بازگشت

دنيا خواهي


جلوه هاي زندگي دنيا، سبب تعلق خاطر مي شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نيز مي بندد. روند گرايش به تجمل و ازدياد ثروت كه پس از رحلت نبي مكرم اسلام (ص) با بدعت هاي خلفا در تخلّف از سيره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بيم پيامبر (ص) را كه فرمود: «بيشترين ترس من براي امتم، جلوه هاي دنيا و زياده خواهي آن است»، [1] .

محقق ساخت. دلي كه مالامال از حبّ مال و جاه گردد، ديگر توانايي پذيرش را نيز ندارد. نمودهاي فراواني از دنياخواهي كوفيان درتاريخ ثبت است: هنگامي كه علي (ع) در سال 36 هجري از اين مردم براي مقابله با بصريان در جمل دعوت به ياري كرد، چون ضريب موفقيت امام كم و احتمال شكست وجود داشت، با تأكيدات حضرت تنها 12 هزار نفر كوفي حضور يافتند. [2] امّا در صفين كه حكومت امام در كوفه تثبيت شده بود، بين 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند. [3] .

در حادثه كربلا، عمر بن سعد كه وعده هاي فريباي حكومت و پول، چشمان او را خيره كرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت: اي پسر سعد! آيا تصميم داري با من بجنگي؟ آيا از خداوندي كه بازگشت تو به سوي او خواهد بود نمي ترسي؟ مرامي شناسيومي داني پدر من چه كسياست؟ آيانمي خواهي بامن باشي و دست از اين ها برداري كه اين به پسند خدا نزديك تر است. [4] .

عمر سعد پاسخ داد: مي ترسم در اين صورت خانه ام را در كوفه خراب كنند. امام فرمود: من با هزينه خودم، برايت خانه اي مي سازم. عمر سعد باز بهانه جويي كرد و گفت: مي ترسم باغ و نخلستانم را در كوفه مصادره نمايند. امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مي دهم. عمر سعد باز بهانه جويي كرد و امام وقتي از هدايت او نااميد شد، او را نفرين كرد كه آرزوي حكومت ري را به گور خواهد برد و همان گونه شد. [5] .

و عمق كلام آن حضرت در كربلا بهتر درك مي شود كه فرمود: الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم، يحوطونه مادرّت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون. [6] .

مردم بندگان دنيايند و دين امري ليسيدني است كه بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامي به دنبال دين مي روند كه معيشت آنان برقرار باشد، امّا زماني كه در آزمايش افتند، تعداد دينداران اندك خواهند بود.


پاورقي

[1] همان، ص‏545.

[2] سخنان حسين از مدينه تا کربلا، نجمي، ص‏199.

[3] مقتل الحسين، خوارزمي، ج‏1، ص‏245، دارمفيد.

[4] موسوعة، تحقيقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص‏373.

[5] ارشاد، شيخ مفيد، ج‏2، ص‏42.

[6] تاريخ طبري، ج‏7، ص‏242.