بازگشت

يزيد و كوفه


خبر ارسال نامه مسلم به يزيد رسيده بود. او به والي تازه براي كوفه مي انديشيد.

«سرجون» [1] غلام وفادار پدرش (معاويه) را احضار كرد و از وضع كوفه، «نعمان بن بشير» و بيعت مردم آگاه ساخت و در مورد والي جديد كوفه از او نظر خواست.

سرجون گفت: «اگر پدرت معاويه اينك زنده مي شد نظر او را به كار مي بستي؟».

يزيد گفت: «آري». سرجون كينه يزيد به ابن زياد را مي دانست. فرمان معاويه را كه قبل از مرگ براي عبيدالله نوشته و او را به حكومت كوفه نصب كرده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد. پس از آن بود كه يزيد عبيدالله بن زياد را كه والي بصره بود به ولايت كوفه نيز گماشت. اين فرمان به همراه نامه اي توسط «مسلم بن عمرو باهلي» براي عبيدالله بن زياد فرستاده شد. [2] .

يزيد نامه اي براي عبيدالله نوشت: «افرادي كه روزي مورد ستايش اند، روز ديگر به ننگ و نفرين دچار مي شوند، و چيزهاي ناپسند به صورت دلپسند در مي آيند و تو در


مقام و منزلتي قرار داري كه شايسته آن هستي. به قول شاعر عرب: تو بالا رفتي و از ابرها پيشي گرفتي و بر فراز آنها جاي گرفتي. براي تو جز مسند خورشيد جايگاهي نيست». [3] .

او در اين نامه به عبيدالله فرمان داد كه در عزيمت به كوفه شتاب كند و پس از دستگيري، مسلم بن عقيل را به قتل رساند يا تبعيد كند. [4] .

درسي كه مي توان گرفت: گاه اهل خلافت در كنار يكديگر قرار مي گيرند تا كه به اهداف باطل خود برسند. بر اهل ايمان و تقوا است كه با وجود وجوه اشتراك فراوان، متحد شوند و سپاه كفر و شرك را به زانو در آورند.


پاورقي

[1] «سرجون بن منصور» از نصاراي شام بود. معاويه براي اداره حکومت با او مشورت مي‏کرد. پدرش منصور از طرف «هرقل» قبل از فتح شام مسئوليت بيت المال را به عهده داشت. پسر سرجون نيز در دولت اموي داراي پست و مقام بود. پيش از اين عمر بن خطاب از استخدام مسيحيها در امور کشوري منع کرده بود، مگر اين که مسلمان شوند. مقتل الحسين مقرم، پاورقي، ص 148.

[2] الکامل في التاريخ، ج 2، ص 535؛ سماوي، ابصار العين، ص 80.

[3]



رفعت و جاوزت السحاب و فوقه

فما لک الا مرقب الشمس معقد



اين عبارات گوياي کينه قبلي يزيد به عبيدالله بود که اينک به سبب ضرورتي که پيش آمده بود از او اين همه مدح و ثنا مي‏گفت.

[4] مقتل الحسين مقرم، ص 148.