بازگشت

مخالفت با يزيد


با مرگ معاويه در رجب سال 60 هجري ، يزيد بر طبق وصيت پدر،به خلافت رسيد،در حالي كه بر اساس معاهده صلحي كه با امام حسين (ع) بسته بود،معاويه حق تعيين خلافت بعد ازخود را نداشت ، و هم چنين يزيد،لايق خلافت نبود.او در جامعه اسلامي به دلايل رفتار ضد اسلامي و فسق و فجور آشكارش ،از احترامي برخوردارنبود،اولين خليفه اي بود كه در ملا عام شراب مي خورد و اكثر وقت خود را به خوش گذراني و آوازخواني و بازي با ميمون ها و سگ هاي شكاري مي گذراند، مذهب مشخصي نداشت . خوي فرعوني داشت بلكه فرعون از او عادل تر بود. او جواني ناپخته ،شهوت پرست ، خودسر و فاقد دورانديشي و احتياط بود و قبل از رسيدن به خلافت ، اسير هوس ها و تمايلات افراطي خود بود و بعداز خلافت هم نتوانست حداقل چون پدرش ظواهر اسلام را رعايت كندبلكه علناً مقدسات اسلام را زير پاي مي گذاشت و صراحتاً نزول وحي بر پيامبر(ص) را انكار مي كرد و چون جد خود ابوسفيان ، همه را پنداري بيش نمي دانست .

همان طور كه پس از پيروزي ظاهري بر امام حسين (ع) ضمن اشعاري گفت :«هاشم با مُلك و حكومت بازي كرده است !نه خبري از عالم غيب آمده است ونه وحيي شده است ». چنين فردي ،صلاحيت حكومت و رهبري مسلمانان را ندارد و اگر مانعي نداشته باشد،با اسلام و قرآن مبارزه مي كند و امام ،با قيام خود خواهان درهم شكستن قدرت يزيد است ،ولي معاويه با فشار نظامي ، خلافت را به او به ارث مي گذارد و به عنوان اميرالمؤمنين از مردم بيعت مي گيرد،امّا تحقق خلافتش منوط به بيعت از چهارتن مي باشد كه اين چهار تن از شخصيت هاي بزرگ اسلامي و از تابعين رسول الله (ص) بودندكه از همه مهمتر و برجسته تر،حسين بن علي (ع) بود.

يزيد،طي نامه اي به وليدبن عتبه حاكم مدينه نوشت و خواستار بيعت گرفتن او از اين چهار تن شد وگفت اگر بيعت نكردند،گردن آنها را بزند. وليد با مروان حاكم سابق مدينه مشورت كرد. مروان گفت : «رأي من اين است كه هم اكنون اين كسان را قبل ازآنكه از مرگ معاويه خبردار شوند،بخواهي و به بيعت و اطاعت بخواني ،اگر بيعت كردند بپذيري و دست از آنها بداري و اگر نپذيرفتند،پيششان آري و گردنشان را بزني كه اگر از مرگ معاويه خبر يابند،هر كدامشان در ناحيه اي قيام كند و مخالفت و دشمني كندو براي خويشتن دعوت كند،نمي دانم ،امّا ابن عمر را مردي مي بينم كه به جنگ علاقه ندارد وزمامداري را در صورتي دوست دارد كه آسان به چنگ وي افتد».

وليد،به دنبال عبداللهبن زبير و امام حسين (ع) فرستاد.عبدالله كه به مكه گريخت ،امّا امام حسين به نزد وليد حاضر شد.وليد نامه يزيد را خواند، امام در برابر بيعت خواستن يزيد، فرمود: «... اين كه گفتي بيعت كنم ، كسي همانند من پنهاني بيعت نمي كند،گمان نمي كنم به بيعت پنهاني من بسنده كني و بايد آن را در ميان مردم علني كنيم ».

وليد بار ديگر امام را دعوت مي كند،مروان از امام مي خواهد كه با يزيد بيعت كند.امام فرمود: (انالله و انااليه راجعون ) امروز اسلام ضعيف شده و مسلمانان به بلايي مبتلا شده اند،اي مروان !يزيد كيست كه تو مرا به بيعت با او مي خواني ؟!حال آن كه مي داني يزيد مردي شراب خوار و فاسق است ، سخن سخت ناانديشيده و قبيح گفتي ،من تورا به اين نصيحت كه از هزار ملامت بيش است ،مذمت نمي كنم چه از تو همين آيد اي دشمن خدا! نمي داني كه ما اهل بيت رسول خداييم و هميشه بر زبان ما رفته است ،من از جدّم رسول الله(ص) شنيدم او گفت :خلافت حرام است براي آل سفيان و چون معاويه را بر منبر من ببينيد، شكم او را پاره كنيد،به خدا كه اهل مدينه او رابر منبر جّد من ديدند و هيچ نگفتند و او را هيچ تعرضي نرساندند و اشارت جد من نگاه نداشتند،لهذا خداي تعالي ايشان را بر يزيد مبتلا گردانيد».

و به وليد فرمود:«امّا يزيد،اين مردي كه تو از من توقع بيعت با او را داري ،مردي است شراب خوار كه دستش به خون افراد بي گناه آلوده شده و حريم دستورات الهي را در هم شكسته و علناً در مقابل چشم مردم ،مرتكب فسق و فجور مي شود،آيا رواست شخصيتي چون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگي ،با چنين مرد فاسدي بيعت كنم . و بايد در اين زمينه شما و ما آينده را نظر بگيريم و خواهيد ديد كه كدام يك از ماسزاوار و لايق خلافت و رهبري امت اسلامي و شايسته بيعت مردم است ».

مبارزه امام در دهه 50 تا 60 هجري ،مبارزه منفي بود،ولي اكنون شرايط براي مبارزه مثبت فراهم شده است ،حاكم مدينه كه امام را تحت فشار قرار مي دهد تا از او بيعت بگيرد،امام با اين سخنان ،مخالفت خود را اعلام مي دارد و با اعضاي خانواده و گروهي از خاندان بني هاشم ،مدينه را به قصد مكه ترك مي گويد.