بازگشت

پيام رساني زينب


وقتي امام حسين از مدينه به مكه و از آن جا به كربلا آمد، زينب همراه برادرش بودو در واقع سرپرست بانوان و كودكان بود و تا آخرين توان در اين سفر به برادر و نهضت برادرش كمك كرد. با اين كه در سن 55 سالگي بود، بزرگترين و سخت ترين مصائب را درراه به ثمر رساندن اهداف عاليه برادرش امام حسين تحمل نمود. بانوان حرم ، به خصوص خواهرش ام كلثوم و دختر برادرش سكينه و همسر برادرش رباب نيز كمال تحمل واستقامت را كردند.

زينب دو فرزندش محمد و عون را با خود به كربلا آورده بود و اين دو نوجوان در راه حسين به شهادت رسيدند. چون كوهي استوار در برابر حوادث ، ايستادگي كرد. اگر گريه مي كرد، گريه اش فرياد بر ضد ظلم بود. فرياد بيداري بود.

او پيام آور خون شهيدان بود، وگرنه به ابن زياد نمي گفت : «جز زيبايي و سعادت ،چيز ديگري نديدم ». او حتي وقتي به مدينه بازگشت ، در هر فرصتي پيام شهيدان كربلا رابه مردم مي رساند.

در عصر روز يازدهم (محرّم ) كه اسرا را آوردند، وقتي به قتلگاه رسيدند، همه بي اختيار خودشان را از روي مركب ها به روي زمين انداختند. زينب خودش را به بدن مقدس ابا عبدالله مي رساند و آن را به وضعي دلخراش مي بيند. بدني بي سر و لباس . آن چنان ناله كرد كه اشك دشمن جاري شد.

مجلس عزاي حسين را براي اولين بار زينب ساخت ، ولي در عين حال از وظايف خودش غافل نيست . پرستاري زين العابدين به عهده اوست . نگاه كرد به زين العابدين ،ديد حضرت كه چشمش به اين وضع افتاده ، آن چنان ناراحت است ، گويي مي خواهد قالب تهي كند. فوراً بدن ابا عبدالله را رها كرد و آمد سراغ امام زين العابدين : «پسر برادر! چرا تورا در حالي مي بينم كه مي خواهد روح از بدنت پرواز كند؟» امام فرمود: «عمه جان ! چطورمي توانم بدن هاي عزيزان خودمان را ببينم و ناراحت نباشم ؟» زينب در همين شرايط شروع مي كند به تسليت خاطردادن به امام .

آينده اين جا كعبه اهل خلوص خواهد بود. زينب براي امام زين العابدين روايت مي كند.

روز دوازدهم (محرّم ) اسرا با طبل و شيپور وارد كوفه شدند و سرهاي مقدس را به استقبال آنها بردند. در يك موقع خاصي زينب موقعيت را تشخيص مي دهد و اشاره كرد،عبارت تاريخ اين است : «وَقد او مات الي الناس ان اسكتوا فارتدّت الانفاس و سكنت الاجراس ؛ يعني در آن هياهو و قلقله كه اگر هلهله مي كردند صدايش به جايي نمي رسيد،گويي نفس ها در سينه حبس شد و صداي زنگ ها و هياهو خاموش شد، مركب ها هم ايستادند.» در كوفه 20 سال پيش علي خليفه بود. هنوز در ميان مردم خطبه خواندن علي ضرب المثل بود. راوي گويد: گويي علي زنده شده و سخن او از دهان زينب مي ريزد.

زينب در كوفه خطبه اي قرائت نمود: «اي اهل كوفه قبيح باد روهاي شما، چه پيش آمد شما را كه از نصرت حسين دست برداشتيد تا اين كه او را شهيد كرديد و اموال او راغارت كرديد؟ اف بر شما، آيا مي دانيد خون طاهري را ريختيد و كسي را كشتيد كه بهتر ازهمه جهانيان بود؟ مادرهايتان به عزايتان بنشينند كه به زودي جزا خواهيد شد به آتشي كه خاموش شدني ندارد. من تا زنده هستم بر برادرم مي گريم و بعد از اين ، چشم هايم به اشكي كه چون سيل جاري به صورت متراكم مي باشد، خشك نخواهد شد.» سپس بانگ بر اهل كوفه زد: «صدقه بر ما اهل بيت روا نيست . اي اهل كوفه مردان شما، مردان ما رامي كشند و زنان شما بر ما گريه مي كنند. فرداي قيامت خداوند متعال ميان ما و شما حكم خواهد فرمود».

اين سخنان كه با عبارت هاي شيوا از دلي سوخته برمي آيد، همه را دگرگون كرد به گونه اي كه شنوندگان دست ها را بر دهان نهاده و دريغ مي خوردند. واكنش مردم كوفه چنان بود كه راوي مي گويد: به خدا قسم مردم كوفه را در آن روز ديدم كه بهت زده اشك مي ريختند و از شدت اندوه ، دست ها را بر دهان گرفته و انگشتان خود را مي گزيدند.

ويژگي هاي زينب در ماجراي كربلا بسيار است . مهم ترين ويژگي هاي او رامي توان در سه موضوع زير خلاصه نمود:

1ـ تا برادرش امام حسين بود، يگانه حامي او بود و بعد از او از حجت خدا امام سجاد، حمايت كرد و در چندين مورد نگذاشت او را به قتل برسانند و خود را سپر او كرد.

2ـ او سرپرست يتيمان و بانوان بي سرپرست بود و تا آخرين لحظه از آنها حمايت كرد. حتي جيره آب خود را براي كودكان مي گذاشت و در عين حال نماز شبش ترك نمي شد.

3ـ او پيام آور خون شهيدان بود. در كوفه و شام و مدينه و و هرجايي كه فرصت به دست مي آورد از شهيدان و آرمان هاي مقدس آنها مي گفت و هدف قيام امام حسين رامشخص مي كرد و مردم را بيدار مي نمود. خطبه غرّاي او در كوفه و شام عجيب صدا كرد.يزيد را به لرزه انداخت و او را با كوبنده ترين مطالب در برابر جمعيت محكوم ساخت ، به طوري كه او در ظاهر اظهار پشيماني كرد و جنايت را بر گردن عبيدالله بن زيادمي انداخت .