بازگشت

كوفه در عصر علي


كوفيان اولين كساني بودند كه با هدايت مالك اشتر با علي (ع) دست بيعت دادند. [1] آنگاه امام (ع) در سال 36هجري با هزار مرد جنگي اهل مدينه به كوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند. [2] اين گروه، امام را در مقابل هم پيماني بصره - مكه در جمل ياري دادند و امام آنجا را مركز خلافت اسلامي قرار دادند. در سايه حكومت علوي، مذهب شيعه و پيروي آل محمّد (ص) در آنجا رواج يافت و مهد تشيع، زادگاه اصالت ها و بستر فضيلت هاي شيعي شد، امّا در جامعه پرخروش، هميشه يك طبقه از مردم نمايشگر شور و خروش آن جامعه اند و اين گروه اندك، عمل قهرمانانه اي انجام مي دهند و تمامي آن جامعه را در قهرماني، شور آفريني و حماسه شهرت مي دهند. كوفه نيز چنين بود. شهري بود كه اميرالمؤمنين علي (ع) در ميان همه بلاد اسلامي، آنجا را براي خلافت برگزيده بود. اينان در تمامي جنگ هاي امام حضور داشتند، امام حسين (ع) را به شهرخويش خواندند، بذر غالب جنبش هاي ضد اموي و عباسي در اين شهر روئيد، مردان حماسه آفرين تاريخ شيعه بيشتر از همه جا در كوفه بود امّا چگونه است در جايي كه آن همه شگفتي از جلوه هاي عظيم انساني از خود بروز مي دهد، يك باره مظهر سستي، بي وفايي، تنبلي و غدر و حيله باشد. بايد گفت: آن حماسه هاي عظيم از آنِ قليل مردان خداجويي بود كه پروانه سان گرد شمع وجود ولايت بودند و آن زشتي ها از توده مردم و سران قبايل باطل گرا بود. از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در كوفه در دو موضع بودند: الف. رهبراني مانند مالك كه به امام توصيه جنگ با معاويه را مي كردند و خود را غير مشروط در اختيار امام قرار دادند . ب. رهبران قبيله اي كه هيچ تمايلي به جنگ نداشتند اما براي حفظ موقعيت خويش به ظاهر با امام همراه جنگ مي شدند و علاوه بر اينان، توده هاي وسيعي از كوفيان بودند كه در ظاهر متمايل به امام ولي از مواجهه با هر خطري گريزان بودند. هرگاه اميد فتح بود در كنار امام بودند و هرگاه اميدها را رو به زوال مي ديدند، حضرت را تنها مي گذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و يا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند. اينان با هدايت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبني بر مقابله با تعرضات معاويه را پاسخي نمي گفتند، و اگر مي گفتند فاجعه شومي مثل حكميت را خلق مي كردند و انديشه خارجيگري را بنيان مي گذاشتند. نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاي علي (ع) از اين مردم و شاهد صدقي بر صفات نكوهيده و سيره ناپسندي است كه خصلت اين مردم بود. اميرمؤمنان (ع) در بيان جهادگريزي كوفيان مي فرمايد: «هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مي خوانم، چشمانتان در كاسه مي گردد، گويي به گرداب مرگ افتاده ايد و يا در فراموشي و مستي به سر مي بريد. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گويي ديو در دلتان جاي گرفته و ديوانه ايد.» [3] .

و در جايي ديگر در همين خصلت كوفيان مي فرمايد: «هرگاه لشكر كوچكي از شاميان به سرزمينتان نزديك شود، هنر مردانتان اين است كه درِ خانه هاي خويش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ هاي خويش خزند يا همانند كفتاران گريزگاهي جويند... شما در صحنه حرف و شعار بسياريد، امّا در پس پرچم هاي پيكار اندك. [4] .

غدر و حيله و بي وفايي خصيصه زشت ديگري است كه امام بارها در كلام خود، كوفيان را به اين جهت سرزنش مي فرمود: «اي كوفيان! گرفتاري من با شما در دو سه چيز خلاصه مي شود: كرهايي صاحب گوش، لال هايي زبان دراز و كوراني چشم داريد. نه در برخوردها آزادگي و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتاري برادراني مورد اعتماديد.» [5] .

و نيز مي فرمايد: «اي نامردانِ به صورت مرد، اي بي خردان! ناز پرورد! كاش شما را نديده بودم و نمي شناختم كه به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.» [6] .

و فرجام اين جهادگريزي ها و بي وفايي ها به امام علي (ع)، نفرين هاي متعدد حضرت در ناسپاسي آنها بود و ننگي كه با به شهادت رساندن حيدر كرّار در محراب عبادت، براي هميشه تاريخ بر پيشاني كوفيان پيمان شكن ماندگار شد.


پاورقي

[1] الامامة و السياسة، ابن قتيبه دينوري، ج‏1، ص‏47.

[2] تشيع در مسير تاريخ، دکتر سيد حسين جعفري ترجمه محمد تقي آيت اللّهي، چاپ اوّل، ص‏107.

[3] نهج‏البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 34.

[4] همان، خطبه‏69.

[5] همان، خطبه 97.

[6] همان، خطبه 27.