداي تعالي تو را رحمت كند، تو از بيعت با من آزادي،


پس برو و در آزادي پسرت كوشش كن» بشر عرض كرد: «اكلتني السباع حيا ان انا فارقتك يا اباعبدالله؛ اي اباعبدالله! درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از شما جدا شوم» پس امام فرمود: «اينها را به پسرت محمد بده (محمد نيز پدر را در كربلا همراهي مي كرد) اين لباس هاي بردي است كه مي تواند در آزادي برادرش از آن كمك گيرد». امام به او پنج لباس دادند كه قيمت آنها هزار دينار مي شد. [2] .

درسي كه مي توان گرفت: معرفت ويژه بشر در كربلا به امام و هدف او باعث شد تحت تأثير عواطف پدري قرار نگيرد.


پاورقي

[1] «عند الله احتسبه و نفسي ما کنت احب ان يؤسر و ان ابقي بعده.».

[2] تنقيح المقال، ج 1، ص 173.