بازگشت

قصر مقاتل


حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام، سال شصت و يك به «قصر مقاتل» فرود آمدند. [1] اين محل را به «مقاتل بن حيان» نسبت داده اند. قصر مقاتل قصري بين تمر و شام در نزديكي قطقطانيه قرار داد. [2] .

امام و ياران وقتي كه به اين مكان رسيدند، خيمه اي را برافراشته ديدند. در حالي كه نيزه و سلاحي آماده با اسبي بر درگاه آن ايستاده بود. امام از صاحب آن خيمه سراغ گرفتند. گفته شد «عبيدالله بن حر جعفي» را كه با «عبيدالله بن حر» از يك تيره و قبيله بوده اند به سوي او روانه كرد تا او را به ياري حضرت دعوت كند، پس از سلام و پاسخگويي او، حجاج گفت: «اي پسر حر، البته خداوند تو را به سوي كرامت و بزرگواري هدايت كرد، اگر آن را بپذيري!» حر پرسيد: «آن كرامت كدام است؟» حجاج گفت: «حسين بن علي است كه تو را به ياري خويش فراخوانده است. اگر در پيش او پيكار كني، به پاداش مي رسي و اگر كشته شوي شهيد شده اي». [3] حر در پاسخ گفت: «انا لله و انا اليه راجعون، به خدا قسم من از كوفه خارج نشدم، مگر از روي كراهت كه مبادا حسين به كوفه داخل شود و من آنجا باشم، به خدا سوگند، مي خواهم او را نبينم و او هم مرا نبيند». [4] .


هنگامي كه حجاج به امام خبر داد، حضرت با عده اي از اهل بيت حركت كرد و به خيمه گاه او آمد. پس از سلام و تعارف معمول، امام نشست و فرمود: «اي پسر حر، اهل شهر تو به من نامه نوشتند كه به ياري من اجتماع كرده اند و از من خواسته اند تا به آنجا روم، ليكن تقدير آن گونه كه آنها پنداشته اند نيست. [5] تو را گناهان فراواني است، آيا قصد توبه داري تا گناهانت محو شود؟» او گفت: «اي پسر رسول خدا، آن چيست؟» امام فرمود: «پسر نبي خود را ياري رساني و همراه او بجنگي.» [6] ابن حر گفت: «به خدا سوگند، مي دانم هر كه شما را دنبال كند در آخرت سعيد و خوشبخت خواهد شد. ليكن اميدي ندارم كه در كوفه كسي شما را ياري كند. پس شما را به خدا سوگند اين طرح و نقشه را بر من تحميل مكن، چرا كه نفس من بر مرگ آمادگي ندارد. [7] اما اين اسب من به خدا قسم بر آن چه خواهي تو را مي رساند، نشد كه بر آن سوار شوم و بر ديگران سبقت نگيرم، اين از آن شما، آن را با خود ببريد.» امام فرمود: «ما را به اسب تو نيازي نيست». [8] سپس فرمود: «نخواسته ام گمراهان را ياور خود سازم. [9] من تو را خيرخواهي كردم، همان گونه كه تو بر من خيرخواهي كردي. [10] اگر بتواني كاري كني كه فرياد ما را نشنوي و در اين درگيري ما، شاهد نباشي، همان كن. به خدا سوگند، اگر كسي صداي كمك خواهي ما را بشنود و ما را


ياري نكند، خداي تعالي او را هلاك خواهد كرد». [11] .

شناسايي پيشينه ابن حر ما را در تحليل اين واقعه بيشتر ياري خواهد كرد. پيش از اين گذشت كه «عبيدالله بن حر جعفي» عثماني مذهب بود. به همين دليل خلافت معاويه را نيز برنمي تافت و بر ضد معاويه قيام كرد و در صفين امام علي عليه السلام را در نبرد همراهي كرد. [12] و همان گونه كه امام اشاره فرمودند كه تو را گناهان فراواني است، در تاريخ آمده كه او مردي متمرد بود كه اموال اين و آن را غارت مي كرد و گاه به راهزني مي پرداخت. [13] .

ناگفته نماند كه در همين «قصر بني مقاتل» دو نفر ديگر به نام «عمرو بن قيس مشرقي» و ديگري پسر عمويش با امام روبه رو شدند. «عمروبن قيس مشرقي» مي گويد: پسر عمويم گفت: «اي اباعبدالله خضاب بر سر زده ايد يا اين رنگ موي شماست؟» آن حضرت فرمود: «خضاب است. پيري ما بني هاشم زودرس است». امام آنها را نيز به ياري خود فراخواند؛ ولي آنها عذر آوردند كه انسانهايي عيال مندند و امانت هاي مردم را به همراه دارند. اباعبدالله عليه السلام اين دو نفر را نيز نصيحت فرمود كه از اين منطقه دور شوند، مبادا كه نداي غربتش را بشنوند و آن را پاسخ نگويند و مورد عذاب الهي واقع شوند. [14] .

شب فرا رسيد، در پايان شب، امام جوانان را دستور داد تا از (قصر بني مقاتل» آب بردارند و از آنجا نيز حركت كنند. [15] .


پاورقي

[1] الامام الحسين و اصحابه، ج 1 ص 186.

[2] مراصد الاطلاع، ج 3، ص 1100.

[3] «فان قاتلت بين يديه اجرت، و ان قتلت استشهدت». کتاب الفتوح، ج 2، ص 130. گفتني است منابع درباره ملاقات و برخورد حضرت اباعبدالله الحسين عليه‏السلام با عبيدالله بن حر جعفي، اتفاق نظر دارند. تنها در کيفيت ملاقات، گزارشات متفاوتي شده است.

[4] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 407؛ بحارالانوار،، ج 44، ص 315.

[5] کتاب الفتوح، ج 5، ص 74.

[6] اسرار الشهادة، ج 2، ص 164.

[7] «... فان نفسي لا تسمح بالموت».

[8] «و اما اذا رغبت بنفسک عنا فلا حاجة لنا في فرسک». الاخبار الطوال، ص 370؛ کتاب الفتوح، ج 5، ص 74.

[9] «و لا حاجة لنا فيک، ثم قال و ما کنت متخذ المضلين عضدا.» اين عبارت برگرفته از سوره کهف، آيه 51 است. امالي الصدوق، ص 137، مجلس 30.

[10] اين بيان امام اشاره به اين است که «عبيدالله بن حر» به امام گفت: «مي‏دانم که سعادت در ياري شماست، ولي اميدي ندارم که در کوفه کسي شما را ياري کند».

[11] الارشاد، ج 2، ص 81؛ بحارالانوار، ج 44، ص 379.

[12] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 271.

[13] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 407.

[14] ثواب الاعمال و عقابها، ص 309؛ رجال الکشي، ص 105.

[15] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 407.