بازگشت

تابش نور اسلام بر حجاز


با طلوع عالم تاب اسلام، فرهنگ جاهليت به ناگاه رنگ باخت. اسلام با ظهور خود، عرب را از جاي خود بركند و از جهالت به نور و روشنايي كشانيد؛ چنان كه هنوز پس از قرن ها، تابش نور و تجليات الهي بر پيامبر و ياران پاكش، هر فرهنگ و جمعي را متأثر از خود ساخته است. از شواهد اين مدعا داستان اهل يثرب است.

«اسعد ابن زرارة» كه از سران «خزرج» بود و جنگ صد ساله «اوس» با آنها مشهور است، براي دريافت كمك مالي به قريش در مكه پناه آورد و به منزل «عتبة بن ربيعة» دوست ديرينه اش وارد شد.

عتبه به او پاسخ منفي داد و گفت: «در حال حاظر درگير نزاع داخلي هستيم». پيامبر در غير موسم حج به «شعب ابوطالب» پناه برد و در ايام حج به «حجر اسماعيل» رفت و مردم را به آيين خود، اسلام، دعوت كرد.

اسعد قصد بازگشت از مكه را داشت، ولي تصميم گرفت به زيارت خانه خدا رود. عتبه او را نصيحت كرد: «اي برادر، اگر به طواف كعبه رفتي، زنهار كه به گفتار محمد گوش فرادهي، بلكه پنبه اي را در گوش بگذار تا مبادا با سخنان سحرآميزش تو را بربايد». اسعد به نصيحت دوست خود گوش داده بود، ليكن در حال طواف ناگهان به خود آمد كه بستن گوش بر سخنان يك انسان، رفتار ناپسندي است و با خود گفت: «شايد محمد پيامي داشته باشد و...» پنبه را از گوش خود برداشت. زماني كه روبروي پيامبر قرار گرفت طبق سنت عرب جاهلي گفت: «صباح الخير؛ صبح بخير»، پيامبر فرمود: خداي من بهتر از اين عبارات فرستاده و آن «السلام عليكم؛ سلام و سلامتي بر شما باد» است. اسعد كه به فكر فرورفته بود، از اهداف پيامبر پرسيد.

آن حضرت بي درنگ آيات 152 و 153 سوره مباركه انعام را تلاوت فرمود. اين آيات به انحرافاتي اشاره دارد كه طي آن، آن قبيله 120 سال با هم در نزاع و جنگ بودند.


«اسعد» با شنيدن اين آيات تكان دهنده بي درنگ مسلمان شد. چون او راه را پافته بود از پيامبر اكرم تقاضا كرد كه براي نجات گمراهان از شرك، كسي را به يثرب (مدينه) ارسال دارد تا اسلام را به آنها بياموزد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله «مصعب بن عمير» [1] را به عنوان معلم قرآن و اسلام به مدينه اعزام فرمود. [2] از آن پس اسلام در يثرب گسترش يافت.

در آيه هاي 151 تا 153 سوره انعام، درمان بيماري هاي مزمن عرب جاهلي كه زندگي آنها را تباه ساخته و مورد تهديد قرار داده بود، بيان شده است:

1. «(قل تعالوا، اتل ما حرم ربكم عليكم)؛ بگو بياييد، تا آن چه پروردگارتان حرام كرده بر شما تلاوت كنم».

2. «(الا تشركوا به شيئا)؛ هيچ چيزي را براي او شريك قرار ندهيد».

3. «(و بالوالدين احسانا)؛ و در حق پدر و مادر نيكي كنيد».

4. «(و لا تقتلوا اولادكم من املاق، نحن نرزقكم و اياهم)؛ و از ترس فقر، فرزندانتان را نكشيد، چرا كه ما، شما و هم آنها را روزي مي دهيم».

5. «(و لا تقربوا الفواحش، ما ظهر منها، و ما بطن)؛ و به كارهاي ناشايست و زشت خواه آشكار يا پنهان نزديك نشويد».

6. «(و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق)؛ و هيچ انساني را كه خداوند ريختن خونش را حرام دانسته، نكشيد مگر به حق (قصاص يا حد)».

7. «(ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون)؛ اين گونه شما را سفارش مؤكد فرموده، شايد


شما بر مبناي خرد آن چه گفته شد پذيرا باشيد». يعني مبناي اين بناي عظيم عقل است.

روشن است كه با اين آيه، تعصب هاي جاهلي نهادينه شده كه باعث مي شد هر قبيله، قبيله ديگر را به گونه اي متهم سازد، از ميان رخت برمي بندد.

8. «(و لا تقربوا مال اليتيم، الا بالتي هي احسن، حتي يبلغ اشده)؛ و به مال يتيم نزديك نشويد مگر به شيوه اي كه آن بهتر باشد، تا هنگامي كه به كمال بلوغش رسد».

9. «(و اوفوا الكيل، و الميزان بالقسط)؛ و در كار پيمانه و ترازو به درستي رفتار كنيد».

10. «(لا نكلف نفسا الا وسعها)؛ بر هيچ كس جز به اندازه توانش تكليف نكرده ايم».

11. «(و اذا قلتم، فاعدلوا، و لو كان ذا قربي)؛ و چون (به داوري يا شهادت) سخن گوييد، به عدالت رفتار كنيد، گر چه آنها از خويشاوندان شما باشند»،

12. «(و بعهد الله اوفوا)؛ و به عهد الهي وفادار باشيد».

13. «(ذلكم وصيكم به، لعلكم تذكرون) [3] ؛ اين گونه شما را سفارش كرده، باشد كه يادآور شويد.» بار ديگر مبناي اين گفتار را بيان مي دارد كه با قدري نظر به فطرت پاك خويش خود اين سخنان را خواهيد يافت.


پاورقي

[1] مصعب بن عمير از اصحاب پيامبر گرامي اسلام بود. او نخستين مبلغ ارسالي رسول اکرم صلي الله عليه و آله به مدينه بود و چنان خوب زمينه اسلام را فراهم آورد که دل مدينه در استقبال از نبي اکرم اسلام صلي الله عليه و آله مي‏تپيد و هنگام ورود پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از مکه به مدينه، انصار در تمام اموال خود، مهاجرين را شريک ساختند.

سرانجام او در جنگ احد با دو فرزندش و در سنين کهنسالي به فوز شهادت نائل آمد و بدن شريفش در کنار ساير شهداي احد در قبرستان و در کنار بدن حضرت حمزه، سيدالشهداء، عموي پيامبر صلي الله عليه و آله دفن شد.

[2] اعلام الوري، ج 1، ص 139؛ بحارالانوار، ج 19، ص 8 - 11.

[3] انعام، آيات 152-153.