بازگشت

كربلا


كاروان امام در روز پنج شنبه، دوم محرم الحرام سال شصت و يك هجري در كربلا فرود آمد. كربلا آخرين منزل امام و ياران حضرت است. [1] امام رو به حر كرد و فرمود: «قدري جلو رويم»، همين كه به كربلا رسيدند به ناگاه حر و سربازان او راه را بر امام و كاروان بستند. آري، آنجا نزديك رود فرات بود و اسب امام نيز از حركت باز ايستاد. [2] .

امام نام آن محل را پرسيد. زهير گفت: «اين زمين را طف گويند»، امام فرمود: «نام ديگري بر آن نيست؟» زهير گفت: «اينجا را به كرب و بلا مي شناسند». ناگاه اشك در چشمان مباركش حلقه زد و دستور داد در آنجا بار نهند. «سيد بن طاووس» مي فرمايد: وقتي امام به كربلا رسيدند از اسم آن محل پرسيدند، گفته شد كربلا، پس فرمود: «فرود آييد، اينجا محل بارنهادن ما و ريخته شدن خون ماست و اينجا محل قبور ماست، اين گونه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله بر من بيان فرمود». [3] .


همه فرود آمدند و بارها را بر زمين نهادند. حر و يارانش در ناحيه اي ديگر فرود آمدند. [4] هنگام ورود، امام همه فرزندان، برادران و اهل بيت خويش را گرد آورد و به آنها نظر فرمود و گريست و اين گونه لب به سخن باز كرد:

«پروردگارا، ما خاندان پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم، كه اين گونه ما را بيرون كرده و از حرم جدمان رانده و آزرده اند و بني اميه به ما تجاوز و ستم روا داشته اند. پروردگارا، حق ما را از آنها بگير و ما را بر قوم ستمگر ياري فرما.» [5] .

پس از آن به ياران خود رو كرده فرمود:

«الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق [6] علي السنتهم، يحوطونه مادرت معايشهم، فاذا محصوا بالبلاء، قل الديانون؛ مردم بنده دنيايند و دين به زبان آنها قدري شيرين آمده است. تا آنجا كه معشيت آنان را برآورد، به گرد آن مي گردند. ولي در هنگامي كه بلا گرفتار آيند، دينداران اندك اند». [7] .


پاورقي

[1] الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 194.

[2] المنتخب، ص 428.

[3] اللهوف، ص 35؛ قال السيد: «فلما و صلها قال: ما اسم هذه الارض؟ فقيل: کربلا. فقال: انزلوا، ههنا محط رحالنا و مسفک دمائنا، و هنا محل قبورنا، بهذا حدثني جدي رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم».

[4] اللهوف، ص 35.

[5] بحارالانوار، ج 44، ص 483. «اللهم انا عترة نبيک محمد صلي الله عليه و آله و سلم و قد اخرجنا و طردنا و اخرجنا و ازجعنا عن حرم جدنا و تعدت بنواميه علينا اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا علي القوم الظالمين».

[6] «لعق: العسل و نحوه: لحسه و تناوله بلسانه او اصبعه». المنجد في اللغة، ص 724. تحت عنوان لعق، لعق به معناي قدري شيريني عسل است که پس از تناول آن به زبان و يا سر انگشت شخص باقي مي‏ماند.

[7] بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 237؛ اللهوف، ص 34.