بازگشت

آيا شهادت امام اختياري بود؟


برخي گويند: شهادت امام از قبل مقدر و بر طبق مشيت الهي بوده ، پس شهادت او غير قابل اجتناب و او مجبور و مسلوب الاختيار بوده است بنابراين ، شهادت او چندان اهميتي نمي تواند داشته باشد!!

در جواب بايد گفت كه شهادت امام ، تقدير الهي بود، امّا تقدير الهي ، گاهي تكويني است و گاهي تشريعي و تكليفي ، تقدير تكويني از اختيار بندگان خارج است ، امّا اراده و تقدير تشريعي به اين معني است كه خدا انجام پذيرفتن يا ترك عمل را صلاح بداند و وقوع يا ترك آن را بخواهد و طبق همان صلاحديد و تقدير، به انجام دادن آن ، امر يا نهي نمايد، امّا انجام دادن يا ترك عمل به اراده افراد، محول كرده است مثل تكاليف شرعي ؛مانند نماز، روزه و... كه تقدير و مشيت الهي است ، ولي در انجام اين فرايض ، اراده بندگان هم لازم است ،پس شهادت امام هم بر طبق مشيت الهي بوده و از نوع اراده تشريعي است ،امام با اراده خود به اين فرمان الهي گردن نهاد.

قيام امام حسين سه شرط براي تقدس داشت : هدف آن فردي نبود، بلكه كلي ،نوعي و انساني بود، با يك بينش و درك و بصيرت قوي همراه بود و سوم اين كه تك و منحصر بفرد بود و در يك ظلمت كامل ، درخشيد همانند جد بزرگوارش رسول اكرم (ص) كه در سركوبي سنت گرايي عرب و عصر جاهليت ، انقلابي برپا كرد و اين ستيز بين عمل و عكس العمل يا كنش و واكنش ، ديگر بار توسط امام حسين (ع) صورت گرفت ، واكنش نيرومندي توسط معاويه و يزيد عليه كشتن محمد (ص) تجديد حيات يافته بود، قدرت اين واكنش در شخصيت يزيد بود، پس براي سركوبي يا حداقل محو سنت محمد (ص) بايدقدرتمند بود، دوره امام حسين (ع) نياز ضروري به كنش محمد (ص) در برابر واكنش كهنه عربي داشت ، در زمان امام حسن (ع) چنين ستيزي مؤثر نبود؛ زيرا معاويه ظاهراً مسلمان بود و سعي مي كرد كه موضع گيري عربي جاهلي خود را كتمان كند، ولي يزيد چنين سياستي نداشت ،بلكه آشكارا سنت پيامبر و قرآن را زير پاي مي گذاشت و به اسلام توجهي نداشت ، چنين شخصي ، خليفه شده بودو از امام درخواست مي كرد كه قدرت او را پذيرفته ، و سلطه يزيد را بر مسلمانان تأييد كند، امّا امام نپذيرفت ، او (امام ) حق هدايت و رهبري مردم را داشت و حال كه اين حق مورد حمله واقع شده بود، او حاضر است خود وياران و خانواده خود را در اين راه فدا كند. بعد از شهادت امام ، تغييري در طرز تفكر مردم ايجاد شد، چرا كه حكومت اموي ويژگي زندگي خصوصي پادشاهان را نشان مي داد، ازاين پس ، خط تمايزي بين معيارهاي اسلامي و نظام پادشاهي ايجاد كرد، بجز چند نويسنده قرون وسطايي ، مورخين و نويسندگان اسلام ، والاترين احترامات خود را در ستايش عمل قهرمانانه و حماسه آفرين امام حسين (ع) قايل شده اند.

از امتيازات ديگر قيام امام اين است كه براي ملت يا نژاد صورت نگرفته ، بلكه تنها براي حق وحقيقت انجام گرفته است و قيام در شرايط خاصي صورت گرفت ؛ فرياد عدالت در يك استبداد و ستم مطلق و ديگر آن كه رهبر قيام ،بينش نيرومندي داشت و آنچه ديگران نمي ديدند، او مي توانست ببيند و آثار اين قيام را در آينده ترسيم مي كرد،آنجا كه فرمود: «به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زير و رو خواهد شد»

اين قيام در روح انسانها موج ايجاد كرد، هميّت وغيرت و شجاعت به وجود آورد، درحالي كه در نهضتهاي ديگر، مرعوبيت مردم است ، قيام امام به جامعه اسلامي شخصيت داد، يعني نسبت به اجتماعات ديگر، استغنا يافت و اين احساس شخصيت باعث مي شود كه جامعه اي جذب جامعه يا ملت ديگري نشود.

امّا مورخان غربي از جمله مكتب آسماني مستشرقين كه خود را در حصار چهارچوب روش علمي تاريخ قرار داده اند و از واقعيات دنياي اسلام بيگانه اند، قيام امام را با همان مكانيسم تاريخي خود مورد مطالعه قرار داده اند و امام را فردي ماجراجو و بدسرشت معرفي كردند كه براي قبضه قدرت سياسي ، قيام كرده است و قيام او شورشي بود عليه حاكم مستقر وعمل او بر اساس وعده هاي حساب نشده و مصيبت بار كوفيان قرارداشته است .

براي رد ديدگاه غربيان ، مي توان قيام امام را با شورش ابن زبير مقايسه كرد، هر دو يك زمان ، در يك اجتماع و هر دو عليه يزيد بود، امّا ابن زبير براي رسيدن به قدرت سياسي ، دست به شورش در مكه زد و كعبه را سپر بلاي خود كرد و اسلام را براي نجات خود، فدا كرد، امّا امام ،براي نجات اسلام ،خود و خاندان و ياران خود را فدا كرد و براي اين با يزيد مخالفت مي كرد كه يزيد مخالف اسلام بود، ولي ابن زبير با يزيد مخالفت كرد؛ زيرا او در قدرت با وي رقيب بود. و مي خواست امام را از مكه دور كند؛ زيرا مي دانست با وجود امام در مكه ، كسي با اوبيعت نخواهد كرد.